خب بزارید یه ویویی هم از دختر ماجرا بدم
خب بزارید یه ویویی هم از دختر ماجرا بدم
ویو یوجین
با صدای زنگ از خواب بیدار شدم دست و صورتم رو شستم لباسامو پوشیدم عطر خنک البالوییم رو که به شیطنتام اضافه میکرد(😉) رو زدم و رفتم و به خوبی صبحونه خوردم از لپ مامان وبابا بوسی کردمو سمت مدرسه راه افتادم من در کل دختر شیطونی هستم و خیلی رابطم با اعضای مدرسه خوبه و این باعث لذتم از مدرسه میشه با ورودم به مدرسه از افکارم خارج شدم لبخند گشادی رو لبام کاشتم و سرعت سمت دوستم ریونگ رسوندم اون دختر خیلی خوبیه خیلی دوستش دارم و باهم کلا صمیمیم
در حال حرف زدن با ریونگ بودم و سمت کلاس میرفتیم که اقای مدیر صدام زد به ریونگ گفتم به کلاس بره تا برم ببینم باز چه دسته گلی به اب دادم که اقای مدیر صدام زده
اقای مدیر مرد خیلی مهربونیه و من خیلی باهاش اوکیم
در زدم و وارد اتاق مدیریت شدم تعظیمی به اقای مدیر کردم که متوجه حضور تهیونگ ، همون پسر مغرور جدی مدرسه و البته کلاسمون شدم (یونجین:#)
#:اقای مدیر صدام زدین؟
!: اره دخترم ، من تو و تهیونگ رو صدا زدم چون ازتون یه خواهشی دارم ازتون میخوام که دور از چشم بچه های مدرسه اموزش ببینید و از بچه ها مراقبت کنید چون تازگی ها امار قلدری و خودکشی بچه ها داره بالا میره و این منو نگران کرده ، خیلی درباره ی این موضوع فکرکردم و تنها کسایی که به ذهنم رسید شما دوتا بودید
#:(با ناراحتی سرمو پایین انداختمو گقتم):بله درسته اقای مدیر،من حاضرم هر کاری لازمه بکنم
تا اون لحضه که تهیونگ ساکت بود لب خشک شدش رو زبونش تر کرد و با بیخیالی گفت: به هر حال این موضوع به من هیچ ربطی نداره هر کاری که دوس دارین انجام بدین
هنگام خارج شدن با صدای یوجین متوقف شد:صبر کن ببینم ، نکنه میخوای همه مثل رفیقت جیمین بمیرن عقلتو از دست دادی پسر؟
با شنیدن اسم جیمین اخم غلیظی کردم برگشتم و به چشم های اون دختر نگاه کردم و غریدم: اسم رفیقمو به زبون نیارررر
این سری با شتاب از اتاق مدیریت خارج شد به سمت کلاس حرت کرد اونقدری عصبی بود که کم مونده بود یکی بکشه
به هرحال خودشو کنترل کرد
(از زبان یونجین)
تمام اون زنگ هواسم به تهیونگ بود باید از دلش در میاوردم و راضیش میکردم چون این وضعیت قابل تحمل نبود
بعد از خوردن زنگ به ریونگ گفتم که باید کاری انجام بدم و خودت تنهایی برو زنگ تفریح و در کمال تعجب اونم قبول کرد نمیدونم چرا امروز خبری از یوجین پر ذوق و شوق نبود
بنظرتون دلیلش چه می تونه باشه؟!🤨🙂
ویو یوجین
با صدای زنگ از خواب بیدار شدم دست و صورتم رو شستم لباسامو پوشیدم عطر خنک البالوییم رو که به شیطنتام اضافه میکرد(😉) رو زدم و رفتم و به خوبی صبحونه خوردم از لپ مامان وبابا بوسی کردمو سمت مدرسه راه افتادم من در کل دختر شیطونی هستم و خیلی رابطم با اعضای مدرسه خوبه و این باعث لذتم از مدرسه میشه با ورودم به مدرسه از افکارم خارج شدم لبخند گشادی رو لبام کاشتم و سرعت سمت دوستم ریونگ رسوندم اون دختر خیلی خوبیه خیلی دوستش دارم و باهم کلا صمیمیم
در حال حرف زدن با ریونگ بودم و سمت کلاس میرفتیم که اقای مدیر صدام زد به ریونگ گفتم به کلاس بره تا برم ببینم باز چه دسته گلی به اب دادم که اقای مدیر صدام زده
اقای مدیر مرد خیلی مهربونیه و من خیلی باهاش اوکیم
در زدم و وارد اتاق مدیریت شدم تعظیمی به اقای مدیر کردم که متوجه حضور تهیونگ ، همون پسر مغرور جدی مدرسه و البته کلاسمون شدم (یونجین:#)
#:اقای مدیر صدام زدین؟
!: اره دخترم ، من تو و تهیونگ رو صدا زدم چون ازتون یه خواهشی دارم ازتون میخوام که دور از چشم بچه های مدرسه اموزش ببینید و از بچه ها مراقبت کنید چون تازگی ها امار قلدری و خودکشی بچه ها داره بالا میره و این منو نگران کرده ، خیلی درباره ی این موضوع فکرکردم و تنها کسایی که به ذهنم رسید شما دوتا بودید
#:(با ناراحتی سرمو پایین انداختمو گقتم):بله درسته اقای مدیر،من حاضرم هر کاری لازمه بکنم
تا اون لحضه که تهیونگ ساکت بود لب خشک شدش رو زبونش تر کرد و با بیخیالی گفت: به هر حال این موضوع به من هیچ ربطی نداره هر کاری که دوس دارین انجام بدین
هنگام خارج شدن با صدای یوجین متوقف شد:صبر کن ببینم ، نکنه میخوای همه مثل رفیقت جیمین بمیرن عقلتو از دست دادی پسر؟
با شنیدن اسم جیمین اخم غلیظی کردم برگشتم و به چشم های اون دختر نگاه کردم و غریدم: اسم رفیقمو به زبون نیارررر
این سری با شتاب از اتاق مدیریت خارج شد به سمت کلاس حرت کرد اونقدری عصبی بود که کم مونده بود یکی بکشه
به هرحال خودشو کنترل کرد
(از زبان یونجین)
تمام اون زنگ هواسم به تهیونگ بود باید از دلش در میاوردم و راضیش میکردم چون این وضعیت قابل تحمل نبود
بعد از خوردن زنگ به ریونگ گفتم که باید کاری انجام بدم و خودت تنهایی برو زنگ تفریح و در کمال تعجب اونم قبول کرد نمیدونم چرا امروز خبری از یوجین پر ذوق و شوق نبود
بنظرتون دلیلش چه می تونه باشه؟!🤨🙂
۳.۳k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.