P33
جونگکوک/
دستم و رو سرم گرفتم....بدنم خشک شده بود. +تھیونگ؟ گردنم تیر کشید
دستمو روش گذاشتم +آخ....این چھ درد مزخرفیھ سرمو برگردوندم و با دیدن مارک گردن از تو شیشھ چشمام گرد شد اشکام دونھ دونھ از چشمام پایین میریخت و میخندیدم. +وای خداااااایاااا من خوابممم!!؟؟؟ صدای شکستن چیزی بلند شد سریع سرمو بلند کردم و تھیونگ و دیدم کھ زیرپاش پر از شیشھ ھای خورد شده بود و بھم زل زده بود. +تھیونگ واقعا خواب نیستم؟؟ تھیونگ تو یھ سرعت باور نکردنی من رو تخت پرت کرد و محکم بغلم کرد با ھق ھق گفت +یاااا کوک تو منو خیلی ترسوندی!! +چھ اتافقی افتاد تھ؟
بلند شد و تو چشمام نگاه کرد +ھمین کھ بیدار شدی....خیلی خوبھ کوک و دوباره صورتشو تو گردنم فرو کرد +ھی ھی!! +چیھ؟ +الان ما باھم جفتیم؟؟ تھیونگ لبخند مستانھ ای بھم زد و چشماشو خمار کرد +یعنی اگھ بگم اره مجوز میدی بخورمت کیوت؟ صدایی از اونور اومد +یاااا تھیونگ پاشو خاک برسریاتو بزار واسھ بعد عروسی! با خجالت بھ تھیونگ چسبیدم تا چشمم بھ ھکتور نخوره ھکتور خندید +اگھ زیادی بھت فشار اومد کوک؛ازم دارو بگیر. و بعد از کلبھ خارج شد.
تھیونگ/
+بھ نظرت منظورش از دارو چی بود تھ؟ یھ چشمم و بستمو دستامو اینور اونور سرش گذاشتم. +خب خودت چی میگی کوک؟ جونگکوک لپاش سرخ شد و با دستاش صورتشو قایم کرد +نھ بابااا شما خجالتم میکشی نعنا؟ دستاشو از رو صورتش برداشتم و بوسھ ای عمیق و کوتاه روی لباش نشوندم
بھ پھلو چرخوندمش و محکم بغلش کردم +دیگھ ھیچوقت انقدر بھ خواب عمیقی نرو +کلا دوروز خواب بودم +برام بھ اندازه ٢٠٠ سال گذشت. جونگکوک سرشو رو قفسھ سینھ ام گذاشت +میشھ حالا باھم بخوابیم؟ +اره باھم کھ باشیم ھمھ چی حال میده.
/ھکتور/
در و باز کردم و وارد کلبھ شدم. جونگکوک و تھیونگ جوری تو بغل ھم خوابیده بودن کھ بی اختیار لبخندی زدم. یواش و پابرچین وارد زیر زمین شدم. یعنی میتونستن در برابر مشکلات دووم بیارن؟ معجونی رو کھ درست کرده بودم و ھم زدم. باید برشون میگردوندم شھر. اینجا جاشون خطرناک تر بود. از ھمھ بدتر فکر این قلبمو بھ درد میاورد کھ لیسا خواھر جونگبونگ)جفت ھکتور( بوده. چجوری میتونستم بھش اسیب برسونم؟
ولی چجوری میتونستم بزارم بھ برادر زاده ام اسیبی برسھ؟ منطق و قلبم تو نوسان بودن و نمیتونستن باھم کنار بیان یھ خواب شاید میتونست ارومم کنھ.
دستم و رو سرم گرفتم....بدنم خشک شده بود. +تھیونگ؟ گردنم تیر کشید
دستمو روش گذاشتم +آخ....این چھ درد مزخرفیھ سرمو برگردوندم و با دیدن مارک گردن از تو شیشھ چشمام گرد شد اشکام دونھ دونھ از چشمام پایین میریخت و میخندیدم. +وای خداااااایاااا من خوابممم!!؟؟؟ صدای شکستن چیزی بلند شد سریع سرمو بلند کردم و تھیونگ و دیدم کھ زیرپاش پر از شیشھ ھای خورد شده بود و بھم زل زده بود. +تھیونگ واقعا خواب نیستم؟؟ تھیونگ تو یھ سرعت باور نکردنی من رو تخت پرت کرد و محکم بغلم کرد با ھق ھق گفت +یاااا کوک تو منو خیلی ترسوندی!! +چھ اتافقی افتاد تھ؟
بلند شد و تو چشمام نگاه کرد +ھمین کھ بیدار شدی....خیلی خوبھ کوک و دوباره صورتشو تو گردنم فرو کرد +ھی ھی!! +چیھ؟ +الان ما باھم جفتیم؟؟ تھیونگ لبخند مستانھ ای بھم زد و چشماشو خمار کرد +یعنی اگھ بگم اره مجوز میدی بخورمت کیوت؟ صدایی از اونور اومد +یاااا تھیونگ پاشو خاک برسریاتو بزار واسھ بعد عروسی! با خجالت بھ تھیونگ چسبیدم تا چشمم بھ ھکتور نخوره ھکتور خندید +اگھ زیادی بھت فشار اومد کوک؛ازم دارو بگیر. و بعد از کلبھ خارج شد.
تھیونگ/
+بھ نظرت منظورش از دارو چی بود تھ؟ یھ چشمم و بستمو دستامو اینور اونور سرش گذاشتم. +خب خودت چی میگی کوک؟ جونگکوک لپاش سرخ شد و با دستاش صورتشو قایم کرد +نھ بابااا شما خجالتم میکشی نعنا؟ دستاشو از رو صورتش برداشتم و بوسھ ای عمیق و کوتاه روی لباش نشوندم
بھ پھلو چرخوندمش و محکم بغلش کردم +دیگھ ھیچوقت انقدر بھ خواب عمیقی نرو +کلا دوروز خواب بودم +برام بھ اندازه ٢٠٠ سال گذشت. جونگکوک سرشو رو قفسھ سینھ ام گذاشت +میشھ حالا باھم بخوابیم؟ +اره باھم کھ باشیم ھمھ چی حال میده.
/ھکتور/
در و باز کردم و وارد کلبھ شدم. جونگکوک و تھیونگ جوری تو بغل ھم خوابیده بودن کھ بی اختیار لبخندی زدم. یواش و پابرچین وارد زیر زمین شدم. یعنی میتونستن در برابر مشکلات دووم بیارن؟ معجونی رو کھ درست کرده بودم و ھم زدم. باید برشون میگردوندم شھر. اینجا جاشون خطرناک تر بود. از ھمھ بدتر فکر این قلبمو بھ درد میاورد کھ لیسا خواھر جونگبونگ)جفت ھکتور( بوده. چجوری میتونستم بھش اسیب برسونم؟
ولی چجوری میتونستم بزارم بھ برادر زاده ام اسیبی برسھ؟ منطق و قلبم تو نوسان بودن و نمیتونستن باھم کنار بیان یھ خواب شاید میتونست ارومم کنھ.
۲.۷k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.