⛓🖇my dady🖇⛓ p.57
عصر بود حالم زیاد خوب نبود با صدای زنگ گوشیم به خودم امدم
پ.ا.ت:سلام قشنگم
ا.ت:سلام بابا
پ.ا.ت:چیشده صدات خسته میزنه
ا.ت:عا کلاسای امروز خستم کرده
پ.ا.ت:هوم با جیمین نمیاید خونه دلمون واستون تنگ شده
ا.ت:تا یکی دوساعت دیگه میایم
پ.ا.ت:باش کار نداری
ا.ت:نه خدافص
به جیمین میگم و باشه ای میگه به سمت حموم میرم و بعد از یه دوش چند مینی بیرون میام سرحال تر شدم با همون حوله رو تخت نشسته بوم که جیمین هم رفت حموم و امد ببرون رفتم جلو کمد و لباسامو عوض کردم نشستم جلو میز ارایشی که جیمینم با موهتی خیسش و یه شلوارک مشکی و بدون تیشرت پشت سرم داشت موهاشو سشوار میکشید خیلی یواش داشتم موهامو شونه میکردم چون توهم گره خورده بود دیگه خسته شم هوفی از سر
کلافگی کشیدم ...
جیمین:کمکت کنم!؟
ا.ت:عوهوم
جیمین
موهاشو انداخت عقب و من خیلی اروم در عرض چند دیقه گره های موهاشو باز کردم و بعد سشوارش کردم تشکری کرد و منم فقط سرمو تکون دادم رفتم سمت کمد و یه تیشرت سفید گشاد انداختم رو همین شلوارک جورابای ساق بلندم و پوشیدم و نشستم رو تخت سرم تو گوشی
ا.ت
بعد از خشک شدن موهام شروع کردم به یکم
ضد افتاب زدن تا پوستم نسوزه ساعت مچیم و انداحتم رو دستم و رفتم لباسامو عوض کردم به ساعت رو دستم نگا کردم ساعت ۳:۳۰ عصر و نشون میداد بلند شدیم و رفتیم
ایندفعه جیمین پشت فرمون نشست و اجازه نداد بشینم
بعد از چند مین رسیدیم
پیاده شدیم و داخل رفتیم نشستیم و به همه سلام کردیم
دلمواقعن واسشون تنگ بود
رفتم تو اتاقم و جیمینم همراهم امد رو تخت نشست منم رو صندلی تو چشمای هم زول زده بودیم
ا.ت:هوف حصلم سر رفت
جیمین:منم
ا.ت:هعی
صدای تقه در امده صندلی رو چرخوندم سمت در باباهامون بودن
پ.جیمین:بچه ها ساعت ۸ مهمونیه شرکتی برگزار میشه و همه همکاراهم هستن با بچه هاشونو و اینا لباس که دارید ؟
جیمین:باباااا الان باید بگید من هیچی لباس نه اوردم نه دارم
ا.ت:توکه منبعه لباسی من ندارم
جیمین:باششش
پ.ا.ت:برید بگیرید خوب
ا.ت:جیمین پاشو پاشو بریم بگیریم بیایم که کار دارم
جیمین:بریم
لایک و کامنتتتتت بزاریداااا
پ.ا.ت:سلام قشنگم
ا.ت:سلام بابا
پ.ا.ت:چیشده صدات خسته میزنه
ا.ت:عا کلاسای امروز خستم کرده
پ.ا.ت:هوم با جیمین نمیاید خونه دلمون واستون تنگ شده
ا.ت:تا یکی دوساعت دیگه میایم
پ.ا.ت:باش کار نداری
ا.ت:نه خدافص
به جیمین میگم و باشه ای میگه به سمت حموم میرم و بعد از یه دوش چند مینی بیرون میام سرحال تر شدم با همون حوله رو تخت نشسته بوم که جیمین هم رفت حموم و امد ببرون رفتم جلو کمد و لباسامو عوض کردم نشستم جلو میز ارایشی که جیمینم با موهتی خیسش و یه شلوارک مشکی و بدون تیشرت پشت سرم داشت موهاشو سشوار میکشید خیلی یواش داشتم موهامو شونه میکردم چون توهم گره خورده بود دیگه خسته شم هوفی از سر
کلافگی کشیدم ...
جیمین:کمکت کنم!؟
ا.ت:عوهوم
جیمین
موهاشو انداخت عقب و من خیلی اروم در عرض چند دیقه گره های موهاشو باز کردم و بعد سشوارش کردم تشکری کرد و منم فقط سرمو تکون دادم رفتم سمت کمد و یه تیشرت سفید گشاد انداختم رو همین شلوارک جورابای ساق بلندم و پوشیدم و نشستم رو تخت سرم تو گوشی
ا.ت
بعد از خشک شدن موهام شروع کردم به یکم
ضد افتاب زدن تا پوستم نسوزه ساعت مچیم و انداحتم رو دستم و رفتم لباسامو عوض کردم به ساعت رو دستم نگا کردم ساعت ۳:۳۰ عصر و نشون میداد بلند شدیم و رفتیم
ایندفعه جیمین پشت فرمون نشست و اجازه نداد بشینم
بعد از چند مین رسیدیم
پیاده شدیم و داخل رفتیم نشستیم و به همه سلام کردیم
دلمواقعن واسشون تنگ بود
رفتم تو اتاقم و جیمینم همراهم امد رو تخت نشست منم رو صندلی تو چشمای هم زول زده بودیم
ا.ت:هوف حصلم سر رفت
جیمین:منم
ا.ت:هعی
صدای تقه در امده صندلی رو چرخوندم سمت در باباهامون بودن
پ.جیمین:بچه ها ساعت ۸ مهمونیه شرکتی برگزار میشه و همه همکاراهم هستن با بچه هاشونو و اینا لباس که دارید ؟
جیمین:باباااا الان باید بگید من هیچی لباس نه اوردم نه دارم
ا.ت:توکه منبعه لباسی من ندارم
جیمین:باششش
پ.ا.ت:برید بگیرید خوب
ا.ت:جیمین پاشو پاشو بریم بگیریم بیایم که کار دارم
جیمین:بریم
لایک و کامنتتتتت بزاریداااا
۶.۸k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.