mosio part ⑨
/ت=وای یا خدا (:
مامان=باید دامادم و بیشتر بشناسمممم
با این حرفه مامان منو تهیونگ سرخخخخخخ شدیم
مامان و تهیونگ قشنگ گرم گرفته بودن
بابا=هوی پسر
تهیونگ=تهیونگم!😃
بابا=همون..بیا اینجا بشین بینم
تهیونگ از اشپزخونه اومد بیرون و من رفتم تو اشپزخونه
ا/ت=مامان بدبخت و خل کردی
مامان میخندید
مامان=ولی چقد جذابه...کاش بجای بابات یکی از اینا گیرم میومد قشنگ بگیرش نزار از دستت در بره خب!؟
ا/ت=😐
مامان=جدی میگممممم
رفتم تو اتاقم و تهیونگم اومد
ا/ت=ببخید مامانم زیادی ازت خوشش اومده
تهیونگ=نه بامزس...مثله مامانه خودم...
لبخند زدم
ا/ت=چندسالگی از دستش دادی؟
تهیونگ=هشت سالم بود...
ا/ت=متاسفم
تهیونگ=نه چیزی نیست...
ا/ت=و اینکه متاسفم واسه اینکه باید نقشه دوست پسرم و باز کنی💀😂
تهیونگ خندید
تهیونگ=راستی خواستم یچیزی بگــ
تهیونگ همینطوری که میومد نزدیکم باش به لبه فرش گیر کرد و من چسبیدم به دوار و تهیونگ دستاش و دوطرفه من رو دیوار گذاشت
یه نفس فاصلمون بیشتر نبود
همون موقع مامان در و باز کرد
منو تهیونگ=کرد😶
مامان=باید دامادم و بیشتر بشناسمممم
با این حرفه مامان منو تهیونگ سرخخخخخخ شدیم
مامان و تهیونگ قشنگ گرم گرفته بودن
بابا=هوی پسر
تهیونگ=تهیونگم!😃
بابا=همون..بیا اینجا بشین بینم
تهیونگ از اشپزخونه اومد بیرون و من رفتم تو اشپزخونه
ا/ت=مامان بدبخت و خل کردی
مامان میخندید
مامان=ولی چقد جذابه...کاش بجای بابات یکی از اینا گیرم میومد قشنگ بگیرش نزار از دستت در بره خب!؟
ا/ت=😐
مامان=جدی میگممممم
رفتم تو اتاقم و تهیونگم اومد
ا/ت=ببخید مامانم زیادی ازت خوشش اومده
تهیونگ=نه بامزس...مثله مامانه خودم...
لبخند زدم
ا/ت=چندسالگی از دستش دادی؟
تهیونگ=هشت سالم بود...
ا/ت=متاسفم
تهیونگ=نه چیزی نیست...
ا/ت=و اینکه متاسفم واسه اینکه باید نقشه دوست پسرم و باز کنی💀😂
تهیونگ خندید
تهیونگ=راستی خواستم یچیزی بگــ
تهیونگ همینطوری که میومد نزدیکم باش به لبه فرش گیر کرد و من چسبیدم به دوار و تهیونگ دستاش و دوطرفه من رو دیوار گذاشت
یه نفس فاصلمون بیشتر نبود
همون موقع مامان در و باز کرد
منو تهیونگ=کرد😶
۸۰.۱k
۰۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.