P:⁴² «قربانی»
چهرمو تو آینه تار میبینم...یه آب به صورتم زدم و از دستشویی اومدم بیرون...یکی از اون قرص هارو خورم که حالم کمی بهتر شد...دیگه توان و حوصله ریاضی رو نداشتم...یه فیلم روی تلویزیون پلی کردم و گربه ام رو بغل گرفتم و روی مبل نشستم...کاش ب/ت امشب زودتر بیاد خونه...وسطای فیلم بود که اینبار تو سرم تیر کشید...اه بلندی از دردش کردم و دستمو محکم روش فشار دادم...هر طرف سرمو میچرخوندم تیر میکشید...دیگه نمیتونم...اشک تو چشمام جمع شد و بلند بلند گریه کردم...بلند شدم تا گوشیم رو از روی پیشخوان بردارم که سرم گیج رفت افتادم...پاهام داشت بی حس میشد...این حس رو میشناسم...چهار سال پیش تو ایران هم اینجور شدم...ولی از وقتی اومدیم کره بهتر شدم...چرا الان! عرق کرده بودم...به زور پاهامو تکون دادمو خودمو به گوشیم رسوندم...کنار دیوار سر خوردم نشستم...توی تماس ها دنبال شماره ب/ت میگشتم که در خونه به شدت کوبیده شد...چشمای خستم رو به در دادم...هنوز گریه میکردم و سرم تیر میکشید...بهر بدبختی بود به کمک دیوار خودمو به در رسوندم...لعنتی هرکی پشت در هست پی در پی و محکم در میزنه...درو باز کردم که با چهره وحشت زده دختری روبه رو شدم...همین که اومدم حرف بزنم خودش به سرعت اومد داخل و در خونه رو بست و پشتش خودشو قایم کرد...زانو هام سست شد و همونجا افتادم...دختره با تعجب نگام کرد...اروم سمتم اومد و روی زانو هاش خم شد..
(علامت دختره ~)
~ببینم حالت خوبه؟
نمیدونستم کیه و نمیتونستم بهش اعتماد کنم...از طرفی حال خودم طوری نبود که جلوش رو بگیرم یا ازش بپرسم چرا اومده تو خونه من اونم با این سر و وضع وحشت زدش...پس فقط آروم گفتم:
ا.ت:گوشیم...گوشیم رو بیار
سمت سالن حرکت کردو نصف راه رو رفت که دوباره برگشت...انگار با دیدن وضع من هول و ترس کرده بود..
~گوشیت کجاست...چه شکلی هست.
به زور دهن باز کردمو بهش گفتم...سریع رفت و گوشی رو آورد...شماره ب/ت رو گرفتم...گوشی رو گذاشتم رو گوشم و منتظر موندم تا جواب بده که صدای دختره اومد:~هی هی تو...زنگ پلیس نزنیا...من دزدی چیزی نیستم زودم میرم..
دختر بود...ولی رفتار هاش عجیب بود...صدای ب/ت رو شنیدم که خیلی ضعیف به گوش میرسید و مطمعنم که بخاطر شلوغی اونجا هست...چون گاهی اوقات کافه مثل بار میشه..چند بار اسمش رو صدا زدم که فقط میگفت الو و مطمعنم که صدای منو که خودم هم به زور میشنوم رو نمیشنید...تلفن رو قطع کردمو از درد سرمو محکم زدم تو دیوار و دستامو بین سرم گذاشتم و دو زانو فقط گریه کردم...دختره با تعجب نشست کنارم.
~چته.چرا گریه میکنی؟
چشمای اشکیم رو به چهرش دوختم و با حالت التماس گفتم:یه تاکسی بگیر بیاد...حالم خوب نیست..لطفا(گریه)
~خیلی خب آروم باش الان با تلفن خودم زنگ میزنم...
از کنارم بلند شد و بالای سرم ایستاد...زنگ زد یه آژانس گرفت دوباره کنارم نشست..
~اممم ببخشید میپرسم...ولی..معتادی چیزی هستی؟
ا.ت:وای مگه صورتم چجور شده که اینجوری فکر میکنی دیوونه اههه (گریه)
~پس چته چرا گریه میکنی
ا.ت: سرم! سرم الان میترکه...فقط باید برم دکتر...وایی هق درد میکنه
دوباره سرمو با دستام گرفتم...جلو چشمام تار تار بود...دستش رو روی کمرم حس کردم.
~نگران نباش...الان میرسه..
با صدای زنگ در به زور با کمک دختره بلند شدمو خودمو به تاکسی رسوندم...حتی وقت نکردم کلید خونه رو بردارم...ادرس دکتر رو دادم و فقط تو راه ماشین خدا خدا میکردم که زود تر برسیم...اگه این ترافیک ها تموم بشن...هی سرمو میزدم به صندلی تا از دردش کم بشه و اون دختره هم فقط نگام میکرد...وقتی رسیدیم فقط پیاده شدم تا خودمو برسونم به دکتر...اصلا نفهمیدم که باید پول تاکسی رو حساب کنم که خدارو شکر اون دختره بود...دکمه آسانسور رو زدمو منتظر تکیه دادم به دیوار...عرق کرده بودم..و....
(علامت دختره ~)
~ببینم حالت خوبه؟
نمیدونستم کیه و نمیتونستم بهش اعتماد کنم...از طرفی حال خودم طوری نبود که جلوش رو بگیرم یا ازش بپرسم چرا اومده تو خونه من اونم با این سر و وضع وحشت زدش...پس فقط آروم گفتم:
ا.ت:گوشیم...گوشیم رو بیار
سمت سالن حرکت کردو نصف راه رو رفت که دوباره برگشت...انگار با دیدن وضع من هول و ترس کرده بود..
~گوشیت کجاست...چه شکلی هست.
به زور دهن باز کردمو بهش گفتم...سریع رفت و گوشی رو آورد...شماره ب/ت رو گرفتم...گوشی رو گذاشتم رو گوشم و منتظر موندم تا جواب بده که صدای دختره اومد:~هی هی تو...زنگ پلیس نزنیا...من دزدی چیزی نیستم زودم میرم..
دختر بود...ولی رفتار هاش عجیب بود...صدای ب/ت رو شنیدم که خیلی ضعیف به گوش میرسید و مطمعنم که بخاطر شلوغی اونجا هست...چون گاهی اوقات کافه مثل بار میشه..چند بار اسمش رو صدا زدم که فقط میگفت الو و مطمعنم که صدای منو که خودم هم به زور میشنوم رو نمیشنید...تلفن رو قطع کردمو از درد سرمو محکم زدم تو دیوار و دستامو بین سرم گذاشتم و دو زانو فقط گریه کردم...دختره با تعجب نشست کنارم.
~چته.چرا گریه میکنی؟
چشمای اشکیم رو به چهرش دوختم و با حالت التماس گفتم:یه تاکسی بگیر بیاد...حالم خوب نیست..لطفا(گریه)
~خیلی خب آروم باش الان با تلفن خودم زنگ میزنم...
از کنارم بلند شد و بالای سرم ایستاد...زنگ زد یه آژانس گرفت دوباره کنارم نشست..
~اممم ببخشید میپرسم...ولی..معتادی چیزی هستی؟
ا.ت:وای مگه صورتم چجور شده که اینجوری فکر میکنی دیوونه اههه (گریه)
~پس چته چرا گریه میکنی
ا.ت: سرم! سرم الان میترکه...فقط باید برم دکتر...وایی هق درد میکنه
دوباره سرمو با دستام گرفتم...جلو چشمام تار تار بود...دستش رو روی کمرم حس کردم.
~نگران نباش...الان میرسه..
با صدای زنگ در به زور با کمک دختره بلند شدمو خودمو به تاکسی رسوندم...حتی وقت نکردم کلید خونه رو بردارم...ادرس دکتر رو دادم و فقط تو راه ماشین خدا خدا میکردم که زود تر برسیم...اگه این ترافیک ها تموم بشن...هی سرمو میزدم به صندلی تا از دردش کم بشه و اون دختره هم فقط نگام میکرد...وقتی رسیدیم فقط پیاده شدم تا خودمو برسونم به دکتر...اصلا نفهمیدم که باید پول تاکسی رو حساب کنم که خدارو شکر اون دختره بود...دکمه آسانسور رو زدمو منتظر تکیه دادم به دیوار...عرق کرده بودم..و....
۶.۳k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.