آمدم سناریو غمگین 🕊️💔😂
این متن برای کسانی که روی دازای کراش دارن مناسب نیست با مسئولیت خودتون😅💔
______________________________________________
4 سال پیش :
ا/ت خانم رو دازای سان کراش سگی داشت و عضو مافیای بندر بود
چویا به تازگی وارد مافیا شده بود
(این قسمت الهام گرفته شده از جوجوتسو کایسن فصل 2 هست 😂)
خودتون دیگه میدونید
ویو ا/ت خانم:
رفتار دازای سان با من خیلی سرده ولی وقتی با چویا سان دعوا می کنه انگار یه نفر دیگس ولی
بازم نمیتونم سرزنشش کنم🙁
داشتم قدم میزدم که به چویا سان برخورد کردم (گومن
چویا : مشکلی نیست
( اینجا رو داشته باش چویا رو شما کراش دارد😼💔)
رد شدن*
وارد سالن شدم و با یه بچه برخوردم که روی مبل لاوی نشسته بود
(اکوتاگاوا رو میگه)
رفتم جلوش و ازش اسمش رو پرسیدم ولی جواب نداد چشماش غم بزرگی رو نشون میده (بلند شدن*)
چند ساعت بعد :
من و دازای سان و چویا سان داشتیم راه میرفتیم
تو این ساعت کاری نداشتیم واسه همین رفتیم...
( قهوه خونه. رستوران. کافه: هر کدوم خواستید بزارید تو نقطه چین)
چند دقیقه سکوت بود
که شروع کردن دعوا
(این قسمت مال مغز مریض منه 🗿)
چویا : پوله اینجا رو من حساب نمی کنما
دازای : برو گوه نخور دفعه قبل ا/ت حساب کرد 😑
چویا : به من ربطی نداره خودت حساب کن
دازای : بیا کی...
چویا : بیا برو تو کو...
ا/ت : لطفا بس کنید خودم حساب می کنم
دازای : بیا خوب شد هویج😐
چویا : برو بابا زر نزن
(مگه غمگین نبود؟ 😂)
دوساعت بعد
دازای رو دیدی که لب پنجره داره سیگار می کشه
(صحنه اسپشیال😩👌)
دازای : چیزی می خوای؟
ا/ت : نه
دازای : راستش از سیگار کشیدن بدم میاد چون باعث میشه سرفه کنم
ا/ت :.. عم.. راستش من در مورد شما و اودا ساکو سان شنیدم و..
دازای : خب که چی
سیگارشو خاموش می کنه و بلند می شه که بره
ا/ت یه قدم جلو میره تا حرفتو بزنه
ا/ت : وایسید لطفا..
دازای بر می گرده و با عصبانیت دستش رو رد می کنه و داد میزنه
... به تو ربطی نداره..
بعد هم میره و در رو روی ا/ت میبنده محکم
.
.
.
.
.
.
.
پس آنقدر آزم متنفره؟
(اشک میریزه)
.
.
.
.
.
.
.
.
.
4 سال بعد :
آژانس کارآگاهی مسلح :
کونیکیدا : جدیدا فردی داره شروع می کنه به کشتن افراد بی گناه
اتسوشی : کار فعودوره؟
دازای : نه.. این فرق داره
پلیس : اینجا محل قتل ها هست
رامپو: دازای اینجا رو نگاه کن
با خون روی دیوار نوشته بود :
منتظرت بودم
دازای با اون نوشته متوجه می شه که قاتل روی پشت بوم منتظرشه
باز کردن در*
دختری که یه رو پوش مشکی پوشیده و به پشت ایستاده
دازای :خیلی وقته گذشته مگه نه
ا/ت : خوبه منو شناختی
( برگشتن *)
(برداشتن کلاه)
دازای : خب نقشت چیه
ا/ت : نقشه ای ندارم فقط اگر مردم خواستم بدونی من.. تورو. دوست داشتم 😌💔
(بردن پا به عقب)
دازای : صبر کن چکار..
(افتادن)
دازای دوید به سمت تو که پاش لیز خورد و افتاد
و بلخره دازای و ا/ت به آرزو شون رسیدن
وقتی همه خبر مرگ اون دوتا رو شنیدن شکه شدن مخصوصا چویا. چویا از بعد اون قضیه دیگه هیچ وقت اون چویا سابق نشد
/////////////////////////////////////////////////
آقا میدانم تر زدم به روم بیارین لطفا
فحش بدین اصلا 😂💔
______________________________________________
4 سال پیش :
ا/ت خانم رو دازای سان کراش سگی داشت و عضو مافیای بندر بود
چویا به تازگی وارد مافیا شده بود
(این قسمت الهام گرفته شده از جوجوتسو کایسن فصل 2 هست 😂)
خودتون دیگه میدونید
ویو ا/ت خانم:
رفتار دازای سان با من خیلی سرده ولی وقتی با چویا سان دعوا می کنه انگار یه نفر دیگس ولی
بازم نمیتونم سرزنشش کنم🙁
داشتم قدم میزدم که به چویا سان برخورد کردم (گومن
چویا : مشکلی نیست
( اینجا رو داشته باش چویا رو شما کراش دارد😼💔)
رد شدن*
وارد سالن شدم و با یه بچه برخوردم که روی مبل لاوی نشسته بود
(اکوتاگاوا رو میگه)
رفتم جلوش و ازش اسمش رو پرسیدم ولی جواب نداد چشماش غم بزرگی رو نشون میده (بلند شدن*)
چند ساعت بعد :
من و دازای سان و چویا سان داشتیم راه میرفتیم
تو این ساعت کاری نداشتیم واسه همین رفتیم...
( قهوه خونه. رستوران. کافه: هر کدوم خواستید بزارید تو نقطه چین)
چند دقیقه سکوت بود
که شروع کردن دعوا
(این قسمت مال مغز مریض منه 🗿)
چویا : پوله اینجا رو من حساب نمی کنما
دازای : برو گوه نخور دفعه قبل ا/ت حساب کرد 😑
چویا : به من ربطی نداره خودت حساب کن
دازای : بیا کی...
چویا : بیا برو تو کو...
ا/ت : لطفا بس کنید خودم حساب می کنم
دازای : بیا خوب شد هویج😐
چویا : برو بابا زر نزن
(مگه غمگین نبود؟ 😂)
دوساعت بعد
دازای رو دیدی که لب پنجره داره سیگار می کشه
(صحنه اسپشیال😩👌)
دازای : چیزی می خوای؟
ا/ت : نه
دازای : راستش از سیگار کشیدن بدم میاد چون باعث میشه سرفه کنم
ا/ت :.. عم.. راستش من در مورد شما و اودا ساکو سان شنیدم و..
دازای : خب که چی
سیگارشو خاموش می کنه و بلند می شه که بره
ا/ت یه قدم جلو میره تا حرفتو بزنه
ا/ت : وایسید لطفا..
دازای بر می گرده و با عصبانیت دستش رو رد می کنه و داد میزنه
... به تو ربطی نداره..
بعد هم میره و در رو روی ا/ت میبنده محکم
.
.
.
.
.
.
.
پس آنقدر آزم متنفره؟
(اشک میریزه)
.
.
.
.
.
.
.
.
.
4 سال بعد :
آژانس کارآگاهی مسلح :
کونیکیدا : جدیدا فردی داره شروع می کنه به کشتن افراد بی گناه
اتسوشی : کار فعودوره؟
دازای : نه.. این فرق داره
پلیس : اینجا محل قتل ها هست
رامپو: دازای اینجا رو نگاه کن
با خون روی دیوار نوشته بود :
منتظرت بودم
دازای با اون نوشته متوجه می شه که قاتل روی پشت بوم منتظرشه
باز کردن در*
دختری که یه رو پوش مشکی پوشیده و به پشت ایستاده
دازای :خیلی وقته گذشته مگه نه
ا/ت : خوبه منو شناختی
( برگشتن *)
(برداشتن کلاه)
دازای : خب نقشت چیه
ا/ت : نقشه ای ندارم فقط اگر مردم خواستم بدونی من.. تورو. دوست داشتم 😌💔
(بردن پا به عقب)
دازای : صبر کن چکار..
(افتادن)
دازای دوید به سمت تو که پاش لیز خورد و افتاد
و بلخره دازای و ا/ت به آرزو شون رسیدن
وقتی همه خبر مرگ اون دوتا رو شنیدن شکه شدن مخصوصا چویا. چویا از بعد اون قضیه دیگه هیچ وقت اون چویا سابق نشد
/////////////////////////////////////////////////
آقا میدانم تر زدم به روم بیارین لطفا
فحش بدین اصلا 😂💔
۶.۸k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.