عاشقم باش پارت ³⁰
ته ویو
یهو یکی در زد
لونا:من باز میکنم
در که باز کردن دیدم ات تو بغله جیمینه
انقد عصبی بودم که خون داشت از چشام میبارید مطمئنن
لونا:ات
ات:جیمین میشه منو ببری تو اتاقم
ته:خودم میبیرمت
ات:لازم نکرده
جیمین بردش بالا و اومد پایین
جین:جیمین چخبره؟؟
جیمین:نمی دونم واقعا
دیگه اعصابم دووم نیورد و رفتم بالا
جین:ته ارم باش
ات ویو
دوره پامو یه باند بستم که در با شتابه بدی باز شد
ته:قشنگ به من خیانت کردی
ات:خب بهت یشناس میدم الان با رفتارت میتونی بهم ثابت کنی که بهم اعتماد داری یا نداری!
ته:ات حالت خوبه؟؟؟؟ انتظار داری تو بغله دوستم ببینمت بعدشم بگم افرین
ات:من چیزی گفتم؟؟؟
رفتم پایین همه پایین رو مبلا نشسته بودن
ته اومد دنبالم
ات:بچه یلحظه باید یچیزی رو بهتون بگم
همه روشون رو برگردوند سمتم
کوک:بفرمایید
ات:جیمین وقتی منو تو جنگل دیدی قبلش تو جنگل بالای تپه پیشه یجی بودی درسته؟
جیمین:ازه ولی یجی زود تر از من رفت و من چند دقیقه اونجا موندم
یجی:الان که چی
ات:یجی صبر کن الاناست که لو بری
ات:من با ته دعوام شد و رفتم تو جنگل هوا بخورم وقتی رفتم تو جنگل یجی رو دیدم نگرانش شدم و صداش زدم اون اومد سمتم منو هول داد افتادم زمین و پام پیچ خورد!
همه نگاهشونو تاسف بار تحویله یجی دادن
ات:و کلا نقشه ی یجی این بوده که جیمین وقتی میاد به من کمک کنه و منو بیاره خونه شما فکره بد کنید که دقیقا همینم شد
جین:ات اینجوری نبود
دیدم ته دست بسینه سرش زیره
ته:ات
ات:همتون خفه شید!(بلند،جدی،گریه)
ات:اینهمه بهتون اعتماد کردم و میکنم یبار فقط یبارم بهم اعتماد نکردین
سریع رفتم بالا و اب به صورتم زدم و نشستم رو تخت سرمو کردم تو گوشی که ته اومد معلوم بود خجالت میکشه لباسشو عوض کرد و اومد رو تخت منم گوشیمو بستم گذاشتم رو پاتختی و پتو رو رو خودم کشیدم و اومد بخوابم
ته:ات
اومد دستشو دوره کمرم حلقه کرد
ته:ات میدونی طاقت دوریتو ندارم
ته:منو ببخش قول میدم دیگه بهت اعتماد کنم میدونم اون موقع ها هم بهت اعتماد نکردم که اینجوری شد(گریه)
داره گریه
میکنه منم برگشتم سمتش و خودمو تو بغلش جا کردم
ات:قول دادی و اونو پذیرفتم ولی سریع بعدی دیگه منو نمیبینی
ته:قول دادم قول
ارم سرمو اوردم بالا و لباشو بوسیدم نمی دونم کی شد که چشمام سنگین شد و خوابم برد..
یهو یکی در زد
لونا:من باز میکنم
در که باز کردن دیدم ات تو بغله جیمینه
انقد عصبی بودم که خون داشت از چشام میبارید مطمئنن
لونا:ات
ات:جیمین میشه منو ببری تو اتاقم
ته:خودم میبیرمت
ات:لازم نکرده
جیمین بردش بالا و اومد پایین
جین:جیمین چخبره؟؟
جیمین:نمی دونم واقعا
دیگه اعصابم دووم نیورد و رفتم بالا
جین:ته ارم باش
ات ویو
دوره پامو یه باند بستم که در با شتابه بدی باز شد
ته:قشنگ به من خیانت کردی
ات:خب بهت یشناس میدم الان با رفتارت میتونی بهم ثابت کنی که بهم اعتماد داری یا نداری!
ته:ات حالت خوبه؟؟؟؟ انتظار داری تو بغله دوستم ببینمت بعدشم بگم افرین
ات:من چیزی گفتم؟؟؟
رفتم پایین همه پایین رو مبلا نشسته بودن
ته اومد دنبالم
ات:بچه یلحظه باید یچیزی رو بهتون بگم
همه روشون رو برگردوند سمتم
کوک:بفرمایید
ات:جیمین وقتی منو تو جنگل دیدی قبلش تو جنگل بالای تپه پیشه یجی بودی درسته؟
جیمین:ازه ولی یجی زود تر از من رفت و من چند دقیقه اونجا موندم
یجی:الان که چی
ات:یجی صبر کن الاناست که لو بری
ات:من با ته دعوام شد و رفتم تو جنگل هوا بخورم وقتی رفتم تو جنگل یجی رو دیدم نگرانش شدم و صداش زدم اون اومد سمتم منو هول داد افتادم زمین و پام پیچ خورد!
همه نگاهشونو تاسف بار تحویله یجی دادن
ات:و کلا نقشه ی یجی این بوده که جیمین وقتی میاد به من کمک کنه و منو بیاره خونه شما فکره بد کنید که دقیقا همینم شد
جین:ات اینجوری نبود
دیدم ته دست بسینه سرش زیره
ته:ات
ات:همتون خفه شید!(بلند،جدی،گریه)
ات:اینهمه بهتون اعتماد کردم و میکنم یبار فقط یبارم بهم اعتماد نکردین
سریع رفتم بالا و اب به صورتم زدم و نشستم رو تخت سرمو کردم تو گوشی که ته اومد معلوم بود خجالت میکشه لباسشو عوض کرد و اومد رو تخت منم گوشیمو بستم گذاشتم رو پاتختی و پتو رو رو خودم کشیدم و اومد بخوابم
ته:ات
اومد دستشو دوره کمرم حلقه کرد
ته:ات میدونی طاقت دوریتو ندارم
ته:منو ببخش قول میدم دیگه بهت اعتماد کنم میدونم اون موقع ها هم بهت اعتماد نکردم که اینجوری شد(گریه)
داره گریه
میکنه منم برگشتم سمتش و خودمو تو بغلش جا کردم
ات:قول دادی و اونو پذیرفتم ولی سریع بعدی دیگه منو نمیبینی
ته:قول دادم قول
ارم سرمو اوردم بالا و لباشو بوسیدم نمی دونم کی شد که چشمام سنگین شد و خوابم برد..
۳۰.۴k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.