ادامه ی پارت 10
ات: کوک چرا نمیگی سگ داری ها ترسیدم
کوک : ببخشید
کوک : وایسا لباسامو عوض کنم بریم ( کوک رفت اتاق در باز بود که سگ اومد بیرون)
ات : کوکککککککککککککککک
سگ دوید پیش ات
ات : کوکککککککککککککککککککک ( گریه و داد)
کوک رفت و سگ رو برد اونطرف
ات رو بغل کرد و برد اتاق
کوک داشت لباساش رو در میاورد
ات ویو : سعی کردم نگاه نکنم ولی نمیشد اون که الان لباساش رو در اورده بود فقط باکسر تنش بود با خودم میگفتم ات نگا نکنن
کوک برگشت سمت من ات هم نگاهش دو به صورت کوک داد
ات : چیه
کوک : بنظرت اینو بپوشم یا اینو
ات رفت جلو و لباسارو تو دستش گرفت
ات به نظرم رنگ سرمه ای بهت میاد
دستای ات بیقرار بود و سعی میکرد دستاش رو به سمت کوک نبره
کوک: چیزی شده ات
ات : نه چی. زی نشده
کوک دستش رو روی دست ات گذاشت
کوک : داغی چرا
ات: داغ؟ نبابا
کوک : داغ کردی ؟
ات : منظورت چیه نبابا
ات چشماش رو بست و گفت لطفا زود اماده شو نمیخام دیر بشه
کوک : باش
✨کوک حاضر شد✨
کوک ات رو رسوند
ات : بای
کوک: بای
ات رفت تو دید مامان و باباش نشستن رو کاناپه و دارن تلویزیون میبینن
ات: سلام
مامان و بابا : سلام دخترم اومدی
ات : اره
مامان : خوش گذشت
ات: بد نبود
ات رفت اتاق و لباساش رو عوض کرد با خودش میگفت من چرا تو خونه ی کوک اونجوری شدم چرا میخواستم به دی. ک کوک دست بزنم
ادامه دارد...........
همایت یادتون نره
پارت بعد
248 فالو
لایک 11
کوک : ببخشید
کوک : وایسا لباسامو عوض کنم بریم ( کوک رفت اتاق در باز بود که سگ اومد بیرون)
ات : کوکککککککککککککککک
سگ دوید پیش ات
ات : کوکککککککککککککککککککک ( گریه و داد)
کوک رفت و سگ رو برد اونطرف
ات رو بغل کرد و برد اتاق
کوک داشت لباساش رو در میاورد
ات ویو : سعی کردم نگاه نکنم ولی نمیشد اون که الان لباساش رو در اورده بود فقط باکسر تنش بود با خودم میگفتم ات نگا نکنن
کوک برگشت سمت من ات هم نگاهش دو به صورت کوک داد
ات : چیه
کوک : بنظرت اینو بپوشم یا اینو
ات رفت جلو و لباسارو تو دستش گرفت
ات به نظرم رنگ سرمه ای بهت میاد
دستای ات بیقرار بود و سعی میکرد دستاش رو به سمت کوک نبره
کوک: چیزی شده ات
ات : نه چی. زی نشده
کوک دستش رو روی دست ات گذاشت
کوک : داغی چرا
ات: داغ؟ نبابا
کوک : داغ کردی ؟
ات : منظورت چیه نبابا
ات چشماش رو بست و گفت لطفا زود اماده شو نمیخام دیر بشه
کوک : باش
✨کوک حاضر شد✨
کوک ات رو رسوند
ات : بای
کوک: بای
ات رفت تو دید مامان و باباش نشستن رو کاناپه و دارن تلویزیون میبینن
ات: سلام
مامان و بابا : سلام دخترم اومدی
ات : اره
مامان : خوش گذشت
ات: بد نبود
ات رفت اتاق و لباساش رو عوض کرد با خودش میگفت من چرا تو خونه ی کوک اونجوری شدم چرا میخواستم به دی. ک کوک دست بزنم
ادامه دارد...........
همایت یادتون نره
پارت بعد
248 فالو
لایک 11
۳۵.۸k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.