چند پارتی: نام:"پسرک مو مشکی"
part ⁸
******
از گل خونه بیرون اومد...
ب سمت آرامگاه گل کوچیکش حرکت کرد...
بعد از ساعتی ب اونجا رسید...
اکسیژن رو عمیق وارد ریه هاش کرد...
کنار سنگ نشست و دسته گل رو ب سمت سنگ هدایت کرد...
دستی ب سنگ کشید...
"بی صدا اشک میریخت...
این منو یاد بارون هایی می اندازه،
ک شب ها بی صدا می بارن و صبح
از نم زمین، متوجهشکن می شدیم!
از سرخی چشم هاش متوجه اشکاش میشیم"
با بغض لب زد:
"_:بـرام مـیـمـیـری؟!
_:بم گفته بودی برام میمیری!؟
_:من ک بت گفتم ی چـیـز سـخـت تـر...
_:تو ازم پرسیدی:"چـی سـخـت تـر از مـردنـه؟!"...
_:منم جواب دادم:"بـرام زنـدگـی کـن!"
لعنتی من میخام برام رندگی کنی!
حس اون دختربچه ای رو دارم ک جلو چشاش عروسک موردعلاقشو دادن ب یکی دیگه:)💔️
قول دادی تا آخر بام باشی؟!چرا زیر قولت زدی؟!
راستی...گفتی این نامه رو وقتی اومدم پیشت برات بخونم...تو نوشتی درسته؟
با بغض لب زد و شروع ب خوندن نامه کرد:"من دلم میخواد بنویسم ازون ارامش چشات که دریای طوفانی دلمو اروم میکنه؛ دوست دارم غرق شم تو آوای پراز ناز صدات وقتی که اروم اسممو صدا میکنی و نخودی میخندی واسم، من دوست دارم قربون اون پشتِچشم نازک کردنات که میریم کافه برا دخترا میری من دوست دارم بگردم دور هر کدوم از تار های موهات، دلم میخواد اون زندگی ایدهعالی که توی ذهنم ساختم با تو تصورش کنم برای تو درستش کنم اخه میدونی من جون میدم برای اینکه صبحا وقتی چشامو باز میکنم اولین چیزی که میبینم تو باشی؛ لبخندت باشه بغلت باشه و هرچیزی که مربوط به توعه.
دوست دارم وقتایی که برمیگردم خونه بوی تو رو بشنومم بغلتو احساس کنم و سرمو بزارم روی نرمی پاهات.
کاش بمونی کنارم و با گرمی وجودت کمکم کنی که این زندگیو بسازم، بهشتِ من.اما..اگه من نموندم تو ب زندگیت ادامه بده فندق,باشه؟_جئون جونگ کوک_ "
ک با حستنگیه نفس و سزگیجه بیهوش شد...
اون روز در گوشه ای از بیمارستان بر روی تختی دراز کشیده بود.. تمام تخت ها سرد بودن و بوی دارو داخل فضای بیمارستان پیچیده بود..
دخترک از پنجره ی بیمارستان به آسمان خیره شده بود و به سختی نفس میکشید..
دکتر وارد اتاقش شد، دفتری در دستش بود.
صندلی را آورد و در کنار دخترک نشست..
دخترک همچنان به آسمان خیره شده بود
دکتر نفس عمیقی کشید و بعد آرام گفت : خب پس باز هم به اون گل خونه سر زدی؟
دخترک جواب نداد-
دکتر همین طور که به دفترش نگاه میکرد پرسید:
چرا با اینکه به گل ها آلرژی داری اما بازم اونو داخل اتاق نگه داشتی ؟!
از پنجره باد خنکی وارد اتاق شد..
همان طور که سرش پایین بود با صدای آرام و گرفته ای گفت :
این گل خاصه!!
دکتر گفت از چه نظر خاصه یعنی بهش آلرژی نداری؟
دخترک لبخند زد و گفت : این گل از طرف اونه :))))
****
ادامه داره....
******
از گل خونه بیرون اومد...
ب سمت آرامگاه گل کوچیکش حرکت کرد...
بعد از ساعتی ب اونجا رسید...
اکسیژن رو عمیق وارد ریه هاش کرد...
کنار سنگ نشست و دسته گل رو ب سمت سنگ هدایت کرد...
دستی ب سنگ کشید...
"بی صدا اشک میریخت...
این منو یاد بارون هایی می اندازه،
ک شب ها بی صدا می بارن و صبح
از نم زمین، متوجهشکن می شدیم!
از سرخی چشم هاش متوجه اشکاش میشیم"
با بغض لب زد:
"_:بـرام مـیـمـیـری؟!
_:بم گفته بودی برام میمیری!؟
_:من ک بت گفتم ی چـیـز سـخـت تـر...
_:تو ازم پرسیدی:"چـی سـخـت تـر از مـردنـه؟!"...
_:منم جواب دادم:"بـرام زنـدگـی کـن!"
لعنتی من میخام برام رندگی کنی!
حس اون دختربچه ای رو دارم ک جلو چشاش عروسک موردعلاقشو دادن ب یکی دیگه:)💔️
قول دادی تا آخر بام باشی؟!چرا زیر قولت زدی؟!
راستی...گفتی این نامه رو وقتی اومدم پیشت برات بخونم...تو نوشتی درسته؟
با بغض لب زد و شروع ب خوندن نامه کرد:"من دلم میخواد بنویسم ازون ارامش چشات که دریای طوفانی دلمو اروم میکنه؛ دوست دارم غرق شم تو آوای پراز ناز صدات وقتی که اروم اسممو صدا میکنی و نخودی میخندی واسم، من دوست دارم قربون اون پشتِچشم نازک کردنات که میریم کافه برا دخترا میری من دوست دارم بگردم دور هر کدوم از تار های موهات، دلم میخواد اون زندگی ایدهعالی که توی ذهنم ساختم با تو تصورش کنم برای تو درستش کنم اخه میدونی من جون میدم برای اینکه صبحا وقتی چشامو باز میکنم اولین چیزی که میبینم تو باشی؛ لبخندت باشه بغلت باشه و هرچیزی که مربوط به توعه.
دوست دارم وقتایی که برمیگردم خونه بوی تو رو بشنومم بغلتو احساس کنم و سرمو بزارم روی نرمی پاهات.
کاش بمونی کنارم و با گرمی وجودت کمکم کنی که این زندگیو بسازم، بهشتِ من.اما..اگه من نموندم تو ب زندگیت ادامه بده فندق,باشه؟_جئون جونگ کوک_ "
ک با حستنگیه نفس و سزگیجه بیهوش شد...
اون روز در گوشه ای از بیمارستان بر روی تختی دراز کشیده بود.. تمام تخت ها سرد بودن و بوی دارو داخل فضای بیمارستان پیچیده بود..
دخترک از پنجره ی بیمارستان به آسمان خیره شده بود و به سختی نفس میکشید..
دکتر وارد اتاقش شد، دفتری در دستش بود.
صندلی را آورد و در کنار دخترک نشست..
دخترک همچنان به آسمان خیره شده بود
دکتر نفس عمیقی کشید و بعد آرام گفت : خب پس باز هم به اون گل خونه سر زدی؟
دخترک جواب نداد-
دکتر همین طور که به دفترش نگاه میکرد پرسید:
چرا با اینکه به گل ها آلرژی داری اما بازم اونو داخل اتاق نگه داشتی ؟!
از پنجره باد خنکی وارد اتاق شد..
همان طور که سرش پایین بود با صدای آرام و گرفته ای گفت :
این گل خاصه!!
دکتر گفت از چه نظر خاصه یعنی بهش آلرژی نداری؟
دخترک لبخند زد و گفت : این گل از طرف اونه :))))
****
ادامه داره....
۲۵.۹k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.