گرگ سفید من
پارت ۹
فردای دعوام با مامان و بعد از مدرسه طبق معمول لجبازیم گل کرد به جای اینکه برم دستور مامانم برم خونه به سمت غاری رفتم که موچی توش زندگی میکرد هنوز به مقصد نرسیده بودم که جلوی دهنه غار دیدمش مقابل غار دست ها و پاهاش رو جمع کرده بود سرش رو روی زمین گذاشته بود ، چهرش زیادی غمگین بود با دیدن این حالتش لبخندی روی لبام نشست اصلا باورم نمیشد که این گرگ همون ادم دیشب باشه انگار یه رویا بود، با شنیدن صدای پام سرش رو بالا آورد و نگام کرد بلافاصله دوی پاهاش بلند شد و با خوشحالی به سمتم دوید و سرش رو به پاهام چسبوند با این کارش لبخندم عمیقتر شد روی زمین نشستم و موهاش رو نوازش کردم اونم برای اینکه خودشو بیشتر برام لوس کنه چشماش و بست و بیشتر بهم چسبید که با این کارش یاد دیشب افتادم و سریع عقب رفتم موچی با دیدن این کارم نزدیک تر اومد و سرش رو بالا آورد و با زبون بزرگ و مرطوبش گردنم و لیس زد و بعد این کارش سرش رو آروم روی زانوم گذاشت ، دیگه قلبم قدرت پمپاژ نداشت این الان چیکار کرد ؟! سریع سرش رو به عقب هل دادم و از جام بلند شدم و به سمت دهنه غار دویدم موچی همزمان و با دویدن من پشت سرم دوید بدون اینکه به سمتش برگردم با استرس گفتم دنبالم نیا
بعد اون حرف ایستاد و بعد چند ثانیه زوزهی بلندی کشید
____________________________________________________________
ضربان قلبم بابا رفته بود قلبم تند تند میزد بعد گذشت چند دقیقه و با دور شدن و رسیدنم به وسط جنگل ایستادم ، خم شدم و دستم رو روی قلبم گذاشتم و چندین بار نفسم رو به بیرون فوت کردم در حال آروم کردن قلبم بودم که صدای آشنایی به گوشم رسید : کجا رفته بودی ؟
با شنیدن صدا برای لحظهای قلبم ایستاد اما خیلی سریع خودمو جمع کردم و صاف ایستادم
جیهون (فکر کردید مامانشه 😂) از پشت یکی از درخت ها بیرون اومد و با چشم های ریز شده نگام کرد : نگفتی کجا رفته بودی ؟
از عصبانیت دست هام رو مشت کردم این به چه حقی منو بازخواست میکنه اخم کردم و گفتم : به توچه به خودم ربط داره کجا بودم
با قدم های بند خودش رو بهم رسوند و چونم رو توی دستش گرفت و گفت : خانم کوچولو اگه اینو نمیدونی بدون ..از این به بعد همهویز تو به من ربط داره ...چون قراره زنم بشی
عصبی چونم رو از دستش بیرون کشیدم و با حرص گفتم : چه غلطا اخه کی حاضره زن توی .....با حالت چندش به قیافش نگاه کردم و ادامه دادم : بیریخت نچسب بشه ؟
وبعدش با غرور از کنارش رد شدم
جیهون از پشت سرم داد زد : باشه حالا میبینی وقتی تا چند روز دیگه زن به قول خودت بیریخت نچسب شدی دیگه نمیتونی از این حرفا بزنی
بی توجه به حرفاش به راهم ادامه دادم ولی ب خلاف ظاهرم دلهره گرفتم نکنه خبری بود ؟ نکنه مامان قولی بهشون داده باشه
ادامه در پست بعد
حمایت یادتون نره❤
#بی_تی_اس #فیک #جیمین #رمان
#BTS #Jimin
فردای دعوام با مامان و بعد از مدرسه طبق معمول لجبازیم گل کرد به جای اینکه برم دستور مامانم برم خونه به سمت غاری رفتم که موچی توش زندگی میکرد هنوز به مقصد نرسیده بودم که جلوی دهنه غار دیدمش مقابل غار دست ها و پاهاش رو جمع کرده بود سرش رو روی زمین گذاشته بود ، چهرش زیادی غمگین بود با دیدن این حالتش لبخندی روی لبام نشست اصلا باورم نمیشد که این گرگ همون ادم دیشب باشه انگار یه رویا بود، با شنیدن صدای پام سرش رو بالا آورد و نگام کرد بلافاصله دوی پاهاش بلند شد و با خوشحالی به سمتم دوید و سرش رو به پاهام چسبوند با این کارش لبخندم عمیقتر شد روی زمین نشستم و موهاش رو نوازش کردم اونم برای اینکه خودشو بیشتر برام لوس کنه چشماش و بست و بیشتر بهم چسبید که با این کارش یاد دیشب افتادم و سریع عقب رفتم موچی با دیدن این کارم نزدیک تر اومد و سرش رو بالا آورد و با زبون بزرگ و مرطوبش گردنم و لیس زد و بعد این کارش سرش رو آروم روی زانوم گذاشت ، دیگه قلبم قدرت پمپاژ نداشت این الان چیکار کرد ؟! سریع سرش رو به عقب هل دادم و از جام بلند شدم و به سمت دهنه غار دویدم موچی همزمان و با دویدن من پشت سرم دوید بدون اینکه به سمتش برگردم با استرس گفتم دنبالم نیا
بعد اون حرف ایستاد و بعد چند ثانیه زوزهی بلندی کشید
____________________________________________________________
ضربان قلبم بابا رفته بود قلبم تند تند میزد بعد گذشت چند دقیقه و با دور شدن و رسیدنم به وسط جنگل ایستادم ، خم شدم و دستم رو روی قلبم گذاشتم و چندین بار نفسم رو به بیرون فوت کردم در حال آروم کردن قلبم بودم که صدای آشنایی به گوشم رسید : کجا رفته بودی ؟
با شنیدن صدا برای لحظهای قلبم ایستاد اما خیلی سریع خودمو جمع کردم و صاف ایستادم
جیهون (فکر کردید مامانشه 😂) از پشت یکی از درخت ها بیرون اومد و با چشم های ریز شده نگام کرد : نگفتی کجا رفته بودی ؟
از عصبانیت دست هام رو مشت کردم این به چه حقی منو بازخواست میکنه اخم کردم و گفتم : به توچه به خودم ربط داره کجا بودم
با قدم های بند خودش رو بهم رسوند و چونم رو توی دستش گرفت و گفت : خانم کوچولو اگه اینو نمیدونی بدون ..از این به بعد همهویز تو به من ربط داره ...چون قراره زنم بشی
عصبی چونم رو از دستش بیرون کشیدم و با حرص گفتم : چه غلطا اخه کی حاضره زن توی .....با حالت چندش به قیافش نگاه کردم و ادامه دادم : بیریخت نچسب بشه ؟
وبعدش با غرور از کنارش رد شدم
جیهون از پشت سرم داد زد : باشه حالا میبینی وقتی تا چند روز دیگه زن به قول خودت بیریخت نچسب شدی دیگه نمیتونی از این حرفا بزنی
بی توجه به حرفاش به راهم ادامه دادم ولی ب خلاف ظاهرم دلهره گرفتم نکنه خبری بود ؟ نکنه مامان قولی بهشون داده باشه
ادامه در پست بعد
حمایت یادتون نره❤
#بی_تی_اس #فیک #جیمین #رمان
#BTS #Jimin
۵.۸k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.