۱۴
پیرزن که مغزورانه بالای سر ات وایستاده بود نمیخواست ادامه ی حرفای جولی بشنوه پس دودستشو اورد بالا و کف دستشو دوبار متوالی بهم کوبید : خب خب برو بادیگارد و صدا کن و بگو کار حمام و ارایش تموم شده !
جولی چشمی گفت و سمت در رفت . ات به خودش و بد شومی و بدبختیش تو اینه زل زده بود ، دلش میخواست کل ارایشارو پاک کنه و فقط جیغ بکشه ، تو دلش دل اشوبه ای بود ، تو قلبش درد های عجیب ، توی سرش هیاهوی تفکرات مزخرف ... بعلاوه استرس و حرفای ناگفته جولی فکرهای سرشو بیشتر بهم میریخت .. ینی چی میخواست بگه !
بعد از دقایقی جولی با یه بسته اومد و بی صبرانه جعبه و باز کرد لباس و از توش اورد بیرون (اسلاید۲)
همینطور که جولی لباسو طرف خودش گرفته بود و نگاه بهش میکرد با شوق گفت
جولی؛ واوو خیلی خوشگله ، مخصوصا تو تن تو .
چرا اونا نمیتونستن بفهمن ات الان تو چه موقعیتی قرار داره ؟ چرا حالشو درک نمیکردن ؟
بعد از پوشیدن لباس ات بلند شد و سر و وضعش و نگاه کرد . واقعا خوشگل شده بود و از همین میترسید !
جولن؛ برو نگهبان و صدا کن.
جولی رفت و دقایقی بعد همراه اقای شرلوک به اتاق اومد ، ات فقط بی حس وایستاده بود و گرنه میتونست با زبون چند هزار متریش جواب همشونو بده ، اما بخاطر درد های توی بدنش و ضعفی که کرده بود هیچ کار نمیتونست بکنه .
شرلوک دیدی به کل اندام بعلاوه چهره ات زد ، همشون بی نقص بودن و شرلوک خیلی جلوی خودش و گرفت تا اون دختر و شب میهمان خودش نکنه ، چون اینطوری توسط مافوقش همون لحظه به قتل میرسید !.
بادیگارد اومد نزدیک تا با همون خشونت بازوی ات و بگیره اما جولی که متوجه حال بد ات شده بود ، زود تر بازوشو قاپید و رو به بادیگارد طلبکارانه گفت : خودم میارمش ، تو از پشت بیا .
لحن دستوری جولی اخم های بادیگارد و توهم برد ولی بحرفش گوش داد و پشت اونا شروع به راه رفتن کرد
شرلوک جلوتر از همه دوقدم عقب تر جولن چاپلوسگر ، بعد ات و جولی ، و بادیگارد های اصلی ات شامل ۲ نفر میشد ، و بادیگارد های کنار راهرو . همه اونجا مشکی به تن داشتن !
رسیدیم در اتاق نسبتا بزرگ تر با بقیه ، شرلوک با دست اشاره کرد همه وایسن تا خودش بره و بیاد ، شرلوک وارد اتاق شد و چند مین بعد وایسون بیرون اومد ،این کارا برای ات خیلی داشت حوصله سر بر میشد اما اتفاقی که تا چن دقیقه پیش چی ؟ دیدار با جونگکوک ؟ ینی اون ملاقات جونگکوک و ات چطور ؟
سوالات ذهن ات و درگیر کرده بود ، ذهن شما هم همینطور !
جولی چشمی گفت و سمت در رفت . ات به خودش و بد شومی و بدبختیش تو اینه زل زده بود ، دلش میخواست کل ارایشارو پاک کنه و فقط جیغ بکشه ، تو دلش دل اشوبه ای بود ، تو قلبش درد های عجیب ، توی سرش هیاهوی تفکرات مزخرف ... بعلاوه استرس و حرفای ناگفته جولی فکرهای سرشو بیشتر بهم میریخت .. ینی چی میخواست بگه !
بعد از دقایقی جولی با یه بسته اومد و بی صبرانه جعبه و باز کرد لباس و از توش اورد بیرون (اسلاید۲)
همینطور که جولی لباسو طرف خودش گرفته بود و نگاه بهش میکرد با شوق گفت
جولی؛ واوو خیلی خوشگله ، مخصوصا تو تن تو .
چرا اونا نمیتونستن بفهمن ات الان تو چه موقعیتی قرار داره ؟ چرا حالشو درک نمیکردن ؟
بعد از پوشیدن لباس ات بلند شد و سر و وضعش و نگاه کرد . واقعا خوشگل شده بود و از همین میترسید !
جولن؛ برو نگهبان و صدا کن.
جولی رفت و دقایقی بعد همراه اقای شرلوک به اتاق اومد ، ات فقط بی حس وایستاده بود و گرنه میتونست با زبون چند هزار متریش جواب همشونو بده ، اما بخاطر درد های توی بدنش و ضعفی که کرده بود هیچ کار نمیتونست بکنه .
شرلوک دیدی به کل اندام بعلاوه چهره ات زد ، همشون بی نقص بودن و شرلوک خیلی جلوی خودش و گرفت تا اون دختر و شب میهمان خودش نکنه ، چون اینطوری توسط مافوقش همون لحظه به قتل میرسید !.
بادیگارد اومد نزدیک تا با همون خشونت بازوی ات و بگیره اما جولی که متوجه حال بد ات شده بود ، زود تر بازوشو قاپید و رو به بادیگارد طلبکارانه گفت : خودم میارمش ، تو از پشت بیا .
لحن دستوری جولی اخم های بادیگارد و توهم برد ولی بحرفش گوش داد و پشت اونا شروع به راه رفتن کرد
شرلوک جلوتر از همه دوقدم عقب تر جولن چاپلوسگر ، بعد ات و جولی ، و بادیگارد های اصلی ات شامل ۲ نفر میشد ، و بادیگارد های کنار راهرو . همه اونجا مشکی به تن داشتن !
رسیدیم در اتاق نسبتا بزرگ تر با بقیه ، شرلوک با دست اشاره کرد همه وایسن تا خودش بره و بیاد ، شرلوک وارد اتاق شد و چند مین بعد وایسون بیرون اومد ،این کارا برای ات خیلی داشت حوصله سر بر میشد اما اتفاقی که تا چن دقیقه پیش چی ؟ دیدار با جونگکوک ؟ ینی اون ملاقات جونگکوک و ات چطور ؟
سوالات ذهن ات و درگیر کرده بود ، ذهن شما هم همینطور !
۱۰.۵k
۱۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.