در روز ازدواج جدید }
در روز ازدواج جدید }
پارت ۵۳
یونگی : دوخترم چیزی شده چرا پکری
ات : به پدر چیزی نیست
ها یون : چرا خانواده پارک سمت ما میان
ات نگاهش رو سمت نامجون و همسرش انداخت
نامجون : سلام مجدد
یونگی : همچنین
مادر جیمین با ارومی گفت
م/ج : راستش برایه امر خیر مزاحم شدیم
جیمین با چشم هایه زول زد به مادرش یونگی با مهربونی گفت
یونگی : بفرمایید
نامجون کمی حرف رو میچرخوند در دهان اش بلخره گفت
نامجون : میخواهیم برایه خواستگاری دوخترتون بیایم
ات با حرفی که شنید تو دل اش موج میزد زود نگاه اش رو به پدرش دوخت
یونگی : نظره من مهم نیست دوخترم تو بگو دلت میخواد
ات نگاهش رو به زمین دوخت و گفت
ات : هر چی شما بگین پدر نظر شما نظره منم هست
یونگی : خیل خوب پس منتظریم
هوسوک با عصبانیت گفت
هوسوک : دلم نمیخواد که خواهرم با اون ازدواج کنه
جیمین عصبی روبه یونگی و نامجون کرد و گفت
جیمین : عه چه خوب نظره منم اینه که ازدواج نمیکنم با اون دوختر
یونگی : جیمین حرف دهنتو بفهم
نامجون : رو حرف پدرت حرف میزنی
جیمین پوزخندی زد و گفت
جیمین : ببخشید پدر ولی من باهاش ازدواج نمیکنم
جیمین بعد از حرف اش قدم هایش رو سمت بیرون برداشت
ات با صدایه بلند گفت
ات : جیمین ......
به دنبال اش راه اوفتاد و از جشن بیرون رفت جیمین میخواست سوار ماشین بشه که ات دست اش رو گرفت و مانع رفتن اش شد
ات : باید حرف بزنیم
جیمین دست اش رو محکم هول داد و با صدایه بلند گفت
جیمین : چی قراره بگیم ها باشه حرف میزنیم اما من نه تو
ات : جیمی......
جیمین : گوش بده با دوختری که پسرا رو گول میزنه ازدواح نمیکنم
ات : من پسرا رو گول نمیزنم
جیمین با صدای بلند گفت
جیمین : خفشو فکردی من احمقم راستش اینو بدون ات خانم من با دوختری که ت*نه هر پسری ز*یرش باشه رو نمیخواهم
دوختره سکوت کرد و بغض تو گلوش اذیت اش میکرد تنها چیزی که مانده بود از جیمین بشنوه این بود دوختره غمگین و با چشم هایه اشکی گفت
ات : جیمین پشیمون میشی همین فردا صبح
جیمین دیگه هیچی نگفت و سوار ماشین اش شد با تمام سرعت ماشین راه اوفتاد
درست همان دیگه اشک هایش سرازیر شدن انگار دوباره زخم هایه قلب اش تازه شدن دست های دوره ک*مر اش حلقه شد و به خود اش نزدیک اش کرد دوختره نمیدونست اشک هایش رو پاک کنه
یونجون : ب*-دنت خیلی سرد شده
دست هایش رو گذاشت رویه شانه هایه دوختره و سمت خود اش چرخوند تو چشم هایش زول زد
یونجون : بخواطر اون ع*وضی گریه میکنی ها کافیه دیگه گریه نکن
دوختره فقد گریه میکرد هیچ کس نمیتونست حال اش رو درک کنه
تهیونگ: ولش کن
تهیونگ و نی سان به سمت اون ها قدم برداشتن نی سان زود ات رو از یونجون درو کرد و در اغوش خود اش گرفت اش
نی سان: گریه نکن ات......
تهیونگ: اگه اقایه مین اینو بفهمه میدونی چیکارت میکنه
جونکوک و یانگ هی غرق در صحبت خودشون بودن خیلی خوشحال و در رویا بودن با دیدن تهیونگ و نی سان زود رفت سمتشون
جونکوک : اینجا چه خبره
یانگ هی نگران گفت
یانگ هی: ات چیشده
یونجون : به شما ربطی نداره
جونکوک : تو فسقلی چیداری میگی
جونکوک که خیلی عصبی و آتیش پاره بود زود دعوا را مینداخت یونجون بعد از حرف اش از اونجا درو شد
پارت ۵۳
یونگی : دوخترم چیزی شده چرا پکری
ات : به پدر چیزی نیست
ها یون : چرا خانواده پارک سمت ما میان
ات نگاهش رو سمت نامجون و همسرش انداخت
نامجون : سلام مجدد
یونگی : همچنین
مادر جیمین با ارومی گفت
م/ج : راستش برایه امر خیر مزاحم شدیم
جیمین با چشم هایه زول زد به مادرش یونگی با مهربونی گفت
یونگی : بفرمایید
نامجون کمی حرف رو میچرخوند در دهان اش بلخره گفت
نامجون : میخواهیم برایه خواستگاری دوخترتون بیایم
ات با حرفی که شنید تو دل اش موج میزد زود نگاه اش رو به پدرش دوخت
یونگی : نظره من مهم نیست دوخترم تو بگو دلت میخواد
ات نگاهش رو به زمین دوخت و گفت
ات : هر چی شما بگین پدر نظر شما نظره منم هست
یونگی : خیل خوب پس منتظریم
هوسوک با عصبانیت گفت
هوسوک : دلم نمیخواد که خواهرم با اون ازدواج کنه
جیمین عصبی روبه یونگی و نامجون کرد و گفت
جیمین : عه چه خوب نظره منم اینه که ازدواج نمیکنم با اون دوختر
یونگی : جیمین حرف دهنتو بفهم
نامجون : رو حرف پدرت حرف میزنی
جیمین پوزخندی زد و گفت
جیمین : ببخشید پدر ولی من باهاش ازدواج نمیکنم
جیمین بعد از حرف اش قدم هایش رو سمت بیرون برداشت
ات با صدایه بلند گفت
ات : جیمین ......
به دنبال اش راه اوفتاد و از جشن بیرون رفت جیمین میخواست سوار ماشین بشه که ات دست اش رو گرفت و مانع رفتن اش شد
ات : باید حرف بزنیم
جیمین دست اش رو محکم هول داد و با صدایه بلند گفت
جیمین : چی قراره بگیم ها باشه حرف میزنیم اما من نه تو
ات : جیمی......
جیمین : گوش بده با دوختری که پسرا رو گول میزنه ازدواح نمیکنم
ات : من پسرا رو گول نمیزنم
جیمین با صدای بلند گفت
جیمین : خفشو فکردی من احمقم راستش اینو بدون ات خانم من با دوختری که ت*نه هر پسری ز*یرش باشه رو نمیخواهم
دوختره سکوت کرد و بغض تو گلوش اذیت اش میکرد تنها چیزی که مانده بود از جیمین بشنوه این بود دوختره غمگین و با چشم هایه اشکی گفت
ات : جیمین پشیمون میشی همین فردا صبح
جیمین دیگه هیچی نگفت و سوار ماشین اش شد با تمام سرعت ماشین راه اوفتاد
درست همان دیگه اشک هایش سرازیر شدن انگار دوباره زخم هایه قلب اش تازه شدن دست های دوره ک*مر اش حلقه شد و به خود اش نزدیک اش کرد دوختره نمیدونست اشک هایش رو پاک کنه
یونجون : ب*-دنت خیلی سرد شده
دست هایش رو گذاشت رویه شانه هایه دوختره و سمت خود اش چرخوند تو چشم هایش زول زد
یونجون : بخواطر اون ع*وضی گریه میکنی ها کافیه دیگه گریه نکن
دوختره فقد گریه میکرد هیچ کس نمیتونست حال اش رو درک کنه
تهیونگ: ولش کن
تهیونگ و نی سان به سمت اون ها قدم برداشتن نی سان زود ات رو از یونجون درو کرد و در اغوش خود اش گرفت اش
نی سان: گریه نکن ات......
تهیونگ: اگه اقایه مین اینو بفهمه میدونی چیکارت میکنه
جونکوک و یانگ هی غرق در صحبت خودشون بودن خیلی خوشحال و در رویا بودن با دیدن تهیونگ و نی سان زود رفت سمتشون
جونکوک : اینجا چه خبره
یانگ هی نگران گفت
یانگ هی: ات چیشده
یونجون : به شما ربطی نداره
جونکوک : تو فسقلی چیداری میگی
جونکوک که خیلی عصبی و آتیش پاره بود زود دعوا را مینداخت یونجون بعد از حرف اش از اونجا درو شد
۱.۱k
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.