Just For You part 25
-روز عروسی-
جشن باشکوهی توی سالن تالار برپا بود و با اینکه هنوز کامل عروسی شروع نشده بود،کلی مهمون اومده بودن و سر و صداهاشون توی تالار پر شده بود.تهیونگ توی دورترین اتاق از سالن اصلی اون تالار سرپوشیده روی صندلی نشسته بود و آرایشگری موهاش رو درست میکرد.آرایشگر بعد از اتمام کارش از اتاق بیرون رفت و جیمین کتی که روی مانکن بود رو برداشت تا تنِ تهیونگ کنه.تهیونگ،بی رمق از روی صندلی بلند شد و با کمک جیمین کت رو پوشید.جیمین روبهروش ایستاد و لبخند کمرنگی زد و زمزمه کرد_به هر حال امیدوارم خوشبختشی
تهیونگ با صدای خستهای لب زد_میدونی که نمیشم!
تهیونگ چشماش رو به جیمین داد_چرا جونگکوک پیشنهادمو قبول نمیکنه؟در موردش باهات حرف زده؟
جیمین اخم کمرنگی کرد_چه پیشنهادی؟
تهیونگ،مایوس به زمین چشم دوخت_اینکه باهم فرار کنیم
چشمای جیمین گرد شد_فرار؟!
_نمیفهمم دقیقا چرا قبول نمیکنه،به تماسا و پیامامم جواب نمیده
به جیمین نگاه کرد_اون کجاست جیمین؟
جیمین با ناراحتی بزاقشو قورت داد_دو روز پیش رفت خونه عمش خارج از شهر،گفت میخواد یکم از اینجا دور باشه
تهیونگ،کلافه روی صندلی نشست_پس من چی؟من باید چیکار کنم جیمین؟...اگه ازدواج نکنم جونگکوک صدمه میبینه و اگه ازدواج کنم جونگکوکو از دست میدم؛میخواد همینطوری بزاره بره و همه چیو تموم کنه؟
جیمین بعد از سکوت طولانیای جواب داد_اونم عاشقته ولی انگار قرار نیست بهت برگرده..وگرنه پیشنهادتو قبول میکرد یا روز عروسی از شهر نمیرفت
نزدیکتر اومد_تهیونگ..اگه مطمئن شدی هوسوک به کوک آسیب نمیزنه میتونی باهاش ازدواج نکنی،وگرنه مجبوری که با هوسوک بسازی.این تنها گزینست
تهیونگ با چشمای نمدار به جیمین چشم دوخت.جیمین،متاسف چشماشو ازش گرفت_من میرم بیرون
بعد از بسته شدن در،بغض خیلی بدی مهمون گلوی تهیونگ شده بود.صداهایی که از بیرون میومد که نشانه شادی و خوشحالی مردم برای این ازدواج بودقلبش رو میفشرد.از روی صندلی بلند شد و روبهروی آینه قرار گرفت.موهای حالت دار مشکی،چشمای کشیده،لبهای حجیم،بینی رو فرم و کت مشکیای که از گرونترین پارچهها درست شده بود..
اون میتونست با خوشحالی با جونگکوک -کسی که دوسش داره- ازدواج کنه.میتونست تو این روز برای جونگکوک سوگند یاد کنه،لبهاشو ببوسه و لبخند زیباشو ببینه...
اگه امروز با جونگکوک ازدواج میکرد،حتما اون حسابی ازش تعریف میکرد و میگفت که چقدر توی این کت جذاب شده!
قطره اشکی از چشمش پایین افتاد.
اون تـنـهـا جـونـگـکـوک رو مـیخـواسـت و ایـن قـلـب جـونـگـکـوک بـود کـه بـی وقـفـه فـقـط بـرای تـهـیـونـگ مـیـزد...
like please??
جشن باشکوهی توی سالن تالار برپا بود و با اینکه هنوز کامل عروسی شروع نشده بود،کلی مهمون اومده بودن و سر و صداهاشون توی تالار پر شده بود.تهیونگ توی دورترین اتاق از سالن اصلی اون تالار سرپوشیده روی صندلی نشسته بود و آرایشگری موهاش رو درست میکرد.آرایشگر بعد از اتمام کارش از اتاق بیرون رفت و جیمین کتی که روی مانکن بود رو برداشت تا تنِ تهیونگ کنه.تهیونگ،بی رمق از روی صندلی بلند شد و با کمک جیمین کت رو پوشید.جیمین روبهروش ایستاد و لبخند کمرنگی زد و زمزمه کرد_به هر حال امیدوارم خوشبختشی
تهیونگ با صدای خستهای لب زد_میدونی که نمیشم!
تهیونگ چشماش رو به جیمین داد_چرا جونگکوک پیشنهادمو قبول نمیکنه؟در موردش باهات حرف زده؟
جیمین اخم کمرنگی کرد_چه پیشنهادی؟
تهیونگ،مایوس به زمین چشم دوخت_اینکه باهم فرار کنیم
چشمای جیمین گرد شد_فرار؟!
_نمیفهمم دقیقا چرا قبول نمیکنه،به تماسا و پیامامم جواب نمیده
به جیمین نگاه کرد_اون کجاست جیمین؟
جیمین با ناراحتی بزاقشو قورت داد_دو روز پیش رفت خونه عمش خارج از شهر،گفت میخواد یکم از اینجا دور باشه
تهیونگ،کلافه روی صندلی نشست_پس من چی؟من باید چیکار کنم جیمین؟...اگه ازدواج نکنم جونگکوک صدمه میبینه و اگه ازدواج کنم جونگکوکو از دست میدم؛میخواد همینطوری بزاره بره و همه چیو تموم کنه؟
جیمین بعد از سکوت طولانیای جواب داد_اونم عاشقته ولی انگار قرار نیست بهت برگرده..وگرنه پیشنهادتو قبول میکرد یا روز عروسی از شهر نمیرفت
نزدیکتر اومد_تهیونگ..اگه مطمئن شدی هوسوک به کوک آسیب نمیزنه میتونی باهاش ازدواج نکنی،وگرنه مجبوری که با هوسوک بسازی.این تنها گزینست
تهیونگ با چشمای نمدار به جیمین چشم دوخت.جیمین،متاسف چشماشو ازش گرفت_من میرم بیرون
بعد از بسته شدن در،بغض خیلی بدی مهمون گلوی تهیونگ شده بود.صداهایی که از بیرون میومد که نشانه شادی و خوشحالی مردم برای این ازدواج بودقلبش رو میفشرد.از روی صندلی بلند شد و روبهروی آینه قرار گرفت.موهای حالت دار مشکی،چشمای کشیده،لبهای حجیم،بینی رو فرم و کت مشکیای که از گرونترین پارچهها درست شده بود..
اون میتونست با خوشحالی با جونگکوک -کسی که دوسش داره- ازدواج کنه.میتونست تو این روز برای جونگکوک سوگند یاد کنه،لبهاشو ببوسه و لبخند زیباشو ببینه...
اگه امروز با جونگکوک ازدواج میکرد،حتما اون حسابی ازش تعریف میکرد و میگفت که چقدر توی این کت جذاب شده!
قطره اشکی از چشمش پایین افتاد.
اون تـنـهـا جـونـگـکـوک رو مـیخـواسـت و ایـن قـلـب جـونـگـکـوک بـود کـه بـی وقـفـه فـقـط بـرای تـهـیـونـگ مـیـزد...
like please??
۲.۱k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.