هاشیرای جدید
هاشیرای جدید
پارت14
از دیدم مویچیرو:
نانومی پرید عقب:چیه، چطونه؟!
تانجیرو:هه هه هه(نفس نفس زدن قلابی)مویچیرو هه هه ساماا
زنیتسو:هه ههه هه توی هه ههه دردسر
اینوسکه:هه افتا هه هه دن
گفت:چی؟! چی شده؟!
تانجیرو:مویچیرو ساما توی راه خونه یه ماشین زد بهشون و الان باید دنبالم بیاین
وحشت کرد:چ.چ.چ.چ.چی؟!
زنیتسو:تورو خدا زود باشیننننننننننننن😱😱😱
نانومی:باشه باشه
زود رفت پوشید ودنبال بچه ها اومد تو سالن
همه جا خاموش بود تا اینکه چراغا روشن شد و همه پریدیم بیرون:تولد، تولد، تولدت مبارک 🥳
یهو ترسش ریخت و یه نفس راحت کشید و گفت:این دیگه چجور سوپرایزیه؟مردم از ترس
همه خندیدیم
مهمونی تا ساعت3و4 ظهر همش رقص و پارتی بود و بعد بچه ها رفتن پیتزا خریدن اوردن که بخوریم، خیلی هم چسبید
بعد از اون بچه ها تا ساعت7 و8 شب نشستن به حرف زدن و نوشیدنی خوردن(نوشیدنی هایی مثل شامپاین و یا دلستر، نه مشروب و الکلی جات، ما دیگه اینقدرم منحرف نیستیم🤣)
ساعت9 نانومی شمع هارو فوت کرد و بچه ها اثر هنری میتسوری، شینوبو و اوبانای( و یا اونابای)را بریدند و خوردند
ساعت10:40 شب شروع کر به هدیه ها رو باز کردن
هدیه بچه ها:
شینوبو:یه گیره پروانه(مثل مال خودش فقط سفید و آبی)
میتسوری:یه تدی بغلی با پشم های رنگی رنگی
گیو:یه عطر گرون قیمت(بوش تلخ بود)
سانمی:پول(😐😐)
اونابای یا اوبانای:جوراب شلواری(منطقیه🤣)
تانجیرو:یه کتاب علمی_تخیلی
زنیتسو:یه گنجشگ(نه گنجشک خودش)
اینوسکه:ماسک گراز(اینم منطقیه🤣)
اون مرد تسبیحیه:گیتار
نوبت رسید به من
من یه انگشتر براش گرفته بودم(اسلاید دو)
وقتی بازش کرد همزمان سرخ شدیم
بقیه:او له له😎
بیشتر سرخ شدیم
نانومی:از همه بخاطر کادو های زیباشون ممنونم، این بهترین جشن تولد عمرمه🥰🥳
دوباره محو تماشاش شدم
میتسوری هی دستشو جلوم تکون میداد و میگفت:موی سان، خوبی؟
یهو به خودم اومدم و گفتم:اها، آ، آره😅
بقیه به جشن ادامه دادن
من و نانومی یه گوشه نشسته بودیم و هیچی هم نمیگفتیم
دوباره سرخ شدم:خب، حالا نمیخای جواب سوالمو بدی؟
سرخ شد
گفتم:ایندفعه ازم فرار کنی میزنمت😤
خندید و گفت:باشه
دستمو گرفت و بردم اتاق پشتی سالن
منتظر جوابش بودم
سرخ سرخ بودیم و دمای بدن من هی میرفت بالا تر
گفت:چ.. چجوری بهت بگم
دیگه آتیش شده بودم از بس داغ کرده بودم
که یهو گیو سان اومد تو
من مثل یه آتیش که روش آب ریخته باشن سرد شدم
گیو سان پوزخند زد و گفت:میبینم شما دوتا اینجا دارین آرههههه😎🤪
گفتیم:اصن اونجوری که فک میکنید نیسسسسسس 😖😖😖
خندید و گفت:باشه، من تنهاتون میزارم تا به.....
همزمان گفتیم:باشه، باشه برو😖😖
خندید و درو بست و رفت
گفتم:خب، ادامه بده
دوباره دمای بدنم هی میرفت بالاتر
پارت15 نمید کی🪐🌧
پارت14
از دیدم مویچیرو:
نانومی پرید عقب:چیه، چطونه؟!
تانجیرو:هه هه هه(نفس نفس زدن قلابی)مویچیرو هه هه ساماا
زنیتسو:هه ههه هه توی هه ههه دردسر
اینوسکه:هه افتا هه هه دن
گفت:چی؟! چی شده؟!
تانجیرو:مویچیرو ساما توی راه خونه یه ماشین زد بهشون و الان باید دنبالم بیاین
وحشت کرد:چ.چ.چ.چ.چی؟!
زنیتسو:تورو خدا زود باشیننننننننننننن😱😱😱
نانومی:باشه باشه
زود رفت پوشید ودنبال بچه ها اومد تو سالن
همه جا خاموش بود تا اینکه چراغا روشن شد و همه پریدیم بیرون:تولد، تولد، تولدت مبارک 🥳
یهو ترسش ریخت و یه نفس راحت کشید و گفت:این دیگه چجور سوپرایزیه؟مردم از ترس
همه خندیدیم
مهمونی تا ساعت3و4 ظهر همش رقص و پارتی بود و بعد بچه ها رفتن پیتزا خریدن اوردن که بخوریم، خیلی هم چسبید
بعد از اون بچه ها تا ساعت7 و8 شب نشستن به حرف زدن و نوشیدنی خوردن(نوشیدنی هایی مثل شامپاین و یا دلستر، نه مشروب و الکلی جات، ما دیگه اینقدرم منحرف نیستیم🤣)
ساعت9 نانومی شمع هارو فوت کرد و بچه ها اثر هنری میتسوری، شینوبو و اوبانای( و یا اونابای)را بریدند و خوردند
ساعت10:40 شب شروع کر به هدیه ها رو باز کردن
هدیه بچه ها:
شینوبو:یه گیره پروانه(مثل مال خودش فقط سفید و آبی)
میتسوری:یه تدی بغلی با پشم های رنگی رنگی
گیو:یه عطر گرون قیمت(بوش تلخ بود)
سانمی:پول(😐😐)
اونابای یا اوبانای:جوراب شلواری(منطقیه🤣)
تانجیرو:یه کتاب علمی_تخیلی
زنیتسو:یه گنجشگ(نه گنجشک خودش)
اینوسکه:ماسک گراز(اینم منطقیه🤣)
اون مرد تسبیحیه:گیتار
نوبت رسید به من
من یه انگشتر براش گرفته بودم(اسلاید دو)
وقتی بازش کرد همزمان سرخ شدیم
بقیه:او له له😎
بیشتر سرخ شدیم
نانومی:از همه بخاطر کادو های زیباشون ممنونم، این بهترین جشن تولد عمرمه🥰🥳
دوباره محو تماشاش شدم
میتسوری هی دستشو جلوم تکون میداد و میگفت:موی سان، خوبی؟
یهو به خودم اومدم و گفتم:اها، آ، آره😅
بقیه به جشن ادامه دادن
من و نانومی یه گوشه نشسته بودیم و هیچی هم نمیگفتیم
دوباره سرخ شدم:خب، حالا نمیخای جواب سوالمو بدی؟
سرخ شد
گفتم:ایندفعه ازم فرار کنی میزنمت😤
خندید و گفت:باشه
دستمو گرفت و بردم اتاق پشتی سالن
منتظر جوابش بودم
سرخ سرخ بودیم و دمای بدن من هی میرفت بالا تر
گفت:چ.. چجوری بهت بگم
دیگه آتیش شده بودم از بس داغ کرده بودم
که یهو گیو سان اومد تو
من مثل یه آتیش که روش آب ریخته باشن سرد شدم
گیو سان پوزخند زد و گفت:میبینم شما دوتا اینجا دارین آرههههه😎🤪
گفتیم:اصن اونجوری که فک میکنید نیسسسسسس 😖😖😖
خندید و گفت:باشه، من تنهاتون میزارم تا به.....
همزمان گفتیم:باشه، باشه برو😖😖
خندید و درو بست و رفت
گفتم:خب، ادامه بده
دوباره دمای بدنم هی میرفت بالاتر
پارت15 نمید کی🪐🌧
۱.۵k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.