my mafia part¹³
my mafia part¹³
مبینا: پیدا کردمممم
یه لباس دراوردو نشون داد
ا/ت: وای مبینا خفه شو این خیلی بازه
مبینا: دهنتو ببند همینو میپوشی
ا/ت: ایششش خودش لباسش باز نیست بعد برای من لباس باز انتخاب میکنه
مبینا: چه ربطی داره بعدشم لباس باز نمیتونن بخاطر هیون بپوشم
ا/ت: بعله بعله
مبینا: خب دیگه بیا یه چی بخوریم یه ساعته دنبال کیفو لباسو اینچیزای توم
ا/ت: باشه گشنه بیا بریم یچی بدم بهت
رفتیم یکم خوراکی خوردیم کاری نداشتیم نشستیم حرف زدیم و یکم فیلم دیدیم
ساعت ۳ شد
مبینا گوشیش زنگ خورد رفت تو اتاق بعد یکساعت اومد
ا/ت: نه بیشتر میموندی نه خجالت نکشش رکورد شکنی میکنی
مبینا: ایش اروم داشتم با هیون حرف میزدم
ا/ت: حالمونو به هم زدید با این کاراتون دیگه
مبینا: ساعت شو پاشو حاضر شو دیر بشه نمیرسیماا
ا/ت: باشه
رفتم خواستم ارایشم با دفعه های قبل فرق داشته باشه سایه ی اکلیلی نقره ایی زدم با خط چشم توسی کمرنگ و یه رژ کمرنگ لباسامو پوشیدم کیفمو برداشتم رفتم پایین
مبینا: اوف چه خوب شدیییی
ا/ت: توم خیلی خوشگل شدییی
رفتیم پایین سوار ماشین شدیم حدود ۲ ساعت تو راه بودیم چون بیرون از شهر بود.رسیدیم بادیگارد جلو در بود
بادیگارد: بدون کارت نمیتونید وارد شید
مبینا: ما با مستر هوانگ هستیم
بادیگارد: او به فرمایید تو
ا/ت : چه احترامی گزاشت یهو
مبینا: اره(خنده)
رفتم ماشینو پادک کردم کتمو پوشیدم استرس داشتم یکم..
مبینا: هوی چرا اینجوری شدی
ا/ت: هیچی استرس دارم
مبینا: وا چرا مگه میخوان بخورنت
ا/'ت: نه ...
مبینا: اهان فهمیدم بخاطر ته ؟ (خندید) بیا بیا بریم ولش کن اینچیزارو
رفتیم تو تازه رسیدیم به جای اصلی از تونه رد شدبم رسیدیم به یه باغ بزرگ
ته: اوه خانوما خوش اومدید
ا/ت.مبینا: مرسی
رفتیم پیش هیون یکم حرف زدیم .که ته زد به شونمو صدام کرد و گفت: ا/ت بیا بریم به بچه معرفیت کنم
ا/ت: اوکی.
منو برد پیش دوستاش
ته: بچه ا/ت .ا/ت بچه ها (دیگه همینجوری معرفی میکنن ایراد نگیرید😔🤌🏻)
ا/ت: سلام خوشبختم
یه پسره: نسبتتون نمیگی ته؟ (با خنده)
دختره بغلش گفت: ینی معلوم نیس به نظرت ؟(خنده)
معلوم بود ته داره از خجالت آب میشه اما چیزی نگفت
که هیونو مبینام اومدن
هیون: خانومتون رو معرفی کردید دیگه؟(خنده)
ته: خفه شید دیگه بسه
مبینا: راستی باز شما دوتا مشکی پوشیدید؟ اون سریم همینشکلی بود(خنده ریز)
ا/ت: هوف چه ربطی داره اخه
هیون: بسه گنا داره اذیتشون کنیم بیاین بریم یکم برقصیم
همه پاشدن من یه کوچولو خجالت میکشیدم
مبینا: نگو که نمیخوای برقصی که باورم نمیشه
ا/ت: خب...
مبینا: وای ا/ت دهنتو ببند یادت نیس تو پارتیا چجوری میرقصیدی
ا/ت: اون فرق داشت دوستامون بودت فقط
مبینا : ایش ربطی نداره پاشووو
(اسلاید دوم لباس ا/ت'اسلاید سوم لباس ته)
مبینا: پیدا کردمممم
یه لباس دراوردو نشون داد
ا/ت: وای مبینا خفه شو این خیلی بازه
مبینا: دهنتو ببند همینو میپوشی
ا/ت: ایششش خودش لباسش باز نیست بعد برای من لباس باز انتخاب میکنه
مبینا: چه ربطی داره بعدشم لباس باز نمیتونن بخاطر هیون بپوشم
ا/ت: بعله بعله
مبینا: خب دیگه بیا یه چی بخوریم یه ساعته دنبال کیفو لباسو اینچیزای توم
ا/ت: باشه گشنه بیا بریم یچی بدم بهت
رفتیم یکم خوراکی خوردیم کاری نداشتیم نشستیم حرف زدیم و یکم فیلم دیدیم
ساعت ۳ شد
مبینا گوشیش زنگ خورد رفت تو اتاق بعد یکساعت اومد
ا/ت: نه بیشتر میموندی نه خجالت نکشش رکورد شکنی میکنی
مبینا: ایش اروم داشتم با هیون حرف میزدم
ا/ت: حالمونو به هم زدید با این کاراتون دیگه
مبینا: ساعت شو پاشو حاضر شو دیر بشه نمیرسیماا
ا/ت: باشه
رفتم خواستم ارایشم با دفعه های قبل فرق داشته باشه سایه ی اکلیلی نقره ایی زدم با خط چشم توسی کمرنگ و یه رژ کمرنگ لباسامو پوشیدم کیفمو برداشتم رفتم پایین
مبینا: اوف چه خوب شدیییی
ا/ت: توم خیلی خوشگل شدییی
رفتیم پایین سوار ماشین شدیم حدود ۲ ساعت تو راه بودیم چون بیرون از شهر بود.رسیدیم بادیگارد جلو در بود
بادیگارد: بدون کارت نمیتونید وارد شید
مبینا: ما با مستر هوانگ هستیم
بادیگارد: او به فرمایید تو
ا/ت : چه احترامی گزاشت یهو
مبینا: اره(خنده)
رفتم ماشینو پادک کردم کتمو پوشیدم استرس داشتم یکم..
مبینا: هوی چرا اینجوری شدی
ا/ت: هیچی استرس دارم
مبینا: وا چرا مگه میخوان بخورنت
ا/'ت: نه ...
مبینا: اهان فهمیدم بخاطر ته ؟ (خندید) بیا بیا بریم ولش کن اینچیزارو
رفتیم تو تازه رسیدیم به جای اصلی از تونه رد شدبم رسیدیم به یه باغ بزرگ
ته: اوه خانوما خوش اومدید
ا/ت.مبینا: مرسی
رفتیم پیش هیون یکم حرف زدیم .که ته زد به شونمو صدام کرد و گفت: ا/ت بیا بریم به بچه معرفیت کنم
ا/ت: اوکی.
منو برد پیش دوستاش
ته: بچه ا/ت .ا/ت بچه ها (دیگه همینجوری معرفی میکنن ایراد نگیرید😔🤌🏻)
ا/ت: سلام خوشبختم
یه پسره: نسبتتون نمیگی ته؟ (با خنده)
دختره بغلش گفت: ینی معلوم نیس به نظرت ؟(خنده)
معلوم بود ته داره از خجالت آب میشه اما چیزی نگفت
که هیونو مبینام اومدن
هیون: خانومتون رو معرفی کردید دیگه؟(خنده)
ته: خفه شید دیگه بسه
مبینا: راستی باز شما دوتا مشکی پوشیدید؟ اون سریم همینشکلی بود(خنده ریز)
ا/ت: هوف چه ربطی داره اخه
هیون: بسه گنا داره اذیتشون کنیم بیاین بریم یکم برقصیم
همه پاشدن من یه کوچولو خجالت میکشیدم
مبینا: نگو که نمیخوای برقصی که باورم نمیشه
ا/ت: خب...
مبینا: وای ا/ت دهنتو ببند یادت نیس تو پارتیا چجوری میرقصیدی
ا/ت: اون فرق داشت دوستامون بودت فقط
مبینا : ایش ربطی نداره پاشووو
(اسلاید دوم لباس ا/ت'اسلاید سوم لباس ته)
۸.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.