(وقتی تصمیم گرفت بدزدتت تا...)
P/T:3
جونگ کوک ویو
رفتم سمت اتاقم همینطور درحال فک کردن بودم که یه تصمیمی گرفتم میخوام همین امشب بهش بگو که دوسش دارم...چه بخواد چه نخواد چیزی که دوسش دارم باید مال من بشه دوباره به اتاقش رفتم که دیدم گوشیش دستشه و داره با یکی چت میکنه برای همین پشت در موندم..که با اسمه اون کسی که داشت حرف میزد روبه رو شدم و سعی کردم بخونمش که دیدم نوشته یانگ سو...وارد اتاقشگ شدم و گوشیو ازش گرفتم که مطمئن بشم دوست پسر داره یا نه
گوآه:هویی چیکار میکنییی
جونگ کوک:این کدوم خریه
گوآه:به تو چه اصن دوست پسرمه
جونگ کوک:چی زر زدی؟؟
گوآه:گفتم دوست پسرمه کری؟گوشیمو بده ببینم
جونگ کوک:(گوشیو محکم پرت کرد رو زمین)حالا خفه شو
گوآه:چ..چی...چه گوهی خوردی حرومزاده؟؟(داد)
جونگ کوک:(به گوآه سیلی زد)دهنتو ببند هرزه(داد)
گوآه:همین الان از اتاقم گمشو بیرون
جونگ کوک:با کمال میل
جونگ کوک ویو
بعد سیلی که بهش زدم از اتاق اومدم بیرون احساس پشیمونی نمیکنم حقش بود...ولی گوشیش..رو نباید محکم میزدم زمین....تقریبا یه ربع میگذشت از دعوای منو گوآه که به یوجین زنگ زدم ..هم رفیقم بود هم هکر گروه و دست راست من...
(مکالمه یوجین و جونگ کوک)
یوجین:مثلا خواب بودما
جونگ کوک:فعلا گوش کن کارت دارم
یوجین:بگو چیشده
جونگ کوک:اون دختره خواهر ناتنیم رو که بهت گفته بودم یادته؟
یوجین:اره
جونگ کوک:برام بدزدتش..
یوجین:ها؟چرا میخوای بدزدیش
جونگ کوک:بعدا میفهمی...عکسشو برات میفرستم که بشناسیش
یوجین:باشه
جونگ کوک:خوبه..خب خدافس
(قطع کرد)
«پرش زمانی به صبح»
صبح سد رفتم سرویس کارای لازمو کردم موهامو درست کردم و رفتم تا صبحونه بخورم که جونگ کوک رو دیدم ازش دورتر نشستم و شروع کردم خوردن صبحونه ولی نمیدونم چرا یطوری نگام میکرد خیلی جدی بود هنوزم از دستش عصبی بودم نمیخوام دیگه باهاش حرف بزنم بعد اینکه بهم گفت هرزه..دیگه پاشدم تا برم ولی اینبار نگاهش رو دامن کوتاهم بود
گوآه:خدافس من دیگه میرم
سونهوا:مواظب خودت باش عزیزم
یونگ چیزی نیاز نداری؟
گوآه:نه چیزی نیاز ندارم
یونگ:باشه دخترم
گوآه ویو
راه افتادم سمت مدرسه که یهو یه ماشین پیچید جلوم
ویکی ازش پیاده شد اومدم سمتم از مدرسه فاصله ی زیادی نداشتم سریع از کنارش رد شدم و دویدم ولی اونقدر سریع نبودم که یه ماشی دیگه جلوم پیچید به پشتم نگاه کردم ماشین قبلی هنوز سر جاش بود که یکی از پشت یه دستمال گذاشت رو دهنم..
یوجین:جونگ کوک الان گوآه پیشمه. دارم میبرمش به همون عمارتت
جونگ کوک:میدونستم درست انجامش میدی ..باشه ببرتش همونجا
یوجین:اوکی
یوجین ویو
گوآه رو بردم به عمارت جونگ کوک هنوز بیهوش بود گذاشتمش رو تخت و رفتم تا پیش خدمتکارا بگم جونگ کوک امروز میاد و باید عمارتو خوب تمیز کنن یه صدایی از اتاق بالا که گوآه داخلش بود شنیدم ولی وقتی وارد اتاق شدم.....
ادامه دارد...
شرط:۷لایک
۴کامنت
لایک؟
جونگ کوک ویو
رفتم سمت اتاقم همینطور درحال فک کردن بودم که یه تصمیمی گرفتم میخوام همین امشب بهش بگو که دوسش دارم...چه بخواد چه نخواد چیزی که دوسش دارم باید مال من بشه دوباره به اتاقش رفتم که دیدم گوشیش دستشه و داره با یکی چت میکنه برای همین پشت در موندم..که با اسمه اون کسی که داشت حرف میزد روبه رو شدم و سعی کردم بخونمش که دیدم نوشته یانگ سو...وارد اتاقشگ شدم و گوشیو ازش گرفتم که مطمئن بشم دوست پسر داره یا نه
گوآه:هویی چیکار میکنییی
جونگ کوک:این کدوم خریه
گوآه:به تو چه اصن دوست پسرمه
جونگ کوک:چی زر زدی؟؟
گوآه:گفتم دوست پسرمه کری؟گوشیمو بده ببینم
جونگ کوک:(گوشیو محکم پرت کرد رو زمین)حالا خفه شو
گوآه:چ..چی...چه گوهی خوردی حرومزاده؟؟(داد)
جونگ کوک:(به گوآه سیلی زد)دهنتو ببند هرزه(داد)
گوآه:همین الان از اتاقم گمشو بیرون
جونگ کوک:با کمال میل
جونگ کوک ویو
بعد سیلی که بهش زدم از اتاق اومدم بیرون احساس پشیمونی نمیکنم حقش بود...ولی گوشیش..رو نباید محکم میزدم زمین....تقریبا یه ربع میگذشت از دعوای منو گوآه که به یوجین زنگ زدم ..هم رفیقم بود هم هکر گروه و دست راست من...
(مکالمه یوجین و جونگ کوک)
یوجین:مثلا خواب بودما
جونگ کوک:فعلا گوش کن کارت دارم
یوجین:بگو چیشده
جونگ کوک:اون دختره خواهر ناتنیم رو که بهت گفته بودم یادته؟
یوجین:اره
جونگ کوک:برام بدزدتش..
یوجین:ها؟چرا میخوای بدزدیش
جونگ کوک:بعدا میفهمی...عکسشو برات میفرستم که بشناسیش
یوجین:باشه
جونگ کوک:خوبه..خب خدافس
(قطع کرد)
«پرش زمانی به صبح»
صبح سد رفتم سرویس کارای لازمو کردم موهامو درست کردم و رفتم تا صبحونه بخورم که جونگ کوک رو دیدم ازش دورتر نشستم و شروع کردم خوردن صبحونه ولی نمیدونم چرا یطوری نگام میکرد خیلی جدی بود هنوزم از دستش عصبی بودم نمیخوام دیگه باهاش حرف بزنم بعد اینکه بهم گفت هرزه..دیگه پاشدم تا برم ولی اینبار نگاهش رو دامن کوتاهم بود
گوآه:خدافس من دیگه میرم
سونهوا:مواظب خودت باش عزیزم
یونگ چیزی نیاز نداری؟
گوآه:نه چیزی نیاز ندارم
یونگ:باشه دخترم
گوآه ویو
راه افتادم سمت مدرسه که یهو یه ماشین پیچید جلوم
ویکی ازش پیاده شد اومدم سمتم از مدرسه فاصله ی زیادی نداشتم سریع از کنارش رد شدم و دویدم ولی اونقدر سریع نبودم که یه ماشی دیگه جلوم پیچید به پشتم نگاه کردم ماشین قبلی هنوز سر جاش بود که یکی از پشت یه دستمال گذاشت رو دهنم..
یوجین:جونگ کوک الان گوآه پیشمه. دارم میبرمش به همون عمارتت
جونگ کوک:میدونستم درست انجامش میدی ..باشه ببرتش همونجا
یوجین:اوکی
یوجین ویو
گوآه رو بردم به عمارت جونگ کوک هنوز بیهوش بود گذاشتمش رو تخت و رفتم تا پیش خدمتکارا بگم جونگ کوک امروز میاد و باید عمارتو خوب تمیز کنن یه صدایی از اتاق بالا که گوآه داخلش بود شنیدم ولی وقتی وارد اتاق شدم.....
ادامه دارد...
شرط:۷لایک
۴کامنت
لایک؟
۸۵۵
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.