پارت :5🫶🏻💜
پارت :5🫶🏻💜
.
.
ات ویو
واقعا خیلی مهربون شده نمیدونم چرا قبول کردم به حرف قلبم گوش دادم قلبم بهم گفت قبول کن نمی دونم چرا وقتی پیششم یه حال دیگه ای دارم یه حس خوب بعد که مرخص شدم کمکم کرد بلند شم همش کنارم بود و نمیزاشت کسی بهم نزدیک بشه حس عجیبی داشتم حس دوست داشتن ولی نمیدونم واقعی هست یانه
گفتم
ات:جیمین
جیمین:بله چیزی شده جاییت در میکنه (با لبخند ونگرانی)
ات:نه چیزیم نشته فقط یه سوال داشتم
جیمین:بگو
ات:خوب ....خوب چرا باهام مهربون شدی تو تا همین چند روز پیش اذیتم میکردی الان چطور شد که باهام مهربونی
جیمین ویو
با سوالی که پرسید به فکر رفتم خودمم نمیدونم فقط حس عشق رو حس کردم یعنی من عاشقش شدم یعنی من دوسش داشتم لبخندی زدم و گفتم
جیمین:چون پشیمون بودم دیگه دوس نداشتم بهت آسیب بزنم وقتی دیدم پدرت که نمیشه اسمشو پدر گذاشت انقدر اذیتت کرد و کتکت زد کلی حالم بد شد و یه دلیل دیگه ای هم دارم که ...
ات ویو
از اینجا به بعد حرفی نداشت از اینکه با من مهربون شد خیلی خوشحال بودم یعنی بلاخره یکی پشتم رو میگیره و باهام مهربون میشه یعنی بلاخره خوشحالم گفتم
ات : ادامه نمیدی
جیمین :به موقش میگم
دیگه سوالی نپرسیدم و دیدم یه لامبورگینی مشکی که شیشه های دودی داشت اومد یه مرد که انگار راننده بود پیاده شد و اومد کنارمون .....
.....ادامه دارد
تا پارت بعد در خماری باشید🤣🤣
.
.
ات ویو
واقعا خیلی مهربون شده نمیدونم چرا قبول کردم به حرف قلبم گوش دادم قلبم بهم گفت قبول کن نمی دونم چرا وقتی پیششم یه حال دیگه ای دارم یه حس خوب بعد که مرخص شدم کمکم کرد بلند شم همش کنارم بود و نمیزاشت کسی بهم نزدیک بشه حس عجیبی داشتم حس دوست داشتن ولی نمیدونم واقعی هست یانه
گفتم
ات:جیمین
جیمین:بله چیزی شده جاییت در میکنه (با لبخند ونگرانی)
ات:نه چیزیم نشته فقط یه سوال داشتم
جیمین:بگو
ات:خوب ....خوب چرا باهام مهربون شدی تو تا همین چند روز پیش اذیتم میکردی الان چطور شد که باهام مهربونی
جیمین ویو
با سوالی که پرسید به فکر رفتم خودمم نمیدونم فقط حس عشق رو حس کردم یعنی من عاشقش شدم یعنی من دوسش داشتم لبخندی زدم و گفتم
جیمین:چون پشیمون بودم دیگه دوس نداشتم بهت آسیب بزنم وقتی دیدم پدرت که نمیشه اسمشو پدر گذاشت انقدر اذیتت کرد و کتکت زد کلی حالم بد شد و یه دلیل دیگه ای هم دارم که ...
ات ویو
از اینجا به بعد حرفی نداشت از اینکه با من مهربون شد خیلی خوشحال بودم یعنی بلاخره یکی پشتم رو میگیره و باهام مهربون میشه یعنی بلاخره خوشحالم گفتم
ات : ادامه نمیدی
جیمین :به موقش میگم
دیگه سوالی نپرسیدم و دیدم یه لامبورگینی مشکی که شیشه های دودی داشت اومد یه مرد که انگار راننده بود پیاده شد و اومد کنارمون .....
.....ادامه دارد
تا پارت بعد در خماری باشید🤣🤣
۱.۸k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.