تکپارتی جونگکوک
تکپارتی جونگکوک
به عنوان عضو هشتم
علامت ا.ت +
علامت جونگکوک _
(ا.ت و جونگکوک هم اتاقی هستن)
(فوبیا رعد و برق داری)
ویو ا.ت : خوابم نمیبرد و جونگکوک و بقیه اعضا خواب بودن تصمیم گرفتم از پشت پنجره بیرون رو نگاه کنم ، هوا بارونی بود
+برم یچیزی بیارم و بخورم
ویو ادمین : ا.ت به سمت در اتاق رفت و آروم در رو باز کرد تا جونگکوک بیدار نشه و آهسته به طرف آشپزخونه راه افتاد بعد از پر کردن لیوانش از آبمیوه مورد علاقش به سمت اتاقش میرفت که رعد و برق زد
ویو جونگکوک : با صدای باز شدن در از خواب بیدار شدم و متوجه شدم که ا.ت رفته بیرون چشمام رو بستم تا دوباره بخوابم که با صدای شکستن چیزی از جام پریدم
_ چیشده ؟؟
+ هق....هق
_ هیسسسس من اینجام نترس *با نگرانی
نامجون : چیشده ؟*با نگرانی و خواب آلود
+ هق رعد و برق زد
شوگا : بیدارمون کردی ایششش
هوسوک : بیا بغلم اروم باش نترس
_ نمیخوام بغل خودم جاش راحته
بعد از تموم شدن حرف جونگکوک جین زد زیر خنده ، ا.ت روی جونگکوک کراش داشت و جونگکوک هم روی ا.ت و ا.ت و جونگکوک هردو راجب احساسشون به جین گفته بودن
جین: یاع یاع یاع ، پسرا بهتره این دوتا رو تنها بزاریم
بعد از اینکه اعضا رفتن ا.ت آروم شده بود و با جونگکوک به سمت اتاقتون رفتید
+ مرسی جونگکوکا که کنارمی * و یه بوس کاشت روی لپ جونگکوک
_*حسابی ذوق زده شد و خجالت کشید
_ میشه بهت یچی بگم؟؟
+ آره گوش میدم
_ ا.ت ، من عاشقتم میشه اجازه بدی باقی عمرت رو برای من باشی قول میدم خوشبختت کنم .
ویو ا.ت : بعد از اینکه جونگکوک این رو بهم گفت تو شک بزرگی فرو رفتم من از جونگکوک خوشم میومد و باورم نمیشد کسی که ۳ سال من رو دلباخته خودش کرده بود الان اینجوری بهم اعتراف کنه
+ عاااا خب .....
_ عیبی نداره اگه قبولم نکنی ما دوست میمونیم * با ناراحتی و بغض
+کی گفت قبولت نمیکنم ؟
_ یعنی قبولم میکنی ؟؟
+معلومه
و این بود آغاز زندگی جدیدتون
چطور شد ؟؟ نظر بدید ، اولین فیکی هست که مینویسم
به عنوان عضو هشتم
علامت ا.ت +
علامت جونگکوک _
(ا.ت و جونگکوک هم اتاقی هستن)
(فوبیا رعد و برق داری)
ویو ا.ت : خوابم نمیبرد و جونگکوک و بقیه اعضا خواب بودن تصمیم گرفتم از پشت پنجره بیرون رو نگاه کنم ، هوا بارونی بود
+برم یچیزی بیارم و بخورم
ویو ادمین : ا.ت به سمت در اتاق رفت و آروم در رو باز کرد تا جونگکوک بیدار نشه و آهسته به طرف آشپزخونه راه افتاد بعد از پر کردن لیوانش از آبمیوه مورد علاقش به سمت اتاقش میرفت که رعد و برق زد
ویو جونگکوک : با صدای باز شدن در از خواب بیدار شدم و متوجه شدم که ا.ت رفته بیرون چشمام رو بستم تا دوباره بخوابم که با صدای شکستن چیزی از جام پریدم
_ چیشده ؟؟
+ هق....هق
_ هیسسسس من اینجام نترس *با نگرانی
نامجون : چیشده ؟*با نگرانی و خواب آلود
+ هق رعد و برق زد
شوگا : بیدارمون کردی ایششش
هوسوک : بیا بغلم اروم باش نترس
_ نمیخوام بغل خودم جاش راحته
بعد از تموم شدن حرف جونگکوک جین زد زیر خنده ، ا.ت روی جونگکوک کراش داشت و جونگکوک هم روی ا.ت و ا.ت و جونگکوک هردو راجب احساسشون به جین گفته بودن
جین: یاع یاع یاع ، پسرا بهتره این دوتا رو تنها بزاریم
بعد از اینکه اعضا رفتن ا.ت آروم شده بود و با جونگکوک به سمت اتاقتون رفتید
+ مرسی جونگکوکا که کنارمی * و یه بوس کاشت روی لپ جونگکوک
_*حسابی ذوق زده شد و خجالت کشید
_ میشه بهت یچی بگم؟؟
+ آره گوش میدم
_ ا.ت ، من عاشقتم میشه اجازه بدی باقی عمرت رو برای من باشی قول میدم خوشبختت کنم .
ویو ا.ت : بعد از اینکه جونگکوک این رو بهم گفت تو شک بزرگی فرو رفتم من از جونگکوک خوشم میومد و باورم نمیشد کسی که ۳ سال من رو دلباخته خودش کرده بود الان اینجوری بهم اعتراف کنه
+ عاااا خب .....
_ عیبی نداره اگه قبولم نکنی ما دوست میمونیم * با ناراحتی و بغض
+کی گفت قبولت نمیکنم ؟
_ یعنی قبولم میکنی ؟؟
+معلومه
و این بود آغاز زندگی جدیدتون
چطور شد ؟؟ نظر بدید ، اولین فیکی هست که مینویسم
۳۳۴
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.