فیک کوک ( عشق ) پارت 11
از زبان ا/ت :
وقتی رسیدیم خیلی ویلا شلوغ بود. رفتم پیش نهال و جونگ کوکم پشتم بود. به نهال گفتم : دختر مگه تولده چرا انقدر اینجا شلوغه؟
گفت : همه دوستای دالپو اومدن......دیگه دالپو دعوتشون کرد و گرنه من فقط شما دوتا رو دعوت کردم.
جونگ کوک گفت : چه عجیب فقط چون برگشته این مهمونی رو گرفته.
منم به جونگ کوک نگاه کردم و گفتم : اره واقعا عجیبه!!
( بچه ها ا/ت همون لباس که توی پارت 9 می خواست بره رستوران تنش کرد الان تنشه. )
منو جونگ کوک یکم نوشیدنی گرفتیم و رفتم جلوی یه میز وایستادیم. داشتیم حرف میزدیم که دالپو اومد سمتمون و گفت : عه!!! ا/ت سلام.
برگشتم و با تعجب گفتم : سلام دالپو!!
بعد به جونگ کوک دست داد و گفت : سلام من دالپو هستم.
جونگ کوکم گفت : منم جونگ کوکم. خوشبختم.
سلام که کردن دالپو صورتشو نزدیکم کرد و اروم گفت : میبینم که خوشگل کردیا!
نهال اومد پیشمون و گفت : دالپو الان وقتش نیست!
جونگ کوک با اخم نگاه می کرد و منم چشام گرد شد.
ای خدا مثل همیشه رو مخمه این دالپو! اروم گفتم : خب مگه بد شدم؟!
صورتشو نزدیکتر کرد یه یه قدم رفتم عقبتر و گفت : نه اصلا! مثل همیشه تو دل برویی عزیزم.
نهال زد به بازوی دالپو گفت : تند نرو.
بعد جونگ کوک گفت : دیگه داری خیلی تند میری .
دالپو هم گفت : اگه تند برم چی میشه؟
بعد لیوانی که توی دست جونگ کوک بود شیکست و دست جونگ کوک برید. بعد به دالپو گفتم : چته چرا انقدر اذیتم میکنی مگه مریضی؟!!!!
نهال گفت : دالپو بیا بریم.
دالپو گفت : من اذیتت نکردم فقط ازت خوشم میاد خوشگله.
بعد جونگ کوک زد تو دهن دالپو گفت : تو غلط کردی برو گمشه از جلو چشام!!!!
بعد نهال دالپو رو برد منم جونگ کوک رو بردم توی دست شویی.
( چند دقیقه بعد)
نهال پاند چسب برام گرفت تا دست جونگ کوک رو ببندم. توی دست شویی تمام شیشه هارو از دست جونگ کوک در اوردم و دستشو اب زدم. هیچی نمی گفت. اروم گفتم : چرا اینجوری کردی؟
گفت : چون خیلی داشت پرو می شد.
گفتم : دالپو از بچگی همین جوری بود. مامان بابام نمیذاشتن درو ورم بگرده پس خیلی کارای بد نمی کرد. ولی وقتی مامان بابام مردن و مامان بابای نهالم رفتن امریکا....... دالپو هم رو مخم راه میرفت. ولی نهال جلوشو میگرفت. همیشه برام سوال بود چرا مثل ادم بهم نگفت دوسم داره. البته اگر هم می گفت من میگفتم دوسش ندارم. دفعه اخر که دیده بودمش بهم گفت که می خواد من برای اون باشم. ولی من گفتم که نمی خوام و ناراحت شد. برای همین از کره رفت . ولی الان که برگشته یکمم تقییر نکرده.
وقتی کار دست جونگ کوک تموم شد با لبخند بی جونی بهش نگاه کردم و گفتم : تموم شد. ولی اگه دستت درد می کنه میتونیم بریم بیمارستان.
گفت : نه ....... پس برای همین اون شب نذاشتی نهال به دالپو بگه که پیشت بمونه؟
گفتم : دالپو کارای بدی انجام نمیده. ولی با همین لحن حرف زدن اذیتم می کنه. باعث میشه ازش بترسم.
بعد بلند شدم و جونگ کوک دستمو گرفت تا ازش دور نشم.
نهال اومد پیشمونو و گفت : آییییییی ا/ت خودت که دالپو رو بیشتر از من که خواهرشم میشناسی ببخشش. داد زدم و گفتم : چی؟؟؟؟ ببخشمش! کور خوندی. همیشه اذیتم میکنه. حالا هم که دست جونگ کوک بخاطرش اینجوری شد. برای چی ببخشمش.
دالپو اومد پیشمونو و گفت : هه.... تو هم که همون ا/ت سابقی.
گفتم : چی انتظار داشتی مگه تو تقییر کردی؟
بعد بلند گفت : ولی من عاشقتم. از همون بچه گی...... موقعی که چهار سالمون بود یادته؟ چقدر دوست داشتم. ولی تو توجه نکردی.
همه بهمون نگاه می کردن. دیگه از اینکه دالپو رو میدیم قلبم درد می کرد گریم گرفت و گفتم : اره چون نمیدونستم عشق چیه.
گفت : مامان بابای تو نذاشتن بهت بگم دوست دارم. وقتی مردنم بهم توجه نکردی.
اشک از چشام میریخت. با هق هق دست جونگ کوک رو ول کردم و بلند داد زدم و گفتم : الان من یکی دیگه رو دوست دارم. یکی که شبو روزم با فکر اون میگذره. دالپو بفهم دوست ندارم.
نهال و جونگ کوک و هرکسی که اونجا بودن به ما نگاه می کردن. اشکامو پاک کردم و گفتم : چرا پس هنوز دنبالمی. وقتی میدونی حسی بهت ندارم.
بعد دستامو گذاشتم رو صورتم و بلند بلند گریه کردم. جونگ کوک بغلم کرد
نهال دالپو رو برد و جونگ کوک بردم سوار ماشینم کرد. هنوز داشتم گریه می کردم و گفت : واقعا دوسم داری؟
گفتم : اگه دوست نداشتم اونجوری حرف نمیزدم.
۰۰۰۰۰۰۰
یکم احساسیش کردم 😶😐چون موضوع دیگه ای به سرم نزد 😶😐
وقتی رسیدیم خیلی ویلا شلوغ بود. رفتم پیش نهال و جونگ کوکم پشتم بود. به نهال گفتم : دختر مگه تولده چرا انقدر اینجا شلوغه؟
گفت : همه دوستای دالپو اومدن......دیگه دالپو دعوتشون کرد و گرنه من فقط شما دوتا رو دعوت کردم.
جونگ کوک گفت : چه عجیب فقط چون برگشته این مهمونی رو گرفته.
منم به جونگ کوک نگاه کردم و گفتم : اره واقعا عجیبه!!
( بچه ها ا/ت همون لباس که توی پارت 9 می خواست بره رستوران تنش کرد الان تنشه. )
منو جونگ کوک یکم نوشیدنی گرفتیم و رفتم جلوی یه میز وایستادیم. داشتیم حرف میزدیم که دالپو اومد سمتمون و گفت : عه!!! ا/ت سلام.
برگشتم و با تعجب گفتم : سلام دالپو!!
بعد به جونگ کوک دست داد و گفت : سلام من دالپو هستم.
جونگ کوکم گفت : منم جونگ کوکم. خوشبختم.
سلام که کردن دالپو صورتشو نزدیکم کرد و اروم گفت : میبینم که خوشگل کردیا!
نهال اومد پیشمون و گفت : دالپو الان وقتش نیست!
جونگ کوک با اخم نگاه می کرد و منم چشام گرد شد.
ای خدا مثل همیشه رو مخمه این دالپو! اروم گفتم : خب مگه بد شدم؟!
صورتشو نزدیکتر کرد یه یه قدم رفتم عقبتر و گفت : نه اصلا! مثل همیشه تو دل برویی عزیزم.
نهال زد به بازوی دالپو گفت : تند نرو.
بعد جونگ کوک گفت : دیگه داری خیلی تند میری .
دالپو هم گفت : اگه تند برم چی میشه؟
بعد لیوانی که توی دست جونگ کوک بود شیکست و دست جونگ کوک برید. بعد به دالپو گفتم : چته چرا انقدر اذیتم میکنی مگه مریضی؟!!!!
نهال گفت : دالپو بیا بریم.
دالپو گفت : من اذیتت نکردم فقط ازت خوشم میاد خوشگله.
بعد جونگ کوک زد تو دهن دالپو گفت : تو غلط کردی برو گمشه از جلو چشام!!!!
بعد نهال دالپو رو برد منم جونگ کوک رو بردم توی دست شویی.
( چند دقیقه بعد)
نهال پاند چسب برام گرفت تا دست جونگ کوک رو ببندم. توی دست شویی تمام شیشه هارو از دست جونگ کوک در اوردم و دستشو اب زدم. هیچی نمی گفت. اروم گفتم : چرا اینجوری کردی؟
گفت : چون خیلی داشت پرو می شد.
گفتم : دالپو از بچگی همین جوری بود. مامان بابام نمیذاشتن درو ورم بگرده پس خیلی کارای بد نمی کرد. ولی وقتی مامان بابام مردن و مامان بابای نهالم رفتن امریکا....... دالپو هم رو مخم راه میرفت. ولی نهال جلوشو میگرفت. همیشه برام سوال بود چرا مثل ادم بهم نگفت دوسم داره. البته اگر هم می گفت من میگفتم دوسش ندارم. دفعه اخر که دیده بودمش بهم گفت که می خواد من برای اون باشم. ولی من گفتم که نمی خوام و ناراحت شد. برای همین از کره رفت . ولی الان که برگشته یکمم تقییر نکرده.
وقتی کار دست جونگ کوک تموم شد با لبخند بی جونی بهش نگاه کردم و گفتم : تموم شد. ولی اگه دستت درد می کنه میتونیم بریم بیمارستان.
گفت : نه ....... پس برای همین اون شب نذاشتی نهال به دالپو بگه که پیشت بمونه؟
گفتم : دالپو کارای بدی انجام نمیده. ولی با همین لحن حرف زدن اذیتم می کنه. باعث میشه ازش بترسم.
بعد بلند شدم و جونگ کوک دستمو گرفت تا ازش دور نشم.
نهال اومد پیشمونو و گفت : آییییییی ا/ت خودت که دالپو رو بیشتر از من که خواهرشم میشناسی ببخشش. داد زدم و گفتم : چی؟؟؟؟ ببخشمش! کور خوندی. همیشه اذیتم میکنه. حالا هم که دست جونگ کوک بخاطرش اینجوری شد. برای چی ببخشمش.
دالپو اومد پیشمونو و گفت : هه.... تو هم که همون ا/ت سابقی.
گفتم : چی انتظار داشتی مگه تو تقییر کردی؟
بعد بلند گفت : ولی من عاشقتم. از همون بچه گی...... موقعی که چهار سالمون بود یادته؟ چقدر دوست داشتم. ولی تو توجه نکردی.
همه بهمون نگاه می کردن. دیگه از اینکه دالپو رو میدیم قلبم درد می کرد گریم گرفت و گفتم : اره چون نمیدونستم عشق چیه.
گفت : مامان بابای تو نذاشتن بهت بگم دوست دارم. وقتی مردنم بهم توجه نکردی.
اشک از چشام میریخت. با هق هق دست جونگ کوک رو ول کردم و بلند داد زدم و گفتم : الان من یکی دیگه رو دوست دارم. یکی که شبو روزم با فکر اون میگذره. دالپو بفهم دوست ندارم.
نهال و جونگ کوک و هرکسی که اونجا بودن به ما نگاه می کردن. اشکامو پاک کردم و گفتم : چرا پس هنوز دنبالمی. وقتی میدونی حسی بهت ندارم.
بعد دستامو گذاشتم رو صورتم و بلند بلند گریه کردم. جونگ کوک بغلم کرد
نهال دالپو رو برد و جونگ کوک بردم سوار ماشینم کرد. هنوز داشتم گریه می کردم و گفت : واقعا دوسم داری؟
گفتم : اگه دوست نداشتم اونجوری حرف نمیزدم.
۰۰۰۰۰۰۰
یکم احساسیش کردم 😶😐چون موضوع دیگه ای به سرم نزد 😶😐
۱۷.۳k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.