آهنگ قلب من 🎼 ●Part 6●
(شوگا)
داشتیم با نابی میرفتیم که یکدفعه سانی اومد سمتم و من رو بغل کرد و بوسید منم چون خیلی وقت بود که ندیده بودمش حواسم به حرف زدن باهاش پرت و وقتی برگشتم دیدم نابی نیست حتما خیلی ناراحت شد اوفف اصلا حواسم به اون نبود الان این وقت شب تنها رفته بلایی سرش نیاد ، با سانی رفتیم سوار ماشینم شدیم و رفتیم خونه ی من وقتی رسیدیم دوش کوتاهی گرفتم و بعد من سانی رفت ، وقتی سانی رفت حموم گوشیمو برداشتم و شماره نابی رو گرفتم ولی اون جوابمو نمیداد خیلی نگران شده بودم ، اصلا ولش کن به من چه هر بلایی میخواد سرش بیاد به من ربطی نداره اصلا
(نابی)
صبح از خواب بلند شدم و رفتم حمومو آماده شدم و با ماشین خودم سمت استودیو شوگا راه افتادم و بعد از نیم ساعت رسیدم ، رفتم داخل پیش منشی
نابی: سلام
منشی: اووو خانم یونگ بفرمایین داخل استودیو آقای مین منتظرتونن
نابی: بله ممنون
رفتم داخل اتاق و به سمت استودیو رفتم ، وقتی وارد شدم به شوگا سلام کردم ولی اون با چهره ای عصبانی سمت من برگشت و از جاش بلند شد و سمت من اومد
نابی: سلام
شوگا: چرا وقتی زنگ میزنم اون گوشی لعنتیتو جواب نمیدی؟ هاااا؟(با عصبانیت و صدای بلند)
نابی: خب..
شوگا: خب چی؟ مگه من دیشب نگفتم خودم میرسونمت اونوقت تو تنها پاشدی راه افتادی تو خیابون تو عقل نداری
نابی: ببخشید ولی این موضوع به شما ربطی نداره
شوگا: مسئولیت تو وقتی دیر کارمون تعطیل میشه با منه و اگر اتفاقی برات بیوفته برای من دردسر میشه نه جنابعالی
نابی: خب من چیکار میکردم؟ توقع نداشتی که وایستم ماچ و بوست با عشقتو میدیدم
شوگا: میتونستی دم در وایستی تا من بیام
نابی: ....
شوگا: فقط بلندی بهونه الکی بیاری الانم زود باش برو بشین اونجا باید کارمونو شروع کنیم زود باش
شوگا رفت نشست سر جاش و منم رفتم کنارش نشستم
شوگا: باید نوشتن لیریک رو شروع کنیم
نابی: باشه(با ناراحتی و صدای اروم)
(شوگا)
میدونستم زیاده روی کردم ولی خب من دیشب تا صبح از نگرانی خوابم نبرد بخاطر این دختره ی خنگ
شوگا: حالا نمیخواد واسه من ادای آدمای ناراحت رو در بیاری تمرکزت رو بزار روی لیریک و نکاتی که میگم
نابی: چشم
شوگا: باز گفت چشم
نابی: ببخشید باشه
شوگا: هوففف خدایا بهم صبر بده
باهم شروع به نوشتن لیریک کردیم و هر از گاهی از اون هم نظر میخواستم و باید بگم که اون واقعا ذهن خلاقی داره و حدسم در مورد با استعداد بودنش کاملا درست بوده
کپی ممنوع ❌
داشتیم با نابی میرفتیم که یکدفعه سانی اومد سمتم و من رو بغل کرد و بوسید منم چون خیلی وقت بود که ندیده بودمش حواسم به حرف زدن باهاش پرت و وقتی برگشتم دیدم نابی نیست حتما خیلی ناراحت شد اوفف اصلا حواسم به اون نبود الان این وقت شب تنها رفته بلایی سرش نیاد ، با سانی رفتیم سوار ماشینم شدیم و رفتیم خونه ی من وقتی رسیدیم دوش کوتاهی گرفتم و بعد من سانی رفت ، وقتی سانی رفت حموم گوشیمو برداشتم و شماره نابی رو گرفتم ولی اون جوابمو نمیداد خیلی نگران شده بودم ، اصلا ولش کن به من چه هر بلایی میخواد سرش بیاد به من ربطی نداره اصلا
(نابی)
صبح از خواب بلند شدم و رفتم حمومو آماده شدم و با ماشین خودم سمت استودیو شوگا راه افتادم و بعد از نیم ساعت رسیدم ، رفتم داخل پیش منشی
نابی: سلام
منشی: اووو خانم یونگ بفرمایین داخل استودیو آقای مین منتظرتونن
نابی: بله ممنون
رفتم داخل اتاق و به سمت استودیو رفتم ، وقتی وارد شدم به شوگا سلام کردم ولی اون با چهره ای عصبانی سمت من برگشت و از جاش بلند شد و سمت من اومد
نابی: سلام
شوگا: چرا وقتی زنگ میزنم اون گوشی لعنتیتو جواب نمیدی؟ هاااا؟(با عصبانیت و صدای بلند)
نابی: خب..
شوگا: خب چی؟ مگه من دیشب نگفتم خودم میرسونمت اونوقت تو تنها پاشدی راه افتادی تو خیابون تو عقل نداری
نابی: ببخشید ولی این موضوع به شما ربطی نداره
شوگا: مسئولیت تو وقتی دیر کارمون تعطیل میشه با منه و اگر اتفاقی برات بیوفته برای من دردسر میشه نه جنابعالی
نابی: خب من چیکار میکردم؟ توقع نداشتی که وایستم ماچ و بوست با عشقتو میدیدم
شوگا: میتونستی دم در وایستی تا من بیام
نابی: ....
شوگا: فقط بلندی بهونه الکی بیاری الانم زود باش برو بشین اونجا باید کارمونو شروع کنیم زود باش
شوگا رفت نشست سر جاش و منم رفتم کنارش نشستم
شوگا: باید نوشتن لیریک رو شروع کنیم
نابی: باشه(با ناراحتی و صدای اروم)
(شوگا)
میدونستم زیاده روی کردم ولی خب من دیشب تا صبح از نگرانی خوابم نبرد بخاطر این دختره ی خنگ
شوگا: حالا نمیخواد واسه من ادای آدمای ناراحت رو در بیاری تمرکزت رو بزار روی لیریک و نکاتی که میگم
نابی: چشم
شوگا: باز گفت چشم
نابی: ببخشید باشه
شوگا: هوففف خدایا بهم صبر بده
باهم شروع به نوشتن لیریک کردیم و هر از گاهی از اون هم نظر میخواستم و باید بگم که اون واقعا ذهن خلاقی داره و حدسم در مورد با استعداد بودنش کاملا درست بوده
کپی ممنوع ❌
۵۶.۳k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.