عشق ابدی پارت ۵۲
عشق ابدی پارت ۵۲
ویو یونگی
+اینم نتیجه لج کردنات بیب (بم)
-آیششش(آروم)
+درضمن منتظرم بابا مامان چند دقیقه دیگه که میان و زمانی که حتمی با جیهوپ میرن بیرون رو ببینم . اون وقته که کار اصلی م با تو شروع میشه بیبی(پوزخند و بم)
-یا یونگیا . سوءاستفاده گر ... نکن !
+منتظر مجازات و تنبیه همین حرفات هم باش بیبی جیمین .(نیشخند)
مشخص بود که ترسیده . نگران نباش کوچولو . بهت خوش میگذره !
بعد ۱۷ مین زنگ در خورد ؛ حدس میزدم مامان بابا باشن.
-بله؟!
÷در رو باز کن جیمین (خنده)
-عه عمو !!(در رو باز کرد)
-سلاممممم. چه عجب برگشتین .
&اولا سلام . دوما هنوز چند روز هم نشده ها(خنده)
-بله(سرد)
¢$سلام پسرا .
¢چطورید خوشگلا؟!
+-خوبیم.
$اوهوم حالا که ما اومدیم میریم یکم استراحت کنیم . برگشتیم حتما باید همه چی رو توضیح بدین ها!!
-چشم . شما بفرمای...(حرفش قطع شد)
حرف جیمین با صدای جیهوپ قطع شد و مامان بابا و عمو زن عمو با تعجب و هراس سرشون رو برگردوندن ؛ هیچ کدوم باور نمیکردن که جیهوپ رو بلاخره دوباره دیدن
جیهوپ : جیمین میگم ک...(حرفش با دیدن بقیه قطع شد)
$ا....این....این...نه !(افتاد)
+مامانننننن !!!
سریع دوییدم سمت مامان و بغلش کردم . گذاشتمش رو مبل ...
+مامان ؟ مامان؟!
$م...من...ح...حا...حالم...
÷آروم باش هیچی نشده . توهم زدی ؛ یکم آب بخور درست میشی .
+بابا ! کار از توهم گذشته. میدونم باورتون نمیشه اما اون شخصی که دیدین جیهوپه . بلاخره بعد مدت ها اومده پیشمون ...
&این...امکان...امکان نداره(کپ کرده)
¢م...مگه...مگه میشه(بغض)
میتونستم قشنگ بفهمم حال شون چیه ؛ خودمون هم اولش همین بودیم
جیهوپ حرفی نمیزند و با لبخند تلخی و نگاهی آمیخته به بغض و اشک فقط نگاهشون میکرد .
-ا...اصن ...اصن خودت یه چیزی بگو هوپی
جیهوپ : ع...عمو...ز...زن...عمو!!!(بغض)
¢جیهوپپپپپپپپپپپپپپ(گریه)
زن عمو سریع دویید سمت جیهوپ و تا تونست ماچش کرد . خنده ام گرفته بود
بعد هم بغلش کرد ... عمو هم بعد مدتی رفت سمتش و بغلش کرد و بغضی گفت .
&بابا پسر تو کجا بودی؟!! نمیگی ما ۳ سال آزگار میمیریم از دوریت؟!(بغض)
جیهوپ : عمو!(لبخند تلخ)
&نمیدونی چقدر سر نبودت گریه کردیم و زجه زدیم ؛ جیمین خیلی بعد رفتنت افسرده شد
جیهوپ : من....من مجبور بودم :)
+این خیلی قضیه داره و بعداً بهتون میگیم ؛ بنظرم حالا که بعد مدت ها جیهوپ جونتون رو دیدید باهم برید خوشگذرونی.(لبخند شیطانی سمت جیمین)
$ب...بنظرم نظر عالیه!
ویو یونگی
+اینم نتیجه لج کردنات بیب (بم)
-آیششش(آروم)
+درضمن منتظرم بابا مامان چند دقیقه دیگه که میان و زمانی که حتمی با جیهوپ میرن بیرون رو ببینم . اون وقته که کار اصلی م با تو شروع میشه بیبی(پوزخند و بم)
-یا یونگیا . سوءاستفاده گر ... نکن !
+منتظر مجازات و تنبیه همین حرفات هم باش بیبی جیمین .(نیشخند)
مشخص بود که ترسیده . نگران نباش کوچولو . بهت خوش میگذره !
بعد ۱۷ مین زنگ در خورد ؛ حدس میزدم مامان بابا باشن.
-بله؟!
÷در رو باز کن جیمین (خنده)
-عه عمو !!(در رو باز کرد)
-سلاممممم. چه عجب برگشتین .
&اولا سلام . دوما هنوز چند روز هم نشده ها(خنده)
-بله(سرد)
¢$سلام پسرا .
¢چطورید خوشگلا؟!
+-خوبیم.
$اوهوم حالا که ما اومدیم میریم یکم استراحت کنیم . برگشتیم حتما باید همه چی رو توضیح بدین ها!!
-چشم . شما بفرمای...(حرفش قطع شد)
حرف جیمین با صدای جیهوپ قطع شد و مامان بابا و عمو زن عمو با تعجب و هراس سرشون رو برگردوندن ؛ هیچ کدوم باور نمیکردن که جیهوپ رو بلاخره دوباره دیدن
جیهوپ : جیمین میگم ک...(حرفش با دیدن بقیه قطع شد)
$ا....این....این...نه !(افتاد)
+مامانننننن !!!
سریع دوییدم سمت مامان و بغلش کردم . گذاشتمش رو مبل ...
+مامان ؟ مامان؟!
$م...من...ح...حا...حالم...
÷آروم باش هیچی نشده . توهم زدی ؛ یکم آب بخور درست میشی .
+بابا ! کار از توهم گذشته. میدونم باورتون نمیشه اما اون شخصی که دیدین جیهوپه . بلاخره بعد مدت ها اومده پیشمون ...
&این...امکان...امکان نداره(کپ کرده)
¢م...مگه...مگه میشه(بغض)
میتونستم قشنگ بفهمم حال شون چیه ؛ خودمون هم اولش همین بودیم
جیهوپ حرفی نمیزند و با لبخند تلخی و نگاهی آمیخته به بغض و اشک فقط نگاهشون میکرد .
-ا...اصن ...اصن خودت یه چیزی بگو هوپی
جیهوپ : ع...عمو...ز...زن...عمو!!!(بغض)
¢جیهوپپپپپپپپپپپپپپ(گریه)
زن عمو سریع دویید سمت جیهوپ و تا تونست ماچش کرد . خنده ام گرفته بود
بعد هم بغلش کرد ... عمو هم بعد مدتی رفت سمتش و بغلش کرد و بغضی گفت .
&بابا پسر تو کجا بودی؟!! نمیگی ما ۳ سال آزگار میمیریم از دوریت؟!(بغض)
جیهوپ : عمو!(لبخند تلخ)
&نمیدونی چقدر سر نبودت گریه کردیم و زجه زدیم ؛ جیمین خیلی بعد رفتنت افسرده شد
جیهوپ : من....من مجبور بودم :)
+این خیلی قضیه داره و بعداً بهتون میگیم ؛ بنظرم حالا که بعد مدت ها جیهوپ جونتون رو دیدید باهم برید خوشگذرونی.(لبخند شیطانی سمت جیمین)
$ب...بنظرم نظر عالیه!
۲.۰k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.