داستان: گل آفتابگردان من
پارت اول
راوی:یک پسری با سر آفتابگردان (یعنی رو سرش یه کلاهی مثل آفتابگردون داره) داشت توی حیاط مدرسه قدم میزد که یک دختری با عجله می دوید و بهش برخورد کرد!
دختره: خیلی معذرت می خوام (😰با ترس و عجله)
🌻: اشکالی نداره!اوه چیشده چرا انقدر ترسیدی؟!
دختره: تو رو خدا نجاتم بدههه!!!(🥺ترس)
راوی: پسره آفتابگردان و دخترا به سمت اتاق هنر دویدن و اونجا قایم شدن!
🌻: چیشده بود چرا انقدر ترسیده بودی و چرا اون پسرا دنبالت می کردنننن!!!
دختره:هیچی!بابا! بهم گیر داده بودن باهاشون برم تو رابطه و من و لمس می کردن خلاصه یه چیزایی بگم و.....
🌻:: چه آدم های کثیفی! همین جا بمون تا برن(💢)
دختره: باشه! می خوای باهم نقاشی بکشیم؟(لبخند)
🌻: باش! حتما (لبخند)
دختره:من می خوام تو رو بکشم چه طوره گل آفتابگردون می کشم
🌻: اوم منم یک گربه می کشم
راوی: دختره و آفتاب گردون داشتند نقاشی می کردند که یک دفعه دختره برگشت گفت
دختره:خوشحال میشم گاهی اوقات باهم نقاشی بکشیم نقاشی هات خیلی خوبن!!!
🌻: اوه باشه چشم
دختره: راستی اسم من یوکی اسم تو چیه؟!
آفتابگردان: چه اسم خوبی! اسم من کوروعه
یوکی: خوشبختم! اوه ببخشید من باید برم دوستام منتظرمن حتما اون ها هم تا الان رفتن
کورو: باش! خدافظ(لبخند)
یوکی: از کمکت ممنونم خدافظ
راوی : یوکی با سرعت پیش بهترین دوستش یوری رفت!!
منتظر پارت دوم باشید!!!!
راوی:یک پسری با سر آفتابگردان (یعنی رو سرش یه کلاهی مثل آفتابگردون داره) داشت توی حیاط مدرسه قدم میزد که یک دختری با عجله می دوید و بهش برخورد کرد!
دختره: خیلی معذرت می خوام (😰با ترس و عجله)
🌻: اشکالی نداره!اوه چیشده چرا انقدر ترسیدی؟!
دختره: تو رو خدا نجاتم بدههه!!!(🥺ترس)
راوی: پسره آفتابگردان و دخترا به سمت اتاق هنر دویدن و اونجا قایم شدن!
🌻: چیشده بود چرا انقدر ترسیده بودی و چرا اون پسرا دنبالت می کردنننن!!!
دختره:هیچی!بابا! بهم گیر داده بودن باهاشون برم تو رابطه و من و لمس می کردن خلاصه یه چیزایی بگم و.....
🌻:: چه آدم های کثیفی! همین جا بمون تا برن(💢)
دختره: باشه! می خوای باهم نقاشی بکشیم؟(لبخند)
🌻: باش! حتما (لبخند)
دختره:من می خوام تو رو بکشم چه طوره گل آفتابگردون می کشم
🌻: اوم منم یک گربه می کشم
راوی: دختره و آفتاب گردون داشتند نقاشی می کردند که یک دفعه دختره برگشت گفت
دختره:خوشحال میشم گاهی اوقات باهم نقاشی بکشیم نقاشی هات خیلی خوبن!!!
🌻: اوه باشه چشم
دختره: راستی اسم من یوکی اسم تو چیه؟!
آفتابگردان: چه اسم خوبی! اسم من کوروعه
یوکی: خوشبختم! اوه ببخشید من باید برم دوستام منتظرمن حتما اون ها هم تا الان رفتن
کورو: باش! خدافظ(لبخند)
یوکی: از کمکت ممنونم خدافظ
راوی : یوکی با سرعت پیش بهترین دوستش یوری رفت!!
منتظر پارت دوم باشید!!!!
۲.۹k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.