پارت هفتم طلب عشق
نامجون : باشه بریم
پرستار : بیا لباس بپوش برو
ا،ت: نمیخواد شما لباس تنش کنید خودم انجامش میدم
لباساش رو تنش کردم و بغلش کردم
ا،ت : اگه من بشم مامانت تو ناراحت نمیشی
چانمی : من دوستت دارم اونایی که قبلا میخواستن مامان من بشن مهربون نبودن ولی تو خیلی خوبی
خیلی قشنگ حرف میزد
چانمی : اینجا خونه ما نیست که
نامجون : خونمون رو عوض کردیم
چانمی : آخه من اتاق ندارم
ا،ت : نظرت چیه اتاقت رو من و تو درست کنیم ؟
چانمی : واقعا ؟
ا،ت : هر مدلی که دوست داشته باشی م
نامجون : من باید برم کار دارم مراقب هم باشید هر کاری داشتی بگو خجالت نکش باشه ؟
چانمی :باشه بابا جونم
نامجون رفت حالا باید مثل یک مادر یا مربی مهربون با چانمی رفتار میکردم
چانمی : ا،ت جون گشنمه
ا،ت : باشه بیا باهم عذا بخوریم منم گشنمه
تاشب حسابی باهاش سرگرم بودم تااینکه نامجون اومد
ا،ت : سلام خسته نباشی
نامجون : سلام ممنونم عزیزم روزتون چطور گذشت
چانمی : عالی بوددددددد
از اتاق دوید و اومد نامجون رو بغل گرفت
نامجون : خوش گذشته بهتون اتاقت رودرست کردی ؟
چانمی : اتاق ؟ یادمون رفت
ا،ت : انقدر بازی کردیم یادمون رفت
نامجون : خب عیب نداره بعد از عروسی میریم خرید نظرتون چیه ؟
ا،ت : نامجون عروسی قرار ما این نبود
چانمی : یعنی نمیخوای مامانم بشی ؟
ا،ت : چانمی لطفا برو تو اتاق
چانمی : چشم
ا،ت:نامجون مطمئنی؟
نامجون : بچه دار شون چیز غیر ممکنی نیست ولی خب من تو رو به خاطر اینکه برام بچه بیاری نمیخوام خودت رو دوست دارم قشنگ
ا،ت : ولی کاش مادرم اون کار رو باهام نمیکرد که این آرزو به دلم بمونه که بچه دار بشم
کیفش رو گذاشت روی مبل و محکم بغلم گرفت
نامجون: نگران نباش تو هم مادر میشی
ا،ت: امیدوارم
نامجون : گریه نکن همه چیز درست میشه چانمی هم قرار نبود به دنیا بیاد ولی الان ببینش از من و تو هم سرحال تر و سالم تره .....
پرستار : بیا لباس بپوش برو
ا،ت: نمیخواد شما لباس تنش کنید خودم انجامش میدم
لباساش رو تنش کردم و بغلش کردم
ا،ت : اگه من بشم مامانت تو ناراحت نمیشی
چانمی : من دوستت دارم اونایی که قبلا میخواستن مامان من بشن مهربون نبودن ولی تو خیلی خوبی
خیلی قشنگ حرف میزد
چانمی : اینجا خونه ما نیست که
نامجون : خونمون رو عوض کردیم
چانمی : آخه من اتاق ندارم
ا،ت : نظرت چیه اتاقت رو من و تو درست کنیم ؟
چانمی : واقعا ؟
ا،ت : هر مدلی که دوست داشته باشی م
نامجون : من باید برم کار دارم مراقب هم باشید هر کاری داشتی بگو خجالت نکش باشه ؟
چانمی :باشه بابا جونم
نامجون رفت حالا باید مثل یک مادر یا مربی مهربون با چانمی رفتار میکردم
چانمی : ا،ت جون گشنمه
ا،ت : باشه بیا باهم عذا بخوریم منم گشنمه
تاشب حسابی باهاش سرگرم بودم تااینکه نامجون اومد
ا،ت : سلام خسته نباشی
نامجون : سلام ممنونم عزیزم روزتون چطور گذشت
چانمی : عالی بوددددددد
از اتاق دوید و اومد نامجون رو بغل گرفت
نامجون : خوش گذشته بهتون اتاقت رودرست کردی ؟
چانمی : اتاق ؟ یادمون رفت
ا،ت : انقدر بازی کردیم یادمون رفت
نامجون : خب عیب نداره بعد از عروسی میریم خرید نظرتون چیه ؟
ا،ت : نامجون عروسی قرار ما این نبود
چانمی : یعنی نمیخوای مامانم بشی ؟
ا،ت : چانمی لطفا برو تو اتاق
چانمی : چشم
ا،ت:نامجون مطمئنی؟
نامجون : بچه دار شون چیز غیر ممکنی نیست ولی خب من تو رو به خاطر اینکه برام بچه بیاری نمیخوام خودت رو دوست دارم قشنگ
ا،ت : ولی کاش مادرم اون کار رو باهام نمیکرد که این آرزو به دلم بمونه که بچه دار بشم
کیفش رو گذاشت روی مبل و محکم بغلم گرفت
نامجون: نگران نباش تو هم مادر میشی
ا،ت: امیدوارم
نامجون : گریه نکن همه چیز درست میشه چانمی هم قرار نبود به دنیا بیاد ولی الان ببینش از من و تو هم سرحال تر و سالم تره .....
۷۶.۷k
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.