تکپارتی(درخواستی)P1
#تک_پارتی #تکپارتی
#درخواستی
#هیونجین
&وقتی باهاش میری خرید و....
علامت ا.ت÷ علامت هیونجین×
ویو یورآ:به خاطر خرید لباس مجلسی برای خودت و کت شلوار برای هیونجین به خاطر عروسی دوستت خرید رفته بودین کت شلوار هیون از همون مغازه اولیه خریده شده بود ولی ماله تو..متاسفانه هنوز نتونسته بودی بخری البته چندین گزینه رو برای پسندیدن خودت و غر غر های هیونجین برای باز بودن لباس رد کرده بودی و این چیزی بود که داشت کلافه ات میکرد..
همینطور که بی حس و حال به لباس های رو ویترین مغازه نگاه میکردی آروم لب زدی..
÷اون لباس آبی کاربنی چه مشکلی داشت واقعا؟؟
×برجستگی سینش و باز بودن حجم زیاد پاش!*به خاطر اینکه دوباره نپرسی جدی جواب داد*
÷آه هیون...نظرت چیه برم لباسی از نوک پام و مچ دستم بگیرم؟
خندید و ادامه داد:همه چی بهت میاد خدا رو چه دیدی اونم شاید بهت امد..
از حرص دیگه جوابی به مرد پشت سرت که داشت میخندید ندادی و دوباره چشاتو به ویترین ها و لباس های توی تن مدل ها دوختی..و پس از جابه جای چشات به چندین مغازه بلاخره لباس مورد نظرتو یافتی و این مساوی شد با برگشتنت به سمت هیونجین و متوقف کردنش از راه رفتن..
÷هیونجینننن یافتمش!
×چیرو یافتی بیب؟
قیافتو جدی کرده و لب زدی:نفتو...*با حرفت خندید که زدی به سینش*نخند ببین اون مغازه رو*دستتو به سمت مغازه مورد نظر گرفتی*ببین اون لباس قرمزه رو!!
نگاهشو به لباسه داد و پس از برسی لباس اینبار به شکل پوزخند واری به سمتت چرخید..
×این..قشنگه!
÷واق..عا؟*تعجب کردی*
×اره..*دستتو گرفت و به سمت مغازه کشوندت*
تعجب کردی چون لباس باز بود حتا میتونستی بگی بازتر از بقیه لباس های که ردش کرده بود ولی دلتو خوش کرده و تو هم ذوق زده بدون حتا فکر کردن به نقشه شوم هیونجین وارد مغازه شدین..
..
از کارکن مغازه لباس مورد نظرتو اندازه خودت گرفته و وارد یکی از رختکن های خالی شدی..
با ورودت لباسای تنتو درآورده و لباسو تنت کردی همه چیز عالی پیش میرفت تا موقعی که دستت به زیپ لباس که پشتش بود نرسید و تو مجبور شدی که هیونجین رو به داخل دعوت کنی و خودتو دست به دستی به دام بیندازی!
#درخواستی
#هیونجین
&وقتی باهاش میری خرید و....
علامت ا.ت÷ علامت هیونجین×
ویو یورآ:به خاطر خرید لباس مجلسی برای خودت و کت شلوار برای هیونجین به خاطر عروسی دوستت خرید رفته بودین کت شلوار هیون از همون مغازه اولیه خریده شده بود ولی ماله تو..متاسفانه هنوز نتونسته بودی بخری البته چندین گزینه رو برای پسندیدن خودت و غر غر های هیونجین برای باز بودن لباس رد کرده بودی و این چیزی بود که داشت کلافه ات میکرد..
همینطور که بی حس و حال به لباس های رو ویترین مغازه نگاه میکردی آروم لب زدی..
÷اون لباس آبی کاربنی چه مشکلی داشت واقعا؟؟
×برجستگی سینش و باز بودن حجم زیاد پاش!*به خاطر اینکه دوباره نپرسی جدی جواب داد*
÷آه هیون...نظرت چیه برم لباسی از نوک پام و مچ دستم بگیرم؟
خندید و ادامه داد:همه چی بهت میاد خدا رو چه دیدی اونم شاید بهت امد..
از حرص دیگه جوابی به مرد پشت سرت که داشت میخندید ندادی و دوباره چشاتو به ویترین ها و لباس های توی تن مدل ها دوختی..و پس از جابه جای چشات به چندین مغازه بلاخره لباس مورد نظرتو یافتی و این مساوی شد با برگشتنت به سمت هیونجین و متوقف کردنش از راه رفتن..
÷هیونجینننن یافتمش!
×چیرو یافتی بیب؟
قیافتو جدی کرده و لب زدی:نفتو...*با حرفت خندید که زدی به سینش*نخند ببین اون مغازه رو*دستتو به سمت مغازه مورد نظر گرفتی*ببین اون لباس قرمزه رو!!
نگاهشو به لباسه داد و پس از برسی لباس اینبار به شکل پوزخند واری به سمتت چرخید..
×این..قشنگه!
÷واق..عا؟*تعجب کردی*
×اره..*دستتو گرفت و به سمت مغازه کشوندت*
تعجب کردی چون لباس باز بود حتا میتونستی بگی بازتر از بقیه لباس های که ردش کرده بود ولی دلتو خوش کرده و تو هم ذوق زده بدون حتا فکر کردن به نقشه شوم هیونجین وارد مغازه شدین..
..
از کارکن مغازه لباس مورد نظرتو اندازه خودت گرفته و وارد یکی از رختکن های خالی شدی..
با ورودت لباسای تنتو درآورده و لباسو تنت کردی همه چیز عالی پیش میرفت تا موقعی که دستت به زیپ لباس که پشتش بود نرسید و تو مجبور شدی که هیونجین رو به داخل دعوت کنی و خودتو دست به دستی به دام بیندازی!
۲۰.۵k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.