P7
ویو می سو:رفتم سالون غذا خوری....داشتم غذامو میخوردم..(اون وو )از کنارم رد شد..اوف خدایا چقدر جذابه لعنتی....
دختره:اره همه دیونشن بخدا...
می سو:دوست دختر داره....
دختره:نه بابا .....
می سو:خب پسر به این جذابی دوست دختر نداره...(شوکه)
دختره:تا حالا کسی جرعت نکرده بهش اعتراف کنه....
می سو:مگه اعتراف هم جرعت میخاد اگه دوسش داشته باشی حتما باید بهش بگی...
دختره:اوه به چا اون وو کسی اعتراف کنه محاله اون خیلی مغروره ...اصلا به کسی پا نمیده ...
می سو:یا یعنی چی...پوز خند زدم رفتم کتابخونه...
ویو مین هیون:سلام دختر جدیده....
می سو:اه بلی سلام...(عرض ادب کردم)
مین هیون:چیکار میکنی...
می سو:بله دارم کتاب میخونم..
مین هیون:خو خوبه..داشتیم با هم حرف میزدیم....
ویو چا اون وو:این پسره با دختر جدیده چقدر گرم کرفته..(بی عقل)
جیهون:تو الان با اونا چیکار داری خو..
چا اون وو :هیچ همینطوری گفتم بابا...
جیهون:حالا هر چی امشب مهمونی داریم دیگ بیای...
چا اون وو :این پسره هم میاد...
جیهون:اره معلومه..ببین رفیق قشنگم اصلا حال و هوا دعوا رو ندارم لطفا دعوا نکنین...
مین هیون :چرا به من میگی به اون بگو ..
چا اون وو:کی به کی میگه ....
می سو:همینجوری داشتم نگاه میکردم اینا چرا دارن حالا دعوا میکنن،...
جیهون :خب شما چرا الان دارین دعوا میکنین به هر دوتاتون گفتم...هر دوتاشون رفتن...
می سو:اینا الان چرا دعوا کردن...
جیهون:حال من هر روز خدا همینه...هر بار چیزی بهشون بگم اول باید دعوا کنن ..اوف..باش من میرم دیگ فعلا..
می سو :باشه خدافظ ....مهمونی خوش بگذره...
جیهون:اه ممنونم(با خنده)
می سو:یکم کتاب بخونم میرم ....به سمت اتوبوس رفتم…
مامان:سلام می سو کجای…
می سو:اه مامان خوبی…الان داخل اتوبوسم میام خونه..
مامان:باشه خوبه پس من برات کیمچی درست کردم اومدی بخور بعد برو سر کار باش…
می سو:باشه مامان…ممنون…مامان بابا نیومده…
مامان:نه…خبر ندارم کجاست….
می سو:اها باشه پس …ممنون…گوشی رو قطع کردم….
ویو جیهون:سلام جی وون…
جی وون:سلام …کاری داشتی…
جیهون:اره خب امشب خونمون مهمونی هست میای دیک اره…
جی وون:اره….حتما …چا اون وو میاد …
جیهون:(یکم ناراحت شد) …اره میاد…
جی وون:اوه خوبه پس…
جیهون:اهوم..باشه پس خدافظ..
جی وون:باشه فعلا….
سومین:کی بود…
جیهون:هیچ …تو چیکار داری…
سومین:خب یه جیزی پرسیدم…تو چته دیگ..دیونه شدی بخدا…
ویو می سو:رفتم خونه غذا خوردم…اوف دیر شد دوباره ….زود زود اماده شدم…رفتن سمت کافه…..سلام رییس …
رییس:می سو دوباره دیر کنی مطمئن باش اخراجت میکنم …
می سو:ببخشید قربان..دیگه تکرار نمیشه…رفتم سر کارم …..
دختره:اره همه دیونشن بخدا...
می سو:دوست دختر داره....
دختره:نه بابا .....
می سو:خب پسر به این جذابی دوست دختر نداره...(شوکه)
دختره:تا حالا کسی جرعت نکرده بهش اعتراف کنه....
می سو:مگه اعتراف هم جرعت میخاد اگه دوسش داشته باشی حتما باید بهش بگی...
دختره:اوه به چا اون وو کسی اعتراف کنه محاله اون خیلی مغروره ...اصلا به کسی پا نمیده ...
می سو:یا یعنی چی...پوز خند زدم رفتم کتابخونه...
ویو مین هیون:سلام دختر جدیده....
می سو:اه بلی سلام...(عرض ادب کردم)
مین هیون:چیکار میکنی...
می سو:بله دارم کتاب میخونم..
مین هیون:خو خوبه..داشتیم با هم حرف میزدیم....
ویو چا اون وو:این پسره با دختر جدیده چقدر گرم کرفته..(بی عقل)
جیهون:تو الان با اونا چیکار داری خو..
چا اون وو :هیچ همینطوری گفتم بابا...
جیهون:حالا هر چی امشب مهمونی داریم دیگ بیای...
چا اون وو :این پسره هم میاد...
جیهون:اره معلومه..ببین رفیق قشنگم اصلا حال و هوا دعوا رو ندارم لطفا دعوا نکنین...
مین هیون :چرا به من میگی به اون بگو ..
چا اون وو:کی به کی میگه ....
می سو:همینجوری داشتم نگاه میکردم اینا چرا دارن حالا دعوا میکنن،...
جیهون :خب شما چرا الان دارین دعوا میکنین به هر دوتاتون گفتم...هر دوتاشون رفتن...
می سو:اینا الان چرا دعوا کردن...
جیهون:حال من هر روز خدا همینه...هر بار چیزی بهشون بگم اول باید دعوا کنن ..اوف..باش من میرم دیگ فعلا..
می سو :باشه خدافظ ....مهمونی خوش بگذره...
جیهون:اه ممنونم(با خنده)
می سو:یکم کتاب بخونم میرم ....به سمت اتوبوس رفتم…
مامان:سلام می سو کجای…
می سو:اه مامان خوبی…الان داخل اتوبوسم میام خونه..
مامان:باشه خوبه پس من برات کیمچی درست کردم اومدی بخور بعد برو سر کار باش…
می سو:باشه مامان…ممنون…مامان بابا نیومده…
مامان:نه…خبر ندارم کجاست….
می سو:اها باشه پس …ممنون…گوشی رو قطع کردم….
ویو جیهون:سلام جی وون…
جی وون:سلام …کاری داشتی…
جیهون:اره خب امشب خونمون مهمونی هست میای دیک اره…
جی وون:اره….حتما …چا اون وو میاد …
جیهون:(یکم ناراحت شد) …اره میاد…
جی وون:اوه خوبه پس…
جیهون:اهوم..باشه پس خدافظ..
جی وون:باشه فعلا….
سومین:کی بود…
جیهون:هیچ …تو چیکار داری…
سومین:خب یه جیزی پرسیدم…تو چته دیگ..دیونه شدی بخدا…
ویو می سو:رفتم خونه غذا خوردم…اوف دیر شد دوباره ….زود زود اماده شدم…رفتن سمت کافه…..سلام رییس …
رییس:می سو دوباره دیر کنی مطمئن باش اخراجت میکنم …
می سو:ببخشید قربان..دیگه تکرار نمیشه…رفتم سر کارم …..
۳.۷k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.