گل رزم 🌹

part 11
ویو شوگا

با نوری که به صورتم خورد بیدار شدم
ساعت حدود ۶ اینا بود
رفتم حمام و بعدش اماده شدم
دختره هنوز خواب بود
از اتاق امدم بیرون پسرا بیدار بودن
سلام دادم و رفتم آشپز خونه نامجون صبحانه درست کرده بود با کمک جین هیونگ
وای خدا الان یک غذای سوخته میارن برامون😄
تک خنده ای روی لبم امد

€چیه چرا میخندی؟( با خنده)
^داشتم به شاهکارتون فکر میکردم (با خنده)
€هرکی میخواد بخاد هرکی هم نمیخواد در اونوره( با خنده) 😂

~اون دختره هنوز خوابه؟
^اره
~پس من برم بیدارش کنم (با ذوق)
^لازم نکرده بشین صبحونتو بخور کلی کار داریم
∆جیمین اونو چیکارش داری خودش بلند میشه
~جیهوپ فکر کنم خیلی ازش خوشت نمیاد
∆معلومه که نمیاد

€خب دیگه صبحانه رو بخوریم و بریم
~هیییونگگگگ
€چته😐
~اون صبحونست؟...
€هه اره دیگه به اون خوبی
☆من که به اون دست نمی زنم
~جین هیونگ تو مگه کمکش نمیکردی؟ تو که آشپزیت خوبه پس این چیه
☆من که گفتم آشپزی نمیکنم من داشتم صورت خشگلمو توی گوشی نگاه میکردم 🤗(خنده ی جینی 😂)

همه اعضا😮‍💨