پارت۷
رفتم تو اتاقمو درو بستم عروس هه رفتم در بالکن مو باز کردم رفتم رو بالکن به ماه نگاه میکردم اکه واقعن ای جا به شوگا ازدواج کنه چی در بالکنمو بستم رفتم رو تختم دراز کشیدم خواب برد
ساعت ۲ شب
چرا من این موقع شب پاشدم از خواب چقدر تشنمه برم پایین یکم آب بخورم رفتم پایین تو آشپز خونه آب خوردم داشتم بر میگشتم که باجسمی گرم و بلند مواجه شدم سرمو بالا دادم به بینم کیه
+ت..تو اینجا چکار میکنی نکنه جن ی یا حضرت بنگتن
_آدم ندیدی نه نیستم امشب اینجا خوابیدیم مامان بابام مجبورم کردن
+آهان
_میگم به این خواهرت بگو خواهشن بهم نچسبه
+مگه گوش میکنه من دیگه رفتم بایی
او شت یعنی من خوردم به یونگی(ذوقق)
دوباره رفتم سرجام خوابیدم فردا صبح پاشدم رفتم سرکار رو میز نشستم که شوگا اومد پشتش کیه ای جا کاشکی منم میتونستم اینجوری باشم اوفف
ساعت ها بعد
اوفف بلخره کارم تموم شد رفتم خونه دوباره مامان بابای یونگی اوفف اینا اینجا چکار میکنن
+سلام
*سلام دختر قشنگم
+مامان میگم اینجا چخبره شیرینو و گل و
!برای خاستگاری اومدن
+چیییییی
نکنه برای می جا است نه نه من شوکا رو دوست دارم بغض گلومو برداشت بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاق ساعت ۶ بود اومدم پایین چون گشنم بود که صدای در بود مامانم گفت برم باز کنم درسته یونگی بود
+سلام (سرد )
_سلام
ویو شوگا
این دختر چشه رفتم کنار مامان بابام نشستم شیرینی اینا واسه چیه
*حالا بعدن بهت میگم
دیدم مامان ات رفت به ات گفت بیاد پایین چند لحظه بعد اومد پایین این لباسش انقدر که تو تنش خوشگل بود منو محو خودش کرد نکنه دارم عاشق میشم نه نه عشق چیه اصلا اومد مبل روبه روم نشست
ویو ات
+خوب من اومدم
*خوب یونگی میخوام بگم واسه چی اینجا یم
_واسه چی
*خاستگاری
_وات چییییی
ساعت ۲ شب
چرا من این موقع شب پاشدم از خواب چقدر تشنمه برم پایین یکم آب بخورم رفتم پایین تو آشپز خونه آب خوردم داشتم بر میگشتم که باجسمی گرم و بلند مواجه شدم سرمو بالا دادم به بینم کیه
+ت..تو اینجا چکار میکنی نکنه جن ی یا حضرت بنگتن
_آدم ندیدی نه نیستم امشب اینجا خوابیدیم مامان بابام مجبورم کردن
+آهان
_میگم به این خواهرت بگو خواهشن بهم نچسبه
+مگه گوش میکنه من دیگه رفتم بایی
او شت یعنی من خوردم به یونگی(ذوقق)
دوباره رفتم سرجام خوابیدم فردا صبح پاشدم رفتم سرکار رو میز نشستم که شوگا اومد پشتش کیه ای جا کاشکی منم میتونستم اینجوری باشم اوفف
ساعت ها بعد
اوفف بلخره کارم تموم شد رفتم خونه دوباره مامان بابای یونگی اوفف اینا اینجا چکار میکنن
+سلام
*سلام دختر قشنگم
+مامان میگم اینجا چخبره شیرینو و گل و
!برای خاستگاری اومدن
+چیییییی
نکنه برای می جا است نه نه من شوکا رو دوست دارم بغض گلومو برداشت بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاق ساعت ۶ بود اومدم پایین چون گشنم بود که صدای در بود مامانم گفت برم باز کنم درسته یونگی بود
+سلام (سرد )
_سلام
ویو شوگا
این دختر چشه رفتم کنار مامان بابام نشستم شیرینی اینا واسه چیه
*حالا بعدن بهت میگم
دیدم مامان ات رفت به ات گفت بیاد پایین چند لحظه بعد اومد پایین این لباسش انقدر که تو تنش خوشگل بود منو محو خودش کرد نکنه دارم عاشق میشم نه نه عشق چیه اصلا اومد مبل روبه روم نشست
ویو ات
+خوب من اومدم
*خوب یونگی میخوام بگم واسه چی اینجا یم
_واسه چی
*خاستگاری
_وات چییییی
۹.۹k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.