پارت۴۴
- بگو مي شنوم.
- راستش من يه دوستي دارم که تازگي با دوست دخترش به هم زده، ولي دختره ول کنش نيست. چون بالاخره بينشون يه اتفاقايي افتاده و حالا دختره ديگه دختر نيست.
من چي فکر مي کردم چي شد! گفتم حالا پيشنهاد بي شرمانه مي ده بهم يه ذره سر کارش مي ذارم، ولي با اين حال رادارام روشن شد و با کنجکاوي و نيش باز گفتم:
- خب...
- حالا مي خواستم اگه تو مي توني يه کاري براي اين دختره بکني بلکه ديگه دست از سر دوست من برداره.
- منظورت اينه که عملش کنم؟
- آره... آره مي توني؟
- معلومه که مي تونم. با اين که غير قانونيه ولي شمايي ديگه کاريش نمي شه کرد.
- واي واقعا نمي دونم چه جوري ازت تشکر کنم؟ از خجالتت درميايم.
اوه اوه دو نفره هم مي خوان از خجالتم در بيان!
- خواهش مي کنم. نيازي به جبران نيست.
- خانومي! حالا مي شه آدرس مطبت و بدي؟ کي بيايم؟
- مطب که نمي شه، بايد بياريش خونه ام. چون توي مطب دستم باز نيست.
- آهان آره راست مي گي. باشه، باشه. آدرس خونه تون و با تاريخي که مي توني بگو.
داشتم از زرو خنده جيش مي کردم به خودم. پسره ي ابله احمق! يه آدرس الکي گفتم و گفتم پس فردا ساعت پنج صبح بيان که نگهبان ساختمونم خواب باشه. پسرِ بيچاره کلي تشکر کرد و خداحافظي کرد و رفت. در لپ تاپ و بستم و در حالي که هنوزم مي خنديدم گفتم:
- راستش من يه دوستي دارم که تازگي با دوست دخترش به هم زده، ولي دختره ول کنش نيست. چون بالاخره بينشون يه اتفاقايي افتاده و حالا دختره ديگه دختر نيست.
من چي فکر مي کردم چي شد! گفتم حالا پيشنهاد بي شرمانه مي ده بهم يه ذره سر کارش مي ذارم، ولي با اين حال رادارام روشن شد و با کنجکاوي و نيش باز گفتم:
- خب...
- حالا مي خواستم اگه تو مي توني يه کاري براي اين دختره بکني بلکه ديگه دست از سر دوست من برداره.
- منظورت اينه که عملش کنم؟
- آره... آره مي توني؟
- معلومه که مي تونم. با اين که غير قانونيه ولي شمايي ديگه کاريش نمي شه کرد.
- واي واقعا نمي دونم چه جوري ازت تشکر کنم؟ از خجالتت درميايم.
اوه اوه دو نفره هم مي خوان از خجالتم در بيان!
- خواهش مي کنم. نيازي به جبران نيست.
- خانومي! حالا مي شه آدرس مطبت و بدي؟ کي بيايم؟
- مطب که نمي شه، بايد بياريش خونه ام. چون توي مطب دستم باز نيست.
- آهان آره راست مي گي. باشه، باشه. آدرس خونه تون و با تاريخي که مي توني بگو.
داشتم از زرو خنده جيش مي کردم به خودم. پسره ي ابله احمق! يه آدرس الکي گفتم و گفتم پس فردا ساعت پنج صبح بيان که نگهبان ساختمونم خواب باشه. پسرِ بيچاره کلي تشکر کرد و خداحافظي کرد و رفت. در لپ تاپ و بستم و در حالي که هنوزم مي خنديدم گفتم:
۱.۱k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.