"پارت۸"
"پارت۸"
تهیونگ:شما برا چی اومدین اینجا
کوک:نگو دارم دایی میشم
جیمین:نه بابا اومدیم برا مهمونی فردا لباس بگیریم
تهیونگ:ات...فرداشبم پیش جیمین میمونی
ات:آره
کوک:اوکی،جیمین دستت به خواهرم بوخوره میکشمت
جیمین:من از موقعی که اومده خونمون نوک انگشتمم بهش نخورده
تهیونگ:نبینم هفته ی بعد خبر دایی شدنمون بیاداااااا
جیمین:شاید اومد😏
ات:ببند
جیمین:باشه😂
کوک:خب حالا برین خونتون
ات:خونمون؟
کوک:آره دیگه خونه ی جیمین منظورمه
جیمین:بیا بریم
ات:حال ندارم
جیمین ویو*
ات رو براید استایل بغل کردم رفتیم تو ماشین
کوک:الان چیشد
تهیونگ:نمیدونم
میگم میایی تعقیبشون کنیم؟
کوک:اوکی
تهیونگ:بیا پشت سرشون بریم
کوک:باش
کوک ویو*داشتیم پشت سرشون میرفتیم که جلو در ورودی وایستادم ات اومد زمین دستشو دور گردن جیمین حلقه کرد داشتن همو میبوسیدن چشای تهیونگ شده بود چارتا بعد رفتن سوار ماشین شدن رفتن ماهم داشتیم پشت سرشون میرفتیم که رسیدن خونه ی جیمین یهو بابا زنگ زد که دوباره میخواد بره ژاپن ماهم به فکرمون زد که بریم اونجا تودارو شکر یه هفته مدرسه تعطیل بود رفتیم زنگ درو زدیم درو باز کردن
ات:هیونگ اینجا چیکار میکنی
تهیونگ:بابا زنگ زد گفت ،یخواد بره ژاپن گفت بیاییم اینجا
جیمین:میخوایین لباس راحتی براتون بیارم؟
کوک و ته:اوکی
کوک:جیمین تو با ات تو یه تخت میخوابی؟
جیمین:آره
تهیونگ:دیگه قطعا دایی میشم
ات:یاااااا هیووونگ
کوک:باشه بریم بکپیم
ات:اوکی
جیمین:ات یه دیقه بیا
ات:باشه
رفتیم تو اتاق
جیمین:بیا بخوابیم
ات:باشه
فردا شب*
کوک:تهیونگ برو ات و جیمین و بیدار کن بیان ناهار
تهیونگ:اوک
تهیونگ ویو*
میخواستم برم صداشون بزنم که دیدم تو بغل هم خوابیدن خیلی کیوت بود آروم کوک رو صدا زدم بیاد ببینه
کوک:اوخی چه کیوت
بعد جیمین بیدار شد
جیمین:اینجا چیکار میکنید
تهیونگ :ات رو صدا بزن بیاد ناهار
جیمین:باش خب شما برین تا صداش بزنم
کوک:باش،تهیونگ بیا
تهیونگ:اومدم
ناهار خوردن*
ویو شب*
یه دوش گرفتم موهامو خشک کردم لباسمو پوشیدم(میزارم)
جیمینم لباسشو پوشید(اینم میزارم)
رفتیم مهمونی که...
تهیونگ:شما برا چی اومدین اینجا
کوک:نگو دارم دایی میشم
جیمین:نه بابا اومدیم برا مهمونی فردا لباس بگیریم
تهیونگ:ات...فرداشبم پیش جیمین میمونی
ات:آره
کوک:اوکی،جیمین دستت به خواهرم بوخوره میکشمت
جیمین:من از موقعی که اومده خونمون نوک انگشتمم بهش نخورده
تهیونگ:نبینم هفته ی بعد خبر دایی شدنمون بیاداااااا
جیمین:شاید اومد😏
ات:ببند
جیمین:باشه😂
کوک:خب حالا برین خونتون
ات:خونمون؟
کوک:آره دیگه خونه ی جیمین منظورمه
جیمین:بیا بریم
ات:حال ندارم
جیمین ویو*
ات رو براید استایل بغل کردم رفتیم تو ماشین
کوک:الان چیشد
تهیونگ:نمیدونم
میگم میایی تعقیبشون کنیم؟
کوک:اوکی
تهیونگ:بیا پشت سرشون بریم
کوک:باش
کوک ویو*داشتیم پشت سرشون میرفتیم که جلو در ورودی وایستادم ات اومد زمین دستشو دور گردن جیمین حلقه کرد داشتن همو میبوسیدن چشای تهیونگ شده بود چارتا بعد رفتن سوار ماشین شدن رفتن ماهم داشتیم پشت سرشون میرفتیم که رسیدن خونه ی جیمین یهو بابا زنگ زد که دوباره میخواد بره ژاپن ماهم به فکرمون زد که بریم اونجا تودارو شکر یه هفته مدرسه تعطیل بود رفتیم زنگ درو زدیم درو باز کردن
ات:هیونگ اینجا چیکار میکنی
تهیونگ:بابا زنگ زد گفت ،یخواد بره ژاپن گفت بیاییم اینجا
جیمین:میخوایین لباس راحتی براتون بیارم؟
کوک و ته:اوکی
کوک:جیمین تو با ات تو یه تخت میخوابی؟
جیمین:آره
تهیونگ:دیگه قطعا دایی میشم
ات:یاااااا هیووونگ
کوک:باشه بریم بکپیم
ات:اوکی
جیمین:ات یه دیقه بیا
ات:باشه
رفتیم تو اتاق
جیمین:بیا بخوابیم
ات:باشه
فردا شب*
کوک:تهیونگ برو ات و جیمین و بیدار کن بیان ناهار
تهیونگ:اوک
تهیونگ ویو*
میخواستم برم صداشون بزنم که دیدم تو بغل هم خوابیدن خیلی کیوت بود آروم کوک رو صدا زدم بیاد ببینه
کوک:اوخی چه کیوت
بعد جیمین بیدار شد
جیمین:اینجا چیکار میکنید
تهیونگ :ات رو صدا بزن بیاد ناهار
جیمین:باش خب شما برین تا صداش بزنم
کوک:باش،تهیونگ بیا
تهیونگ:اومدم
ناهار خوردن*
ویو شب*
یه دوش گرفتم موهامو خشک کردم لباسمو پوشیدم(میزارم)
جیمینم لباسشو پوشید(اینم میزارم)
رفتیم مهمونی که...
۳.۶k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.