i used to hate alphas
i used to hate alphas
p6
جونگکوک دستش رو بالا آورد و تلاش کرد تا بازوش رو آزاد کنه.
"ببین تهیونگ، من حتی تو رو نمی شناسم... درضمن من... آم... خب... یه پیوند دائمی دارم..."
تهیونگ چشم هاش رو چرخوند و نگاهی به جونگکوک که انگار کمی گیج شده بود انداخت.
"پس توی اون مهمونی چی کار می کردی؟"
"خب من... چیزه..."
"دروغ گفتن رو بس کن، من فقط..."
این دفعه جونگکوک با عصبانیت دست تهیونگ رو پس زد.
"باشه، پس بهت حقیقت رو می گم! من از آلفا ها متنفرم؛ یک پسر بچه ی پنج ساله هم دارم؛ برای همینم نمی خوام دیگه تو رو دور و برم ببینم، نه تو و نه هیچ آلفای مضخرف دیگه ای رو!"
انگار چشم های تهیونگ آروم و روشن تر شده بود. صداش رو پایین تر آورد و با لبخند به جونگکوک نزدیک شد.
"پس من با هر دوتون انقدر خوب رفتار می کنم که دوسم داشته باشید... من حسش کردم... تو برای من همونی..."
جونگکوک واقعا از چیز هایی که داشت اتفاق میوفتاد تعجب کرده بود... اون پسر چطور می تونست این حرف ها رو انقدر راحت بزنه؟ و اون نگاه مصمم... اون چه مرگش بود؟
جونگکوک کمی عقب تر رفت و با حیرت به تهیونگ خیره شد.
"اینا چرت و پرته!"
و قدم دیگه ای به عقب برداشت. اما با دیدن صورت تهیونگ که تغییر کرده بود متوجه چیزی شد... اوه نه! دوباره اون فرومون ها!
گوش ها و صورت تهیونگ داشت سرخ می شد و نمی تونست از جونگکوک چشم برداره... پس این بوی یک امگا بود؟
جونگکوک با خجالت خواست بره اما پاش به چیزی گیر کرد و زمین خورد. تهیونگ به سمتش رفت و خواست که کمکش کنه، اما انگار یکدفعه متوجه شد که به منبع اون بوی شیرین خیلی نزدیکه! جونگکوک سعی کرد بلند شه. با صدای یک نفر، هر سه توجهشون به پشت سر جلب شد.
"شما دو تا! بذارید آقای جئون کارشونو بکنن؛ ایشون تازه کارن اینجا..."
تهیونگ بازوی اون پسری که همراهش بود رو گرفت و از اونجا دور شد... بدون هیچ حرفی... اما نمی تونست اون بوی تحریک کننده و شیرین رو فراموش کنه...
آقای لی به جونگکوک کمک کرد تا بلند شه.
p6
جونگکوک دستش رو بالا آورد و تلاش کرد تا بازوش رو آزاد کنه.
"ببین تهیونگ، من حتی تو رو نمی شناسم... درضمن من... آم... خب... یه پیوند دائمی دارم..."
تهیونگ چشم هاش رو چرخوند و نگاهی به جونگکوک که انگار کمی گیج شده بود انداخت.
"پس توی اون مهمونی چی کار می کردی؟"
"خب من... چیزه..."
"دروغ گفتن رو بس کن، من فقط..."
این دفعه جونگکوک با عصبانیت دست تهیونگ رو پس زد.
"باشه، پس بهت حقیقت رو می گم! من از آلفا ها متنفرم؛ یک پسر بچه ی پنج ساله هم دارم؛ برای همینم نمی خوام دیگه تو رو دور و برم ببینم، نه تو و نه هیچ آلفای مضخرف دیگه ای رو!"
انگار چشم های تهیونگ آروم و روشن تر شده بود. صداش رو پایین تر آورد و با لبخند به جونگکوک نزدیک شد.
"پس من با هر دوتون انقدر خوب رفتار می کنم که دوسم داشته باشید... من حسش کردم... تو برای من همونی..."
جونگکوک واقعا از چیز هایی که داشت اتفاق میوفتاد تعجب کرده بود... اون پسر چطور می تونست این حرف ها رو انقدر راحت بزنه؟ و اون نگاه مصمم... اون چه مرگش بود؟
جونگکوک کمی عقب تر رفت و با حیرت به تهیونگ خیره شد.
"اینا چرت و پرته!"
و قدم دیگه ای به عقب برداشت. اما با دیدن صورت تهیونگ که تغییر کرده بود متوجه چیزی شد... اوه نه! دوباره اون فرومون ها!
گوش ها و صورت تهیونگ داشت سرخ می شد و نمی تونست از جونگکوک چشم برداره... پس این بوی یک امگا بود؟
جونگکوک با خجالت خواست بره اما پاش به چیزی گیر کرد و زمین خورد. تهیونگ به سمتش رفت و خواست که کمکش کنه، اما انگار یکدفعه متوجه شد که به منبع اون بوی شیرین خیلی نزدیکه! جونگکوک سعی کرد بلند شه. با صدای یک نفر، هر سه توجهشون به پشت سر جلب شد.
"شما دو تا! بذارید آقای جئون کارشونو بکنن؛ ایشون تازه کارن اینجا..."
تهیونگ بازوی اون پسری که همراهش بود رو گرفت و از اونجا دور شد... بدون هیچ حرفی... اما نمی تونست اون بوی تحریک کننده و شیرین رو فراموش کنه...
آقای لی به جونگکوک کمک کرد تا بلند شه.
۸.۶k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.