پارت آخر
پارت آخر
از تالار زدیم بیرون و سمت خونه رفتیم بچ ها رو ب زور نگه داشتم واس ناهار غذا سفارش دادیم
ستین:بخیر گذشت راستی استاد بچت خوشگله؟
مهرداد:خیلی میلاد عکسشو دارع بهش نشون بده
میلاد:اینقد ازش عکس گرفتم ک نگو بزا نشونت بدم
سادیا:آره گوگولیه
سودا:استاد ی بار بیارش دانشگاه
مهرداد:نمیشه خیلی کوچیکه باید مادرش کنارش باشه خیلی مراقبت نیاز داره
ستین:وایی چ شیرینه انشالله خدا نگهش داره واستون
میلاد:خوبی واقعا؟!
ستین:دخترا بعد هر گریه ایی تصمیم مهم زندگیشون میگیرن از قلبم بیرونش کردم سخت بود ولی تونستم
رهام:ای داد گشنمه امونه آبجی تنبیمون کردی
امیر:ی دقیقه دندون رو جیگر بزا غذا سفارش دادیم بزا برسه
سادیا:امیر دادا این فردا روز میخاد هی بگ گشنمه کتک نوش جان میکنه ها
رهام:سودا آبجی جان این فردا روز میخاد غذا دیر آماده کنه از الان کنسله ها
ستین:از خداتم باشه دراز
غذا رسید و میزو چیدیم
ستین:بفرمایید
همه دور میز نشستیم همه مشغول خوردن شدن
مهرداد:وقتی رفتیم خاستگاری از خانومم ی خاهر دارم خیلی شیطون بلاست عکس سربازیمو نشون همسرم داده بود وقتی رفتیم توی اتاق با هم حرف بزنیم هی خنده اش میگرفت من فک میکردم از استرس خنده اش میگیره تا اینک گفتش عکس سربازیتو دیدم ی چی کچل لاغر هی میخندید وقتی از اتاق زدیم بیرون چشمش ب خاهرم افتاد دستشو گذاشت روی دهنش ک جلو خنده اشو بگیرع خلاصه گذشت برگشتیم خونه هم اتاق بودم با خاهرم گذاشتمش روی کولم بردم پیش مادرم گفتم بردار دخترتو آبرومو برده ...(خنده)
میلاد:آره خیلی اون شب اذیت کردیم داداشمو خاستیم توی خاب موهاشو بزنیم از شانس بد ما بیدار شد (خنده)
رهام:استاد من جای شما بودم قطع فامیلی میکردم با همچین خاهر و برادری
امیر:اگ موهاشو زده بودین ک بدبختتون میکرد
سودا:خیلی دوست داشتم داداش داشته باشم ولی الان بهش فک میکنم ستین هم پدر بوده هم مادر هم برادر تنا کاری ک در حقمون نکرد خاهریه
سادیا:ی جورایی خاهری کردن بلد نیس
ستین:بشکنه این دست نمک ندارع(خنده)
از تالار زدیم بیرون و سمت خونه رفتیم بچ ها رو ب زور نگه داشتم واس ناهار غذا سفارش دادیم
ستین:بخیر گذشت راستی استاد بچت خوشگله؟
مهرداد:خیلی میلاد عکسشو دارع بهش نشون بده
میلاد:اینقد ازش عکس گرفتم ک نگو بزا نشونت بدم
سادیا:آره گوگولیه
سودا:استاد ی بار بیارش دانشگاه
مهرداد:نمیشه خیلی کوچیکه باید مادرش کنارش باشه خیلی مراقبت نیاز داره
ستین:وایی چ شیرینه انشالله خدا نگهش داره واستون
میلاد:خوبی واقعا؟!
ستین:دخترا بعد هر گریه ایی تصمیم مهم زندگیشون میگیرن از قلبم بیرونش کردم سخت بود ولی تونستم
رهام:ای داد گشنمه امونه آبجی تنبیمون کردی
امیر:ی دقیقه دندون رو جیگر بزا غذا سفارش دادیم بزا برسه
سادیا:امیر دادا این فردا روز میخاد هی بگ گشنمه کتک نوش جان میکنه ها
رهام:سودا آبجی جان این فردا روز میخاد غذا دیر آماده کنه از الان کنسله ها
ستین:از خداتم باشه دراز
غذا رسید و میزو چیدیم
ستین:بفرمایید
همه دور میز نشستیم همه مشغول خوردن شدن
مهرداد:وقتی رفتیم خاستگاری از خانومم ی خاهر دارم خیلی شیطون بلاست عکس سربازیمو نشون همسرم داده بود وقتی رفتیم توی اتاق با هم حرف بزنیم هی خنده اش میگرفت من فک میکردم از استرس خنده اش میگیره تا اینک گفتش عکس سربازیتو دیدم ی چی کچل لاغر هی میخندید وقتی از اتاق زدیم بیرون چشمش ب خاهرم افتاد دستشو گذاشت روی دهنش ک جلو خنده اشو بگیرع خلاصه گذشت برگشتیم خونه هم اتاق بودم با خاهرم گذاشتمش روی کولم بردم پیش مادرم گفتم بردار دخترتو آبرومو برده ...(خنده)
میلاد:آره خیلی اون شب اذیت کردیم داداشمو خاستیم توی خاب موهاشو بزنیم از شانس بد ما بیدار شد (خنده)
رهام:استاد من جای شما بودم قطع فامیلی میکردم با همچین خاهر و برادری
امیر:اگ موهاشو زده بودین ک بدبختتون میکرد
سودا:خیلی دوست داشتم داداش داشته باشم ولی الان بهش فک میکنم ستین هم پدر بوده هم مادر هم برادر تنا کاری ک در حقمون نکرد خاهریه
سادیا:ی جورایی خاهری کردن بلد نیس
ستین:بشکنه این دست نمک ندارع(خنده)
۱.۷k
۰۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.