♡pt: ♡⁶
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا/ت ویو:
همینطور که قدم هامو با ترس و لرز بر میداشتم یه صدا از پشت سرم شنیدم برگشتم که یه گرگ رو دیدم که یهو به انسان تبدیل شد
یونجون: سلا بیبی
ا/ت: الان که گرگ بودی چ.. چجوری!!
یونجون: هه چطور خوناشاما واست عجیب نبودن؟
ا/ت: تو از کجا میدونی من با اونا ملاقات داشتم!
یونجون: اخه خیلی وقته دنبالتم
ا/ت: چرت نگو
تهیونگ: یونجوننننننننن«داد»
یونجون: ساکت بابا کر شدم چته باز
تهیونگ: با شکار من چیکار داری؟
یونجون: هه شکار تو از الان دیگه مال منه
تهیونگ: خفه شو بیا اینجا«رو به ا/ت»
یونجون: تو حتا اسمشم نمیدونی
تهیونگ: مثل تو
تهیونگ:«زیر لب» اسمت چیه؟
ا/ت:«اروم» ا/ت
یونجون: خیلی شکار خوبی داری بنظرم گاز گرفتنش دیونم کنه
تهیونگ: خفه شو
یونجون: حیف امشب وقت ندارم ولی... فردا میبینمت بیبی گرل
تهیونگ: خواب دیدی خیره
یونجون: اره خیره
«نزدیک ا/ت شد و با ناخن هاش روی سینه های ا/ت کشید کمی پایین تر هم خط خطی کرد که تهیونگ مانع شد»
تهیونگ: چه غلطی میکنی
«سریع گرگ شد و رفت»
ا/ت: ا.. اخخ «کمی بغض»
تهیونگ: اوه نه نه خون نه الان نه
«چشمای تهیونگ رو رنگ خون فرا گرفت که تحمل نکرد و کمی از لباس ا/ت رو پایین زد و طوری که کمی از سینه های ا/ت که خون میومد رو به نمایش گذاشت و زبون خیس و داغش رو روی خون کشید
کمی پایین تر رفت که زبونش به سوتین خورد
چشمش کم کم رنگ خودش رو گرفت و دید که داره زیاده روی میکنه زبونش رو با یک حالت هات رو لبش کشید و خون رو پاک کرد»
تهیونگ: متاسفم
ا/ت: مشکلی نداره میتونم یه سوال بپرسم؟
تهیونگ: ا.. اره
ا/ت: اون کی بود؟ چرا دنبالم اومدی؟
تهیونگ: اینکه شد دوتا ولی خب باشه
میدونی من فکر کردم داداشش میاد سراغت ولی خب خودش اومد این یونجون هست خیلی از شکار های پسرا و منو دزیده و باهاشون بازی کرده و تیکه تیکه شون کرده ولی خب جورد یکم بدتر از یونجون هست اگه اون بود بجای اینکه کمی زخمیت کنه دختر بودنت رو ازت میگرفت و خب بعد میکشتت
ا/ت: نمیخوام دیگه بشنوم متاسفم
تهیونگ: هوم باش امشب تو اتاق من بخواب حالت خوب نیست به پسرا هم میگم زیاد باهات بد رفتاری نکنن
ا/ت: ممنون«و بعد در آغوش تهیونگ خوابش برد»
تهیونگ ویو:
دیدم مژه های بلندش داره بسته میشه که سری براید بغلش کردم و تلپورد «از جایی به جای دیگر رفتن» کردم به اتاق خودم توی عمارت و ا/ت رو روی تخت گذاشتم و خودمم پیراهنم رو در اوردم و بدون اون بغل دست ا/ت خوابیدم چونکه عادتمه بدونه پیراهن بخوابم البته خب بدون شلوارم میخوابم با شرتک ولب خب گفتم شاید ا/ت بدش بیاد همینطور داشتم فکر میکردم به یونجون که پلکام سنگین شد و خوابم برد .
«پایان» برای پارت های بیشتر حمایت فراموش نشه»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا/ت ویو:
همینطور که قدم هامو با ترس و لرز بر میداشتم یه صدا از پشت سرم شنیدم برگشتم که یه گرگ رو دیدم که یهو به انسان تبدیل شد
یونجون: سلا بیبی
ا/ت: الان که گرگ بودی چ.. چجوری!!
یونجون: هه چطور خوناشاما واست عجیب نبودن؟
ا/ت: تو از کجا میدونی من با اونا ملاقات داشتم!
یونجون: اخه خیلی وقته دنبالتم
ا/ت: چرت نگو
تهیونگ: یونجوننننننننن«داد»
یونجون: ساکت بابا کر شدم چته باز
تهیونگ: با شکار من چیکار داری؟
یونجون: هه شکار تو از الان دیگه مال منه
تهیونگ: خفه شو بیا اینجا«رو به ا/ت»
یونجون: تو حتا اسمشم نمیدونی
تهیونگ: مثل تو
تهیونگ:«زیر لب» اسمت چیه؟
ا/ت:«اروم» ا/ت
یونجون: خیلی شکار خوبی داری بنظرم گاز گرفتنش دیونم کنه
تهیونگ: خفه شو
یونجون: حیف امشب وقت ندارم ولی... فردا میبینمت بیبی گرل
تهیونگ: خواب دیدی خیره
یونجون: اره خیره
«نزدیک ا/ت شد و با ناخن هاش روی سینه های ا/ت کشید کمی پایین تر هم خط خطی کرد که تهیونگ مانع شد»
تهیونگ: چه غلطی میکنی
«سریع گرگ شد و رفت»
ا/ت: ا.. اخخ «کمی بغض»
تهیونگ: اوه نه نه خون نه الان نه
«چشمای تهیونگ رو رنگ خون فرا گرفت که تحمل نکرد و کمی از لباس ا/ت رو پایین زد و طوری که کمی از سینه های ا/ت که خون میومد رو به نمایش گذاشت و زبون خیس و داغش رو روی خون کشید
کمی پایین تر رفت که زبونش به سوتین خورد
چشمش کم کم رنگ خودش رو گرفت و دید که داره زیاده روی میکنه زبونش رو با یک حالت هات رو لبش کشید و خون رو پاک کرد»
تهیونگ: متاسفم
ا/ت: مشکلی نداره میتونم یه سوال بپرسم؟
تهیونگ: ا.. اره
ا/ت: اون کی بود؟ چرا دنبالم اومدی؟
تهیونگ: اینکه شد دوتا ولی خب باشه
میدونی من فکر کردم داداشش میاد سراغت ولی خب خودش اومد این یونجون هست خیلی از شکار های پسرا و منو دزیده و باهاشون بازی کرده و تیکه تیکه شون کرده ولی خب جورد یکم بدتر از یونجون هست اگه اون بود بجای اینکه کمی زخمیت کنه دختر بودنت رو ازت میگرفت و خب بعد میکشتت
ا/ت: نمیخوام دیگه بشنوم متاسفم
تهیونگ: هوم باش امشب تو اتاق من بخواب حالت خوب نیست به پسرا هم میگم زیاد باهات بد رفتاری نکنن
ا/ت: ممنون«و بعد در آغوش تهیونگ خوابش برد»
تهیونگ ویو:
دیدم مژه های بلندش داره بسته میشه که سری براید بغلش کردم و تلپورد «از جایی به جای دیگر رفتن» کردم به اتاق خودم توی عمارت و ا/ت رو روی تخت گذاشتم و خودمم پیراهنم رو در اوردم و بدون اون بغل دست ا/ت خوابیدم چونکه عادتمه بدونه پیراهن بخوابم البته خب بدون شلوارم میخوابم با شرتک ولب خب گفتم شاید ا/ت بدش بیاد همینطور داشتم فکر میکردم به یونجون که پلکام سنگین شد و خوابم برد .
«پایان» برای پارت های بیشتر حمایت فراموش نشه»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۴۵.۲k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.