پ̶ا̶ر̶ت⑥

پ̶ا̶ر̶ت⑥
ویو جونگ کوک
با مینهو رفتم رستوران داشتم میرفتم روی اون میزی که رزرو کرده بودم
یهو به یه دختری خوردم بهش گفتم
عذر خواهی بلد نیستی؟
بعدش شروع کرد باهام دعوا کنه انگار عصبی بود منم بهش اهمیت ندادمو رفتم نشستم..
ویو ا/ت
بعد چند ساعت مینا رفت خونشون و منم باید میرفتم خونه برای مهمونی اماده بشم
چند دقیقه بعد..
رسیدم خونه رفتم دوش گرفتم و اومدم موهامو خشک کردمو لباس سیاهمو پوشیدم و یکمی آرایش کردم و رفتم پایین.
شب
دیگه تقریبا مهمونا رسیده بودن و منم کم کم رفتم استقبالشون
میدونستم که مهمونمون شریکه بابامه ولی نمیشناختمش و برای اولین بار میخوام ببینمش
زنگ خورد
باورم نمیشه یعنی این شریکه بابامه؟!
÷ ا/ت نمیخوای با مهمونا آشنات کنم؟
× الان میام
ویو ا/ت
واقعا خودشه باورم نمیشه خیلی خجالت میکشم انگار توی رستوران زیاده‌روی کردم اصلا احتمال نمیدادم دوباره ببینمش
÷ ا/ت دخترم و ا/ت این جئون جاهیون و پسرشون جئون جونگ کوک
×خوشبختم
ویو جونگ کوک
چند دقیقه بهش خیره شدم که یادم اومد این همون دخترس که توی رستوران دیدمش.
انگار معذب بود... یه لحظه خندم گرفت
فرق فکرام بودم که اقای هوانگ تهیونگ صدامون زد که بریم برای شام......