ازدواج اجباری دو مافیا پارت ۸
پرش زمانی به تو ماشین......
ویو ا/ت :
بعد این اتفاق خیلی افسردگی گرفتم احساس کردم خیلی ضعیفم خیلی بدبختم وقتی لباس عروس هارو نگاه میکردم به این داشتم فکر میکردم که چرا نمیتونستم با عشقم بیامو باهم انتخاب کنیم وقتی تو مزون لباس عروس منتظر بودم که لباس رو برامون بسته بندی کنن بدون صدا اشک میریختم وقتی هم سوار ماشین شدیم بدون هیچ حرفی منو رسوند و خودش رفت
ویو یونگی :
وقتی حاله ا/ت رو میدیدم دلم آتیش میگرفت وقتی دیدم جلویه چشمام خودش رو میخواد بکشه خیلی ترسیدم اون اصلا منو دوست نداره ولی منه احمق از همون روزی که دیدیمش دلم رو بهش باختم اصلا فکرشم نمیکردم مافیایه کره اونم یکی مثل من با نگاه اول دلش رو به یه دختر ببازه دارم دیوونه میشم نمیخوام به اجبار زنم بشه ولی من میخوامش اوففففففف
شب......
ویو ا/ت :
لباس راحتی هام رو پوشیدم چراغ ها رو خاموش کردم و رفتم رو تختم نشستم زانو هام رو بغل کردم و بی صدا شروع به گریه کردن کردم که صدای در شنیدم سریع اشکامو پاک کردم و جواب دادم
÷داداشی ا/ت میتونم بیام تو
+اره کوکی
( کوک اومد کنار ا/ت نشست و بغلش کرد سر ا/ت رو سینه ی کوک هست )
÷داداشی گریه نکن میگذره بعدشم این فقط یه ازدواج رو برگه هست بعد ازدواج هرکاری میتونی بکنی منم هرروز میام دیدنت نگران نباش من همیشه کنارتم تا منو داری گریه نکن
+دوست دارم داداشی
÷منم دوست دارم ا/ت
حالا بگیر بخواب فردا باید زود بلندشی
+هوممممممم شب بخیر
÷شب بخیر خوب بخوابی
ویو ا/ت :
وقتی کوک از اتاقم رفت بیرون دوباره رو تختم نشستم و به فردا فکر کردم داشتم فکر میکردم نکنه یونگی از رویه حوص بهم تجاوز کنه نکنه ازش حامله بشم اصلا منو دوست داره من دوسش دارم اصلا نداشته باشم یا داشته باشم تو ازدواج ما مگه تاثیری داره داشتم به اینا فکر میکردم که صدای پیامک گوشیم اومد لیسا بود اونم داشت دل داریم می داد
فردا صبح......
ویو ا/ت :
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم رفتم کارهای لازم رو انجام دادم یه لباس اسپرت پوشیدم موهام رو گوجه کردم یه آرایش ملایم کردم و رفتم پایین همه دور میز صبحونه نشسته بودن به کوک صبح بخیر گفتم و بدون توجه به بقیه رفتم سرجام نشستم
ب.ا/ت :ما اینجا آدم نبودیم
........+
ب.ا/ت :صدامو نشنیدی ( داد )
+ من اینجا آدمی نمیبینم که بخوام بهش صبح بخیر بگم
( پدر ا/ت بلند میشه ومیزنه تو گوش ا/ت )
خماری تا پارت بعد.......
حمایت فراموش نشه استرابریا🍓🤍✨
ویو ا/ت :
بعد این اتفاق خیلی افسردگی گرفتم احساس کردم خیلی ضعیفم خیلی بدبختم وقتی لباس عروس هارو نگاه میکردم به این داشتم فکر میکردم که چرا نمیتونستم با عشقم بیامو باهم انتخاب کنیم وقتی تو مزون لباس عروس منتظر بودم که لباس رو برامون بسته بندی کنن بدون صدا اشک میریختم وقتی هم سوار ماشین شدیم بدون هیچ حرفی منو رسوند و خودش رفت
ویو یونگی :
وقتی حاله ا/ت رو میدیدم دلم آتیش میگرفت وقتی دیدم جلویه چشمام خودش رو میخواد بکشه خیلی ترسیدم اون اصلا منو دوست نداره ولی منه احمق از همون روزی که دیدیمش دلم رو بهش باختم اصلا فکرشم نمیکردم مافیایه کره اونم یکی مثل من با نگاه اول دلش رو به یه دختر ببازه دارم دیوونه میشم نمیخوام به اجبار زنم بشه ولی من میخوامش اوففففففف
شب......
ویو ا/ت :
لباس راحتی هام رو پوشیدم چراغ ها رو خاموش کردم و رفتم رو تختم نشستم زانو هام رو بغل کردم و بی صدا شروع به گریه کردن کردم که صدای در شنیدم سریع اشکامو پاک کردم و جواب دادم
÷داداشی ا/ت میتونم بیام تو
+اره کوکی
( کوک اومد کنار ا/ت نشست و بغلش کرد سر ا/ت رو سینه ی کوک هست )
÷داداشی گریه نکن میگذره بعدشم این فقط یه ازدواج رو برگه هست بعد ازدواج هرکاری میتونی بکنی منم هرروز میام دیدنت نگران نباش من همیشه کنارتم تا منو داری گریه نکن
+دوست دارم داداشی
÷منم دوست دارم ا/ت
حالا بگیر بخواب فردا باید زود بلندشی
+هوممممممم شب بخیر
÷شب بخیر خوب بخوابی
ویو ا/ت :
وقتی کوک از اتاقم رفت بیرون دوباره رو تختم نشستم و به فردا فکر کردم داشتم فکر میکردم نکنه یونگی از رویه حوص بهم تجاوز کنه نکنه ازش حامله بشم اصلا منو دوست داره من دوسش دارم اصلا نداشته باشم یا داشته باشم تو ازدواج ما مگه تاثیری داره داشتم به اینا فکر میکردم که صدای پیامک گوشیم اومد لیسا بود اونم داشت دل داریم می داد
فردا صبح......
ویو ا/ت :
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم رفتم کارهای لازم رو انجام دادم یه لباس اسپرت پوشیدم موهام رو گوجه کردم یه آرایش ملایم کردم و رفتم پایین همه دور میز صبحونه نشسته بودن به کوک صبح بخیر گفتم و بدون توجه به بقیه رفتم سرجام نشستم
ب.ا/ت :ما اینجا آدم نبودیم
........+
ب.ا/ت :صدامو نشنیدی ( داد )
+ من اینجا آدمی نمیبینم که بخوام بهش صبح بخیر بگم
( پدر ا/ت بلند میشه ومیزنه تو گوش ا/ت )
خماری تا پارت بعد.......
حمایت فراموش نشه استرابریا🍓🤍✨
۱۹.۱k
۲۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.