Vimin
Part 16🖤
پرش زمانی به شب:
ساعت هشتو و نیم شب بود...
∆واای نهه تموم شده...
÷چیه؟!چیشد؟!
_چت شد ا/ت..؟
∆بابا دارم دوکبوکی میپزم..ولی پیاز چه تموم شده.. نداریم الان بریزم توش..
_من میرم بگیرم بیام.
÷نه جیمین ممکنه طلبکارا ببیننت..
_نه خونرو عوض کردیم هنوز خداروشکر پیدامون نکردن...
∆÷اوکی ولی مراقب خودت باش...
زود برگرد
_باشه بابا بچه دوساله که نمیفرستین خرید....
سویی شرت مشکیشو پوشید و از خونه قدیمیشون بیرون اومد..
از شدت سرما خودشو بغل کرد و به سمت بازار راه افتاد..
بعد از ده دقیقه به بازار رسید..
درحال اتخاب پیازچه بود که متوجه نگاه های سنگین چند نفر رو خودش شد ،روشو برگردوند...
از شدت ترس چشماش گرد شده بود و سرما هوا چند برابر روش تاثیر گذاشت..
درسته طلبکاراش بودن..
دوباره پشتشو کرد و سریع به سمت صندوق رفت تا پولو پرداخت کنه..
_وای شت چجوری این هوانگ عوضی گیرم اورد...
«هوانگ سر دسته باندیه که از جیمین طلبکاره و قسمت جالبش اینه که دشمن باند تهیونگ و دشمن پدر تهیونگ... ولی هنوز هوانگ و تهیونگ باهم روبرو نشدن.»
٪خودشه... بگیرینش..
_نه نه...
و قدماشو تند تر کرد.
داشتن به جیمین میرسیدن که جیمین کیسه پیاز چه رو انداخت و شروع کرد فرار کردن...
فقط از ترس میدوید و نمیدونست کجا میره..
_________________________________
_اووف اخیش... با این ۲۰۰ متری که من دویدم فک کنم به اندازه کافی ازشون دور شدم..
داشت با خودش حرف میزد که دستیو روی شونش حس کرد و باعث برگردوندن اون شد.. و با ضربه محکمی به شرش بی هوش شد..
continues✌️
اینم پارت اول فصل دوم..
لایک و کامنت بزارین تا فردا ظهر براتون پارت بعدیم بزارم😁
دوستون دارم عشقام💟
حمایتاتون بهم انرژی میده ❤️میدونستین اینو؟!
پرش زمانی به شب:
ساعت هشتو و نیم شب بود...
∆واای نهه تموم شده...
÷چیه؟!چیشد؟!
_چت شد ا/ت..؟
∆بابا دارم دوکبوکی میپزم..ولی پیاز چه تموم شده.. نداریم الان بریزم توش..
_من میرم بگیرم بیام.
÷نه جیمین ممکنه طلبکارا ببیننت..
_نه خونرو عوض کردیم هنوز خداروشکر پیدامون نکردن...
∆÷اوکی ولی مراقب خودت باش...
زود برگرد
_باشه بابا بچه دوساله که نمیفرستین خرید....
سویی شرت مشکیشو پوشید و از خونه قدیمیشون بیرون اومد..
از شدت سرما خودشو بغل کرد و به سمت بازار راه افتاد..
بعد از ده دقیقه به بازار رسید..
درحال اتخاب پیازچه بود که متوجه نگاه های سنگین چند نفر رو خودش شد ،روشو برگردوند...
از شدت ترس چشماش گرد شده بود و سرما هوا چند برابر روش تاثیر گذاشت..
درسته طلبکاراش بودن..
دوباره پشتشو کرد و سریع به سمت صندوق رفت تا پولو پرداخت کنه..
_وای شت چجوری این هوانگ عوضی گیرم اورد...
«هوانگ سر دسته باندیه که از جیمین طلبکاره و قسمت جالبش اینه که دشمن باند تهیونگ و دشمن پدر تهیونگ... ولی هنوز هوانگ و تهیونگ باهم روبرو نشدن.»
٪خودشه... بگیرینش..
_نه نه...
و قدماشو تند تر کرد.
داشتن به جیمین میرسیدن که جیمین کیسه پیاز چه رو انداخت و شروع کرد فرار کردن...
فقط از ترس میدوید و نمیدونست کجا میره..
_________________________________
_اووف اخیش... با این ۲۰۰ متری که من دویدم فک کنم به اندازه کافی ازشون دور شدم..
داشت با خودش حرف میزد که دستیو روی شونش حس کرد و باعث برگردوندن اون شد.. و با ضربه محکمی به شرش بی هوش شد..
continues✌️
اینم پارت اول فصل دوم..
لایک و کامنت بزارین تا فردا ظهر براتون پارت بعدیم بزارم😁
دوستون دارم عشقام💟
حمایتاتون بهم انرژی میده ❤️میدونستین اینو؟!
۵.۲k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.