رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ¹³ ¤
________________________________________
ویو " آماندا "
هنوزم به اتفاق امروز فکر میکنم
اصن برای چی عاشقم شده
چیشد که عاشقم شد؟؟
اون که اون همه کتکم زد و منو خدمتکار خونش کرد
حالا اومده عاشقم شده
خب دروغ چرا ، دارم حسایی بهش پیدا میکنم
بالاخره که باید عاشقش بشم
دارم باهاش ازدواج میکنم
مشکل اینجاس که همش عین سگ و گربه به جون هم میفتیم😐
ولی خب
دیگه شب شده
برم بخوابم که فردا باید ۶ پاشم
خیلی خوابم میاد
هر روز همینه
یعنی بالاخره میخوام طعم خوشبختی رو بچشم؟؟
بیخیال آماندا
بیا امشب به چیزای بد فکر نکنیم
رفتم روی تختم دراز کشیدم و پتو رو کشیدم روم
یواش یواش چشمام داشت گرم میشد که صدای در اومد
برگشتم اونور دیدم این یوپه
یه بالش و پتو دستش بود
اومد سمتم و خوابید روی تخت و از پشت بغلم کرد
برگشتم سمتش : هی داری چیکار میکنی
این یوپ : ششششششش هیچی نگو فقط سرتو بزار رو سینم و بخواب
کاری که گفت و انجام دادم
بغلم کرد و دم گوشم با صدای بم گفت : بالاخره مال خودم شدی
چقد خوبه که باهات آشنا شدم
چقد خوبه که عاشقت شدم:))))
میخوام جوری عاشقت باشم که عشقمون زبون زد همه بشه
دوست دارم :))))
بغلش یه آرامش خاصی داشت
آماندا : این یوپ ولم کن میخوام بخوابم فردا باید زود پاشم کارا رو انجام بدم
این یوپ : مگه من میزارم تو با این دستای خوشگلت کار کنی؟؟
آماندا : یعنی چی
این یوپ : یعنی شما دیگه از این به بعد خانم این عمارتی
آماندا : ...........
این یوپ : آماندا؟؟
آماندا : ........... ( خوابش برده)
این یوپ : وای خدا من الان چجوری خودمو کنترل کنمممممم آخه اینو ببین
ولی نه
باید کنترل داشته باشم نه
بگیر بخواب به این چیزا فک نکن
" فردا صبح "
این یوپ : آماندا ، آماندا، آماندااااااا
آماندا : هااااان ( خوابالو*)
این یوپ : بلند شو دیگه ساعت نه صبحه
آماندا : ولم کن این یوپ خوابم میاد
این یوپ : آییییییی ، آماندااااااا
آماندا : چیشدددد ( هنگ و خوابالو )
این یوپ : ببخشید که از تخت پرتم کردی پایین
آماندا : عه خوبی؟؟ ، مهم نیس بزار بکپم
این یوپ : 😐 من دیشب خودمو کنترل کردم که دوباره بوست نکنممممممم
نمیشه الان باید بوس بدی بهم
آماندا : ها ....... چی
این یوپ نزاشت آماندا حرف دیگه ای بزنه و لباشو گذاشت رو لبای آماندا و .......
این یوپ : لبات طعم توت فرنگی میده
آماندا : ای ....... این ...... یو ...... ی ..... یوپ
این یوپ : جانم ( عوق )
آماندا : تو ...... تو .... الان منو بوس کردی ؟؟
این یوپ : آره مگه چیه؟؟ حق ندارم زنمو ببوسم؟؟
آماندا : آخه
این یوپ : آخه نداره دیگه طفره نرو میدونم توعم منو دوست داری
آماندا : این یوپ عاشقتمممممم ( میپره بغدل این یوپ و پاهاشو حلقه میکنه دور کمر این یوپ )
این یوپ : 😃😃😃 ( خر ذوق ) 😃😃😃
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ¹³ ¤
________________________________________
ویو " آماندا "
هنوزم به اتفاق امروز فکر میکنم
اصن برای چی عاشقم شده
چیشد که عاشقم شد؟؟
اون که اون همه کتکم زد و منو خدمتکار خونش کرد
حالا اومده عاشقم شده
خب دروغ چرا ، دارم حسایی بهش پیدا میکنم
بالاخره که باید عاشقش بشم
دارم باهاش ازدواج میکنم
مشکل اینجاس که همش عین سگ و گربه به جون هم میفتیم😐
ولی خب
دیگه شب شده
برم بخوابم که فردا باید ۶ پاشم
خیلی خوابم میاد
هر روز همینه
یعنی بالاخره میخوام طعم خوشبختی رو بچشم؟؟
بیخیال آماندا
بیا امشب به چیزای بد فکر نکنیم
رفتم روی تختم دراز کشیدم و پتو رو کشیدم روم
یواش یواش چشمام داشت گرم میشد که صدای در اومد
برگشتم اونور دیدم این یوپه
یه بالش و پتو دستش بود
اومد سمتم و خوابید روی تخت و از پشت بغلم کرد
برگشتم سمتش : هی داری چیکار میکنی
این یوپ : ششششششش هیچی نگو فقط سرتو بزار رو سینم و بخواب
کاری که گفت و انجام دادم
بغلم کرد و دم گوشم با صدای بم گفت : بالاخره مال خودم شدی
چقد خوبه که باهات آشنا شدم
چقد خوبه که عاشقت شدم:))))
میخوام جوری عاشقت باشم که عشقمون زبون زد همه بشه
دوست دارم :))))
بغلش یه آرامش خاصی داشت
آماندا : این یوپ ولم کن میخوام بخوابم فردا باید زود پاشم کارا رو انجام بدم
این یوپ : مگه من میزارم تو با این دستای خوشگلت کار کنی؟؟
آماندا : یعنی چی
این یوپ : یعنی شما دیگه از این به بعد خانم این عمارتی
آماندا : ...........
این یوپ : آماندا؟؟
آماندا : ........... ( خوابش برده)
این یوپ : وای خدا من الان چجوری خودمو کنترل کنمممممم آخه اینو ببین
ولی نه
باید کنترل داشته باشم نه
بگیر بخواب به این چیزا فک نکن
" فردا صبح "
این یوپ : آماندا ، آماندا، آماندااااااا
آماندا : هااااان ( خوابالو*)
این یوپ : بلند شو دیگه ساعت نه صبحه
آماندا : ولم کن این یوپ خوابم میاد
این یوپ : آییییییی ، آماندااااااا
آماندا : چیشدددد ( هنگ و خوابالو )
این یوپ : ببخشید که از تخت پرتم کردی پایین
آماندا : عه خوبی؟؟ ، مهم نیس بزار بکپم
این یوپ : 😐 من دیشب خودمو کنترل کردم که دوباره بوست نکنممممممم
نمیشه الان باید بوس بدی بهم
آماندا : ها ....... چی
این یوپ نزاشت آماندا حرف دیگه ای بزنه و لباشو گذاشت رو لبای آماندا و .......
این یوپ : لبات طعم توت فرنگی میده
آماندا : ای ....... این ...... یو ...... ی ..... یوپ
این یوپ : جانم ( عوق )
آماندا : تو ...... تو .... الان منو بوس کردی ؟؟
این یوپ : آره مگه چیه؟؟ حق ندارم زنمو ببوسم؟؟
آماندا : آخه
این یوپ : آخه نداره دیگه طفره نرو میدونم توعم منو دوست داری
آماندا : این یوپ عاشقتمممممم ( میپره بغدل این یوپ و پاهاشو حلقه میکنه دور کمر این یوپ )
این یوپ : 😃😃😃 ( خر ذوق ) 😃😃😃
۴.۵k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.