اکازا.پارت۱۳(عشق بچگی)
میتسوری: آت سان...تو چیزی از انسان بودنت یادت میاد؟
آت:*مکث کردن*
میتسوری: اعه ببخشید ببخشید اگه دوست نداری نیاز نیس بگی... خب... زندگی هرکی به خودش ربط داره.
سانمی: خب... رسیدیم.
اکازا دماغ خودش و ات رو گرفت و گفت: وایی نه... گل گیلیسین...آت بو نکن... شیطان ها به این گل حساسیت دارن...
آت: وایی نهههه....
کاگایا: سلام گیومی،گیو،سانمی و میتسوری...
میتسوری: ارباب...ما دوتا شیطان رو از نبرد پیدا کردیم که طرف ما هستن. البته اونا..کیزوکی ان..دوتا کیزوکی ماه بالا..اسم یکیشون آت عه و کیزوکی رده اول هستش و اون یکی اکازا عه و کیزوکی رده سوم هستش...
کاگایا: طرف ما؟ کیزوکی ها؟ اونم از دوتا رده بالا؟ او... اونا کجان...با... باید همین الان ملاقاتشـون کنم...
سانمی: اما ارباب... اونا کیزوکی ان... اگه نقشه ای داشته باشن چی؟ اگه همه ی اینا دروغ باشه تا به شما نزدیک بشن چی؟
کاگایا: اونا.... اونا طرف ما هستن...تامایو سان گفتن که قبلا یکی از قربانی های موزان کیبوتسوجی بودن یه شیطان کیزوکی رده بالا قصد کشتن و نابود کردن کیبوتسوجی رو داره و اون کیزوکی کسی بود که تامایو سان رو آزاد کرد...اون به تامایو سان گفت که یه روزی با یه کیزوکی به اسم اکازا میاد و مقابل کیبوتسوجی می ایسته... گیو به اونا بگو تا بیان تو...
میتسوری: اما ارباب... کیزوکی ها به گل گیلیسین حساسیت دارن...
کاگایا: او درسته... گیو میشه لطفا منو از در پشتی به سمت باغ ببری؟
گیو: البته...
(بعد رسیدن)
آت: اکازا اونجارو...
اکازا: چی.. پس اون اربابشونه؟
آت: ف.. فکر کنم...تعظیم کن..
اکازا: ا.. اها
کاگایا: پس.. پس آت و اکازا شما هایین... درسته؟
آت: ب.. بله درسته
اکازا: م.. ما اومدیم تا اگر شما موافقت میکنین به شما ها بپیوندیم....
کاگایا: این درسته که شما ها تاحالا ادم نخوردین؟
آت: ب.. بله... ولی خب... این باعث میشه که یه خراش کوچیک به مدت یک تا دو دیقه طول بکشه تا ترمیم شه... با اینکه من کیزوکی رده ی اول هستم مدت ترمیمم از کیزوکی رده دوم بیشتره..
کاگایا: امشب رو تو عمارت سپری کنین... فردا با حضور تمام هاشیراها تصمیم میگیریم که شما میتونین عضوی از هاشیراها باشین یا نه.. البته...شما ها شیاطین منحصر به فردی هستین و از نظر من تایید شده این...
اکازا تو دلش گفت: ص.. صداش... صداش بهم ارامش میده... اون... اون خیلی خیلی مهربونه... ب.. باورم نمیشه موزان ازمون خواست تا اونو بکشیم...ت... تو سرم احساس سبکی میکنم...خیلی...خیلی خوبه که دارم با همچین مردی صحبت میکنم.
ادامه رو وقتی گوشیم شارژ شد میدم... البته اگه اینترنتم تمام نشه🤌🏻🥲
آت:*مکث کردن*
میتسوری: اعه ببخشید ببخشید اگه دوست نداری نیاز نیس بگی... خب... زندگی هرکی به خودش ربط داره.
سانمی: خب... رسیدیم.
اکازا دماغ خودش و ات رو گرفت و گفت: وایی نه... گل گیلیسین...آت بو نکن... شیطان ها به این گل حساسیت دارن...
آت: وایی نهههه....
کاگایا: سلام گیومی،گیو،سانمی و میتسوری...
میتسوری: ارباب...ما دوتا شیطان رو از نبرد پیدا کردیم که طرف ما هستن. البته اونا..کیزوکی ان..دوتا کیزوکی ماه بالا..اسم یکیشون آت عه و کیزوکی رده اول هستش و اون یکی اکازا عه و کیزوکی رده سوم هستش...
کاگایا: طرف ما؟ کیزوکی ها؟ اونم از دوتا رده بالا؟ او... اونا کجان...با... باید همین الان ملاقاتشـون کنم...
سانمی: اما ارباب... اونا کیزوکی ان... اگه نقشه ای داشته باشن چی؟ اگه همه ی اینا دروغ باشه تا به شما نزدیک بشن چی؟
کاگایا: اونا.... اونا طرف ما هستن...تامایو سان گفتن که قبلا یکی از قربانی های موزان کیبوتسوجی بودن یه شیطان کیزوکی رده بالا قصد کشتن و نابود کردن کیبوتسوجی رو داره و اون کیزوکی کسی بود که تامایو سان رو آزاد کرد...اون به تامایو سان گفت که یه روزی با یه کیزوکی به اسم اکازا میاد و مقابل کیبوتسوجی می ایسته... گیو به اونا بگو تا بیان تو...
میتسوری: اما ارباب... کیزوکی ها به گل گیلیسین حساسیت دارن...
کاگایا: او درسته... گیو میشه لطفا منو از در پشتی به سمت باغ ببری؟
گیو: البته...
(بعد رسیدن)
آت: اکازا اونجارو...
اکازا: چی.. پس اون اربابشونه؟
آت: ف.. فکر کنم...تعظیم کن..
اکازا: ا.. اها
کاگایا: پس.. پس آت و اکازا شما هایین... درسته؟
آت: ب.. بله درسته
اکازا: م.. ما اومدیم تا اگر شما موافقت میکنین به شما ها بپیوندیم....
کاگایا: این درسته که شما ها تاحالا ادم نخوردین؟
آت: ب.. بله... ولی خب... این باعث میشه که یه خراش کوچیک به مدت یک تا دو دیقه طول بکشه تا ترمیم شه... با اینکه من کیزوکی رده ی اول هستم مدت ترمیمم از کیزوکی رده دوم بیشتره..
کاگایا: امشب رو تو عمارت سپری کنین... فردا با حضور تمام هاشیراها تصمیم میگیریم که شما میتونین عضوی از هاشیراها باشین یا نه.. البته...شما ها شیاطین منحصر به فردی هستین و از نظر من تایید شده این...
اکازا تو دلش گفت: ص.. صداش... صداش بهم ارامش میده... اون... اون خیلی خیلی مهربونه... ب.. باورم نمیشه موزان ازمون خواست تا اونو بکشیم...ت... تو سرم احساس سبکی میکنم...خیلی...خیلی خوبه که دارم با همچین مردی صحبت میکنم.
ادامه رو وقتی گوشیم شارژ شد میدم... البته اگه اینترنتم تمام نشه🤌🏻🥲
۵.۳k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.