پارت۳
جیمین ویو
چند تا غذا برای شب درست کردم
رفتم به سمت مبل و نشستم تا استراحت کنم
نگاهم به ات افتاد خیلی خوشگل بود خیلی هم مثل خرگوش کیوت بود
همینطور داشتم نگاهش میکردم که بیدار شد
ات:سلام تو کی اومدی؟؟
جیمین:چند ساعت پیش
ات:گشنمه ی چیزی داریم بخوریم
جیمین :غذا نپخته ولی من هویج دارم میخوری
ات:آره
جیمین رفتم سمت یخچال و یه هویج براش اوردم و دادم بهش
نگاهش کردم خیلی کیوت و با اشتها میخورد
محوش شده بودم که صدای زنگ در اومد
جیمین :من برم درو باز کنم
پسرا :سلام
جیمین: سلام خوش اومدین بیاین تو
پسرا اومدن تو
کوک :خب جیمین باید توضیح...........
که حرفش خورد
کوک:این خانوم محترم کیه
تا این حرفو زد همه رفتن سمت ات
ات ترسیدو رفت عقب
جیمین :بچه ها بیاین تا براتون توضیح بدم
پسرا: اوکی
کل ماجرارو تعریف کردم
همشون داشتن میخندیدن
کوک:چه سناریو خنده داری بود
جیمین : ولی من شوخی نمی کنم
اصلا بهتون ثابت میکنم
ات بلندشو بیا اینجا
ات : ولی من نمی تونم راه برم یعنی بلد نیستم مثل انسان ها راه برم
جیمین
کمکش کردم بیاد بغلم بشینه
پسرا :یعنی تو داری راست میگی ؟؟
جیمین: دروغم کجا بود
نامجون پاشد و اومد جلو و روبه روی ات وایساد
نامی : سلام من کیم نامجونم
ات:سلام منم ات هستم
پسرا دونه دونه خودشون رو معرفی کردن
یه کم نشستیم تا غذا آماده شد رفتیم سر میز و شروع کردیم به غذا خوردن
چند تا غذا برای شب درست کردم
رفتم به سمت مبل و نشستم تا استراحت کنم
نگاهم به ات افتاد خیلی خوشگل بود خیلی هم مثل خرگوش کیوت بود
همینطور داشتم نگاهش میکردم که بیدار شد
ات:سلام تو کی اومدی؟؟
جیمین:چند ساعت پیش
ات:گشنمه ی چیزی داریم بخوریم
جیمین :غذا نپخته ولی من هویج دارم میخوری
ات:آره
جیمین رفتم سمت یخچال و یه هویج براش اوردم و دادم بهش
نگاهش کردم خیلی کیوت و با اشتها میخورد
محوش شده بودم که صدای زنگ در اومد
جیمین :من برم درو باز کنم
پسرا :سلام
جیمین: سلام خوش اومدین بیاین تو
پسرا اومدن تو
کوک :خب جیمین باید توضیح...........
که حرفش خورد
کوک:این خانوم محترم کیه
تا این حرفو زد همه رفتن سمت ات
ات ترسیدو رفت عقب
جیمین :بچه ها بیاین تا براتون توضیح بدم
پسرا: اوکی
کل ماجرارو تعریف کردم
همشون داشتن میخندیدن
کوک:چه سناریو خنده داری بود
جیمین : ولی من شوخی نمی کنم
اصلا بهتون ثابت میکنم
ات بلندشو بیا اینجا
ات : ولی من نمی تونم راه برم یعنی بلد نیستم مثل انسان ها راه برم
جیمین
کمکش کردم بیاد بغلم بشینه
پسرا :یعنی تو داری راست میگی ؟؟
جیمین: دروغم کجا بود
نامجون پاشد و اومد جلو و روبه روی ات وایساد
نامی : سلام من کیم نامجونم
ات:سلام منم ات هستم
پسرا دونه دونه خودشون رو معرفی کردن
یه کم نشستیم تا غذا آماده شد رفتیم سر میز و شروع کردیم به غذا خوردن
۳۵.۹k
۱۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.