خشم من... فیک جونگکوک
پارت:15
وقتی رو تخت افتادم
روم خمیه زد و سرش رو برد توی گردنم و گفت:
+ تا الان خیلی خودم رو کنترل کردم ولی دیگه نمیتونم تو باید بفهمی من میخوامت
گریهام داشت شدت میگرفت
سعی میکردم هولش بدم عقب
ولی هر بار حس میکرد که میخام دورش کنم وحشی تر میشد
باید ی جوری متوقفش میکردم
-اقا لطفا
بدون حرفی به کارش ادامه داد
-جونگکوک تورو خدا
ی لحظه از کار ایستاد و به چشمای اشکیم خیره شد
انگار داشت به خودش میومد
سریع از روی من بلند شد و ایستاد و گفت:
+من دارم چ غلتی میکنم
+خوبی؟ بهت اسیب زدم؟
+من..نمیدونم..دارم چیکار میکنم
+من..ببخش..
سعی میکرد حرف بزنه ولی نمیتونست
کم کم داشت میلرزید انگار که داشت تشنج میکرد
و داشت تعادلش رو از دست میداد
سریع رفتم سمتش و اوردمش و کمکش کردم روی تخت دراز بکشه
ولی لرزشش ادامه داشت
صورتش رو با دستام قاب کردم و گفتم:
-منو ببین من خوبم تو کاری نکردی
+..من..د..دست..خود..
نمیتونست حرف بزنه
-باشه میفهمم اروم باش لطفا
+ت..تو.ازم..میترسی؟
به چشماش که از همیشه معصوم تر بود نگاه کردم
+نه به هیچ عنوان من ازت نمیترسم
+د..درو.غ...نگو..خودم..دیدمش
ی نفس گرفت و ادامه داد
+ترس..توی..چشمات..رو..دیدم
دروغ چرا واقعا ترسیده بودم ولی نمیخام حالش بد بشه
-نه نترسیدم من خوبم
دستم رو گرفت و اروم گفت :
+من..نمیخام بهت...اسیب بزنم
+م.من....دوستت..دار...م
و از هوش رفت
فشار دستش روی دستم کم شد و دستم رو در اوردم
موهاش رو از پیشونی عرق کردش کنار زدم و گفتم:
-منم..دوستت دارم
۱۸:۴۵
ویو جونگکوک:
از خواب بیدار شدم و به دور و ورم نگاه کردم
سردرد عجیبی داشتم و ی چیزایی یادم میومد
صبح مست اومدم خونه با یکی از دخترای بار
ولی بعد بیرونش کردم
چرا؟
وای ات!
سریع از تخت اومد بیرون و مستقیم رفتم سمت اتاقش ولی نبود
رفتم پایین توی اشپزخونه
ویو ات:
میخاستم ی سوپ براش درست کنم تا حالش بهتر شه ک با صداش حواسم پرت شد
+ات
برگشتم سمتش و تا خواستم چیزی بگم محکم بغلم کرد
-اقا چیزی شده!؟
من رو از خودش جدا کرد و موهام رو زد پشت گوشم و گفت:
+حالت خوبه
-اره خوبم
+صبح...اتفاق...صبح..من
-اون گذشت نیازی به توضیح نیست
+من..نمیخاستم...
-لطفا گفتم که گذشت مهم نیست من خوبم
+اخه..
ادامه حرفش رو نزد و رفت...ادامه دارد
[اگ کامنت نزارید برام فیک رو نمیزارم
قدیمیا میدونن من چطور ادمینیم💅🏼🌚)
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
وقتی رو تخت افتادم
روم خمیه زد و سرش رو برد توی گردنم و گفت:
+ تا الان خیلی خودم رو کنترل کردم ولی دیگه نمیتونم تو باید بفهمی من میخوامت
گریهام داشت شدت میگرفت
سعی میکردم هولش بدم عقب
ولی هر بار حس میکرد که میخام دورش کنم وحشی تر میشد
باید ی جوری متوقفش میکردم
-اقا لطفا
بدون حرفی به کارش ادامه داد
-جونگکوک تورو خدا
ی لحظه از کار ایستاد و به چشمای اشکیم خیره شد
انگار داشت به خودش میومد
سریع از روی من بلند شد و ایستاد و گفت:
+من دارم چ غلتی میکنم
+خوبی؟ بهت اسیب زدم؟
+من..نمیدونم..دارم چیکار میکنم
+من..ببخش..
سعی میکرد حرف بزنه ولی نمیتونست
کم کم داشت میلرزید انگار که داشت تشنج میکرد
و داشت تعادلش رو از دست میداد
سریع رفتم سمتش و اوردمش و کمکش کردم روی تخت دراز بکشه
ولی لرزشش ادامه داشت
صورتش رو با دستام قاب کردم و گفتم:
-منو ببین من خوبم تو کاری نکردی
+..من..د..دست..خود..
نمیتونست حرف بزنه
-باشه میفهمم اروم باش لطفا
+ت..تو.ازم..میترسی؟
به چشماش که از همیشه معصوم تر بود نگاه کردم
+نه به هیچ عنوان من ازت نمیترسم
+د..درو.غ...نگو..خودم..دیدمش
ی نفس گرفت و ادامه داد
+ترس..توی..چشمات..رو..دیدم
دروغ چرا واقعا ترسیده بودم ولی نمیخام حالش بد بشه
-نه نترسیدم من خوبم
دستم رو گرفت و اروم گفت :
+من..نمیخام بهت...اسیب بزنم
+م.من....دوستت..دار...م
و از هوش رفت
فشار دستش روی دستم کم شد و دستم رو در اوردم
موهاش رو از پیشونی عرق کردش کنار زدم و گفتم:
-منم..دوستت دارم
۱۸:۴۵
ویو جونگکوک:
از خواب بیدار شدم و به دور و ورم نگاه کردم
سردرد عجیبی داشتم و ی چیزایی یادم میومد
صبح مست اومدم خونه با یکی از دخترای بار
ولی بعد بیرونش کردم
چرا؟
وای ات!
سریع از تخت اومد بیرون و مستقیم رفتم سمت اتاقش ولی نبود
رفتم پایین توی اشپزخونه
ویو ات:
میخاستم ی سوپ براش درست کنم تا حالش بهتر شه ک با صداش حواسم پرت شد
+ات
برگشتم سمتش و تا خواستم چیزی بگم محکم بغلم کرد
-اقا چیزی شده!؟
من رو از خودش جدا کرد و موهام رو زد پشت گوشم و گفت:
+حالت خوبه
-اره خوبم
+صبح...اتفاق...صبح..من
-اون گذشت نیازی به توضیح نیست
+من..نمیخاستم...
-لطفا گفتم که گذشت مهم نیست من خوبم
+اخه..
ادامه حرفش رو نزد و رفت...ادامه دارد
[اگ کامنت نزارید برام فیک رو نمیزارم
قدیمیا میدونن من چطور ادمینیم💅🏼🌚)
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
۲۳.۵k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.