پارت آخر فصل دوم عروسک زندگی من
سان : چیه چرا میزنی
ا،ت : عذر خواهی کن از بابات بدو ببینم
سان : چیه مگه ؟ چی گفتم
ا،ت : خفه شو از بابا عذر خواهی کن بدو ببینم
سان : ببخشید بابا
ا،ت :دیگه نشنوم هز این حرف هابابات یک هفته است
نخوابیده خسته است صد بار بهت گفتم حرف هایی که
پیش ییفان یادگرفتی روفراموش کن خانواده ما قانون داره باید مثل ما حرف بزنی مودب باش
کوک : آروم باش ا،ت تو تازه عمل کردی
دوباره سرم گیج رفت دستم رو زدم روی سینه کوک
ا،ت : کوک سرم گیج میره
بغلم گرفت اروم سرم رو چسبوندم بهش
کوک : عصبانی نشو ا،ت حالت بد میشه بچه است
ا،ت :بچه است که بچه است من نمیتونم بی ادبی رو نسبت تو تحمل کنم
کوک : باشه الان آروم باش دوباره حالت بد میشه
ا،ت : میخوام بخوابم
کوک باشه باشه
براید استایل بغلم کرد و رفت سمت اتاق گذاشتم روی تخت حالم بهتربود رودستش ایستاده بودنگاهم میکرد
دستش رو زدم و انداختمش پایین افتاد تو بغلم
کوک : نظرت چیه باهم بخوابیم ؟
ا،ت : تو باید بغلم کنی نه من
( فکرش رو بکنید چه آرامشی داره بعد اونهمه عذاب )
محکم توی بغلش فشردم و باهم خوابمون برد .
یک هفته بعد :
دستم کاملا حس داشت و با اجازه دکتر قرار بود برگردیم
کره داشتم چمدون رومیبستم که حس کردم لی نیست
ا،ت : کوک لی رو ندیدی
کوک : نه نیست
تمام خونه رو کشتیم خبری از لی نبود
ا،ت : بچه الان اینجا بود اوفف
مادر ک : ا،ت و کوک بیاید اینجا بدوید
لی وسط چمدون دراز کشیده بود و لباس های کوک رو بهم میزد هم عصبی بودم هم خنده ام گرفته بود
ا،ت : ای شیطون قلبم از جا در اومد نفسم
کوک : همین تو بزاریش ببریش کره
بلاخره بعداز ۱ ماه برگشتیم کره خیلی خوشحال بودم
ا،ت : وای هوای وطن
کوک: دوباره برگشتیم خونه
وسایل رو گذاشتیم توی ماشین سان و مادرش هم نشستن لی هم تو بغل من بود
کوک : دیگه جا نیست من و تو بشینیم
ا،ت : مادر لی پیش شما بمونه
کوک : چه فکری تو سرته ا،ت
ا،ت : بیا من و تو پیاده بریم پول که داری هر جا خسته شدیم ماشین سوار میشیم
کوک : قبوله
ا،ت : حالا بدو ببینم
تا خود خونه مثل دوتا بچه دنبال هم دویدیم دیگه اصلا حالیمون نبود که من چند ساله هستیم و کوک آدم معروفیه مثل دوتا بچه میدویدم دنبال هم دقیقا مثل روز های اول ازدواجمون ....
پایان
امیدارم لذت برده باشید
ا،ت : عذر خواهی کن از بابات بدو ببینم
سان : چیه مگه ؟ چی گفتم
ا،ت : خفه شو از بابا عذر خواهی کن بدو ببینم
سان : ببخشید بابا
ا،ت :دیگه نشنوم هز این حرف هابابات یک هفته است
نخوابیده خسته است صد بار بهت گفتم حرف هایی که
پیش ییفان یادگرفتی روفراموش کن خانواده ما قانون داره باید مثل ما حرف بزنی مودب باش
کوک : آروم باش ا،ت تو تازه عمل کردی
دوباره سرم گیج رفت دستم رو زدم روی سینه کوک
ا،ت : کوک سرم گیج میره
بغلم گرفت اروم سرم رو چسبوندم بهش
کوک : عصبانی نشو ا،ت حالت بد میشه بچه است
ا،ت :بچه است که بچه است من نمیتونم بی ادبی رو نسبت تو تحمل کنم
کوک : باشه الان آروم باش دوباره حالت بد میشه
ا،ت : میخوام بخوابم
کوک باشه باشه
براید استایل بغلم کرد و رفت سمت اتاق گذاشتم روی تخت حالم بهتربود رودستش ایستاده بودنگاهم میکرد
دستش رو زدم و انداختمش پایین افتاد تو بغلم
کوک : نظرت چیه باهم بخوابیم ؟
ا،ت : تو باید بغلم کنی نه من
( فکرش رو بکنید چه آرامشی داره بعد اونهمه عذاب )
محکم توی بغلش فشردم و باهم خوابمون برد .
یک هفته بعد :
دستم کاملا حس داشت و با اجازه دکتر قرار بود برگردیم
کره داشتم چمدون رومیبستم که حس کردم لی نیست
ا،ت : کوک لی رو ندیدی
کوک : نه نیست
تمام خونه رو کشتیم خبری از لی نبود
ا،ت : بچه الان اینجا بود اوفف
مادر ک : ا،ت و کوک بیاید اینجا بدوید
لی وسط چمدون دراز کشیده بود و لباس های کوک رو بهم میزد هم عصبی بودم هم خنده ام گرفته بود
ا،ت : ای شیطون قلبم از جا در اومد نفسم
کوک : همین تو بزاریش ببریش کره
بلاخره بعداز ۱ ماه برگشتیم کره خیلی خوشحال بودم
ا،ت : وای هوای وطن
کوک: دوباره برگشتیم خونه
وسایل رو گذاشتیم توی ماشین سان و مادرش هم نشستن لی هم تو بغل من بود
کوک : دیگه جا نیست من و تو بشینیم
ا،ت : مادر لی پیش شما بمونه
کوک : چه فکری تو سرته ا،ت
ا،ت : بیا من و تو پیاده بریم پول که داری هر جا خسته شدیم ماشین سوار میشیم
کوک : قبوله
ا،ت : حالا بدو ببینم
تا خود خونه مثل دوتا بچه دنبال هم دویدیم دیگه اصلا حالیمون نبود که من چند ساله هستیم و کوک آدم معروفیه مثل دوتا بچه میدویدم دنبال هم دقیقا مثل روز های اول ازدواجمون ....
پایان
امیدارم لذت برده باشید
۱۲۳.۲k
۱۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.