آوای دروغین
part60
با عجز و گریه به دیوار کنارم تکیه دادم و خودمو روی زمین سرد انداختم
از ته دل هقی زدم و چشمامو بستم
با صدایی که منو صدا میکرد آهی کشیدم و چشمامو باز کردم
@ خانم؟...خانم باید یکی این فرم رضایت برای عمل و پر کنه...والدینشونو میشناسین
سری به علامت نفی تکون دادم و بلند شدم و گفتم:حالش خیلی بده؟
@ تا اینکه تعریفتون از بد چی باشه
گوشیمو از جیب پشت شلوارم درآوردم و خواستم به یکی از اعضا زنگ بزنم ولی با یادآوری اینکه شمارهای از هیچکدومشون نداشتم آه از نهادم بلند شد
تنها راهم اوینا بود...شاید ماهانم شمارهی یکی از اعضا رو داشته باشه ولی زنگ بزنم چی بگم
با ناراحتی به آوینا زنگ زدم...بعد از چند تا بوق جواب داد
+بله؟
مونا:آوینا
با شنیدن صدای گرفتم با لحنی نگران و ترسیده گفت:مونا؟...گریه کردی؟چیشده؟
مونا:آوینا شمارهی اعضا رو داری
+نه...فقط شمارهی جونگکوکو دارم
مونا:میشه...شمارشو بدی؟
+مونا جون به لبم کردی بگو ببینم چیشده
مونا:آوینا شمارشو بده بعد بهت میگم
آوینا که انگار متوجه وخامت وضعیت شده بود گفت:باشه میفرستم برات
بلافاصله قطع کردم و دستی روی چشمای خیسم کشیدم
با صدای نوتیف گوشی با سرعت نور تماسو با اون شماره برقرار کردم و با شنیدن صدای آشنایی که اینروزا کابوس آوینا شده بود بی قرار گفتم:جونگکوک شی؟
و ناگهان به یادم اومد که امروز میخواستم برم با جونگکوک دعوا کنم
_خودمم...شما؟
مونا:من مونام
جونگکوک انگار که فهمیده باشه کیم گفت:خب؟
مونا:یه چیزی میگم هول نکنید و با بقیهی پسرا بیاین به آدرسی که برات میفرستم
_چیشده؟
مونا:تهیونگ تصادف کرده
_یعنی چی؟میفهمی داری چی میگی؟
نتونستم طاقت بیارم و بدون حرف اضافهای تلفن و قطع کردم
چشمام از شدت اشک تار میدید و فضای سفید بیمارستان و بوی الکلش باعث تشدید سر دردم میشد و این بشدت برام طاقت فرسا بود
رفتم سمت پذیرش و بهشون گفتم آدرس اینجا رو توی گوشیم وارد کنن
دختری که جلوی کامپیوتر نشسته بود با تکون دادن انگشتاش روی صفحهی گوشی اونو بهم تحویل داد
زیر لب تشکر کوتاهی کردم که بعید میدونستم شنیده باشه و خودم دکمهی ارسال و زدم
با عجز و گریه به دیوار کنارم تکیه دادم و خودمو روی زمین سرد انداختم
از ته دل هقی زدم و چشمامو بستم
با صدایی که منو صدا میکرد آهی کشیدم و چشمامو باز کردم
@ خانم؟...خانم باید یکی این فرم رضایت برای عمل و پر کنه...والدینشونو میشناسین
سری به علامت نفی تکون دادم و بلند شدم و گفتم:حالش خیلی بده؟
@ تا اینکه تعریفتون از بد چی باشه
گوشیمو از جیب پشت شلوارم درآوردم و خواستم به یکی از اعضا زنگ بزنم ولی با یادآوری اینکه شمارهای از هیچکدومشون نداشتم آه از نهادم بلند شد
تنها راهم اوینا بود...شاید ماهانم شمارهی یکی از اعضا رو داشته باشه ولی زنگ بزنم چی بگم
با ناراحتی به آوینا زنگ زدم...بعد از چند تا بوق جواب داد
+بله؟
مونا:آوینا
با شنیدن صدای گرفتم با لحنی نگران و ترسیده گفت:مونا؟...گریه کردی؟چیشده؟
مونا:آوینا شمارهی اعضا رو داری
+نه...فقط شمارهی جونگکوکو دارم
مونا:میشه...شمارشو بدی؟
+مونا جون به لبم کردی بگو ببینم چیشده
مونا:آوینا شمارشو بده بعد بهت میگم
آوینا که انگار متوجه وخامت وضعیت شده بود گفت:باشه میفرستم برات
بلافاصله قطع کردم و دستی روی چشمای خیسم کشیدم
با صدای نوتیف گوشی با سرعت نور تماسو با اون شماره برقرار کردم و با شنیدن صدای آشنایی که اینروزا کابوس آوینا شده بود بی قرار گفتم:جونگکوک شی؟
و ناگهان به یادم اومد که امروز میخواستم برم با جونگکوک دعوا کنم
_خودمم...شما؟
مونا:من مونام
جونگکوک انگار که فهمیده باشه کیم گفت:خب؟
مونا:یه چیزی میگم هول نکنید و با بقیهی پسرا بیاین به آدرسی که برات میفرستم
_چیشده؟
مونا:تهیونگ تصادف کرده
_یعنی چی؟میفهمی داری چی میگی؟
نتونستم طاقت بیارم و بدون حرف اضافهای تلفن و قطع کردم
چشمام از شدت اشک تار میدید و فضای سفید بیمارستان و بوی الکلش باعث تشدید سر دردم میشد و این بشدت برام طاقت فرسا بود
رفتم سمت پذیرش و بهشون گفتم آدرس اینجا رو توی گوشیم وارد کنن
دختری که جلوی کامپیوتر نشسته بود با تکون دادن انگشتاش روی صفحهی گوشی اونو بهم تحویل داد
زیر لب تشکر کوتاهی کردم که بعید میدونستم شنیده باشه و خودم دکمهی ارسال و زدم
۳.۴k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.