سرنوشت نفرین شده...
پارت 24
دستگیره رو کشیدم و در باز شد اما ناگهان از شدت تعجب یه شوک دیگه بهم وارد شد و بیهوش شدم
وقتی چشمامو باز کردم رو تخت اتاقم بودم پاشدم اولش سرم گیج رفت ولی بعد درست شد. دویدم پایین هنوزم باورم نمیشه چرا باید بابای لاشیم تو انباری بوده باشه؟
همجای خونه رو گشتم هیچ اثری از انسان نبود. خدمتکارا داشتن استراحت میکردن اما نمیدونم لوئیس و کوک و اون عوضی کجا بودن.
تا پشت عمارت دویدم تا برسم به ساختمون خدمتکار ها
نفس زنان از یه دختر پرسیدم و گفت نمیدونه. از بقیه هم پرسیدم کسی خبری نداشت
دوباره برگشتم به عمارت همجا رفتم اتاق کوک و لوئیس قفل بود ولی هرچی در زدم باز نشد
همجای خونرو گشتم هیجا نبودن.
ویو کوک
چاقو رو برداشتم و رو بدنش نقاشی کشیدم. بدجورر داد میزد و از این خوشم میومد
همونطور که نقاشی یه دخترو میکشیدم گفتم
+از تو بابت گ.ایی.دن زنت ممنونم! این کار تو باعث شد دخترت به دنیا بیاد
و به کارم ادامه دادم. با گریه التماس میکرد
+گریه نکن مرد که گریه نمیکنه
قهقهه ای زدم و از اتاق خارج شدم. لوئیس شیرموز به دست منتظرم بود.
+به به شیرموز
L لارا زنگ زده بود میگفت کجایید
+نه بابا شمارشم داری؟
Lدیگهههههه
+سوارشو بریم
سوار ماشین شدیم و روندیم سمت شهر. وسط راه قهقهه ای زدمو گفتم
+خدا میدونه پلیسا جسدشو کی پیدا میکنن
Lعام بنظرت خیلی کار خوبی کردی؟
+آره من راحتش کردم دیگه قرار نیست طلبکارا بیان سراغش و مث سگ کتکش بزنن.چقدر من مهربونم
Lلارا چی؟ اگه بفهمه پدرشو کشتی چه حالی پیدا میکنه
+من نکشتمش من فقط زخمیش کردم تا خودش بمیره بعدشم لارا بیشتر از من به خون پدرش تشنس
Lبه هر حال پدرشه
جوابی ندادم و شیرموزمو خوردم
+دلم مهمونی میخواد. ترتیبشو بده. خونه خودمون
Lاخه الانن
+الان مگه چشه
Lهففف هیچی جمعس برا اخر هفته یکیو راه میندازم
+هوم میخوام مجلل و باشکوه باشه
Lخبریه؟
+نه فقط هوس کردم
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
دستگیره رو کشیدم و در باز شد اما ناگهان از شدت تعجب یه شوک دیگه بهم وارد شد و بیهوش شدم
وقتی چشمامو باز کردم رو تخت اتاقم بودم پاشدم اولش سرم گیج رفت ولی بعد درست شد. دویدم پایین هنوزم باورم نمیشه چرا باید بابای لاشیم تو انباری بوده باشه؟
همجای خونه رو گشتم هیچ اثری از انسان نبود. خدمتکارا داشتن استراحت میکردن اما نمیدونم لوئیس و کوک و اون عوضی کجا بودن.
تا پشت عمارت دویدم تا برسم به ساختمون خدمتکار ها
نفس زنان از یه دختر پرسیدم و گفت نمیدونه. از بقیه هم پرسیدم کسی خبری نداشت
دوباره برگشتم به عمارت همجا رفتم اتاق کوک و لوئیس قفل بود ولی هرچی در زدم باز نشد
همجای خونرو گشتم هیجا نبودن.
ویو کوک
چاقو رو برداشتم و رو بدنش نقاشی کشیدم. بدجورر داد میزد و از این خوشم میومد
همونطور که نقاشی یه دخترو میکشیدم گفتم
+از تو بابت گ.ایی.دن زنت ممنونم! این کار تو باعث شد دخترت به دنیا بیاد
و به کارم ادامه دادم. با گریه التماس میکرد
+گریه نکن مرد که گریه نمیکنه
قهقهه ای زدم و از اتاق خارج شدم. لوئیس شیرموز به دست منتظرم بود.
+به به شیرموز
L لارا زنگ زده بود میگفت کجایید
+نه بابا شمارشم داری؟
Lدیگهههههه
+سوارشو بریم
سوار ماشین شدیم و روندیم سمت شهر. وسط راه قهقهه ای زدمو گفتم
+خدا میدونه پلیسا جسدشو کی پیدا میکنن
Lعام بنظرت خیلی کار خوبی کردی؟
+آره من راحتش کردم دیگه قرار نیست طلبکارا بیان سراغش و مث سگ کتکش بزنن.چقدر من مهربونم
Lلارا چی؟ اگه بفهمه پدرشو کشتی چه حالی پیدا میکنه
+من نکشتمش من فقط زخمیش کردم تا خودش بمیره بعدشم لارا بیشتر از من به خون پدرش تشنس
Lبه هر حال پدرشه
جوابی ندادم و شیرموزمو خوردم
+دلم مهمونی میخواد. ترتیبشو بده. خونه خودمون
Lاخه الانن
+الان مگه چشه
Lهففف هیچی جمعس برا اخر هفته یکیو راه میندازم
+هوم میخوام مجلل و باشکوه باشه
Lخبریه؟
+نه فقط هوس کردم
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۶.۱k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.