تکپارتی(درخواستی)
#تک_پارتی #تکپارتی
#درخواستی
#هان #فلیکس
#تریسام
!وقتی بدون اجازه میری بار...
علامت هان× علامت فلیکس_ علامت ا.ت+
ویو یورآ؛
پنجمین لیوان ویسگی رو به سر کشیده بودی میدونستی ظرفیتت زیاده ولی در کل نمیخواستی زیاده روی کنی..
از رو عصبانیت دیروزت نسبت به هان و فلیکس بدون گفتن کلمه ای بهشون به بار امده بودی..
صحفه گوشیتو روشن کردی و تنها چیزی که دیدی تماس های بی پاسخ از هان و پیام های هشدار دهنده فلیکس بود هوف بلندی سر داده و دوباره خاموشش کردی..
لیوانتو از ویسگی پر کرده و اینبار ششمین لیوانتو به سر کشیدی..
مدتی بی حرکت فقط به نقاشی روبه روت که رو دیوار آویزان بود خیره شدی..
تو همین فکرا بودی که با گرفته شدن دستت توسط فرد نا آشنا به خودت امدی..
+یا..*کامل چرخیدی سمتش*..تو دیگه کدوم..
^آروم باش ا.ت منم سونو..
با دیدن پسر داییت نفس راحتی کشیده و لبخند زدی..
+اوو سونو شی تو و این مکانا؟
خنده ای تحویلت دادو گفت:فقط برا سرگرمی اینجام تو چی..
+فقط برای حرس دادن..
_پس فقط برای حرس دادن مگه نه ا.ت!!
با شنیدن صدا از دقیقا پشت سرت زود به سرتو به سمتش چرخوندی و با دیدن قیافه عصبانی فلیکس ترسیدی..
^اوو هیونگ تو هم اینجا بودی؟
فلیکس لبخند ترسناکی تحویلش داد و دستشو که قفل دستت کرده بودو برداشت و تو دستش فشار داد..
_آره،منم اینجا بودم..
دستشو محکم ول کردو دست تورو گرفت و بدون هیچ حرفی از پشتش کشوندت...تو سکوت کرده بودی چون دقیقا همچنین انتظاری داشتی..
_پس گم میشی میای بار فقط برای حرس دادن نه؟(کمی بلند و عصبی)
+فل..
_هیسس اسممو شب به حد کافی داد میزنی و برا خودت یاد آوری میکنی فردی که قرار بود بهش حرس بدی الان زیرشی و درحال جون دادنی!
+نه..وایسا خواهش میک...
_خفهه..
تو رو تو ماشین قرارت داد و خودش هم نشست و مدتی بعد از به راه افتادن با هان تماس گرفت..
×الو فلیکس؟
_پیداش کردم..
×چی؟؟کجا بود؟
پوزخندی زد و گفت:بار..
×چییی؟
_بیا خونه..فک کنم باید برا دخترمون یاد آوری کنیم که بار جایی واسه تنهایی رفتن نیست..
×اره باید بهش یادآوری کنیم که گذر از خط قرمزمون عاقبت خوبی نداره..
...
تمام این مدت داشتی آروم اشک میریختی و تو دلت واسه غلطی که خورده بودی پشیمون بودی...
#درخواستی
#هان #فلیکس
#تریسام
!وقتی بدون اجازه میری بار...
علامت هان× علامت فلیکس_ علامت ا.ت+
ویو یورآ؛
پنجمین لیوان ویسگی رو به سر کشیده بودی میدونستی ظرفیتت زیاده ولی در کل نمیخواستی زیاده روی کنی..
از رو عصبانیت دیروزت نسبت به هان و فلیکس بدون گفتن کلمه ای بهشون به بار امده بودی..
صحفه گوشیتو روشن کردی و تنها چیزی که دیدی تماس های بی پاسخ از هان و پیام های هشدار دهنده فلیکس بود هوف بلندی سر داده و دوباره خاموشش کردی..
لیوانتو از ویسگی پر کرده و اینبار ششمین لیوانتو به سر کشیدی..
مدتی بی حرکت فقط به نقاشی روبه روت که رو دیوار آویزان بود خیره شدی..
تو همین فکرا بودی که با گرفته شدن دستت توسط فرد نا آشنا به خودت امدی..
+یا..*کامل چرخیدی سمتش*..تو دیگه کدوم..
^آروم باش ا.ت منم سونو..
با دیدن پسر داییت نفس راحتی کشیده و لبخند زدی..
+اوو سونو شی تو و این مکانا؟
خنده ای تحویلت دادو گفت:فقط برا سرگرمی اینجام تو چی..
+فقط برای حرس دادن..
_پس فقط برای حرس دادن مگه نه ا.ت!!
با شنیدن صدا از دقیقا پشت سرت زود به سرتو به سمتش چرخوندی و با دیدن قیافه عصبانی فلیکس ترسیدی..
^اوو هیونگ تو هم اینجا بودی؟
فلیکس لبخند ترسناکی تحویلش داد و دستشو که قفل دستت کرده بودو برداشت و تو دستش فشار داد..
_آره،منم اینجا بودم..
دستشو محکم ول کردو دست تورو گرفت و بدون هیچ حرفی از پشتش کشوندت...تو سکوت کرده بودی چون دقیقا همچنین انتظاری داشتی..
_پس گم میشی میای بار فقط برای حرس دادن نه؟(کمی بلند و عصبی)
+فل..
_هیسس اسممو شب به حد کافی داد میزنی و برا خودت یاد آوری میکنی فردی که قرار بود بهش حرس بدی الان زیرشی و درحال جون دادنی!
+نه..وایسا خواهش میک...
_خفهه..
تو رو تو ماشین قرارت داد و خودش هم نشست و مدتی بعد از به راه افتادن با هان تماس گرفت..
×الو فلیکس؟
_پیداش کردم..
×چی؟؟کجا بود؟
پوزخندی زد و گفت:بار..
×چییی؟
_بیا خونه..فک کنم باید برا دخترمون یاد آوری کنیم که بار جایی واسه تنهایی رفتن نیست..
×اره باید بهش یادآوری کنیم که گذر از خط قرمزمون عاقبت خوبی نداره..
...
تمام این مدت داشتی آروم اشک میریختی و تو دلت واسه غلطی که خورده بودی پشیمون بودی...
۲۴.۲k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.