➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑⁶⁰
_واقا ازش میترسم...
یهو یه صدا توجهمو جلب کرد سرمو بالا گرفتم و چشمامو به سمت صاحب صدا چرخوندم
_از کی تاحالا از من میترسی...
ماسکشو اوورد پایین
_یانگ ...
رفتم سمتش و بغلش کردم دستشو تو موهام کشید
_دلم خیلی برات تنگ شده بود...
_منم همینطور...چه یهویی از پیشمون رفتی...به رفتنت عادت نکردیم هنوز...
رییس هنگ بود رو بهشون
_رییس ایشون یانگن یکی از بهترین دوستام
_خوشبختم
یانگ حتی بهش نگاهم نکرد ...
_یانگ این ریسمه...
_هوم...
یهو در ماشین باز شد یه کفش اومد بیرون ...یه شلوار بگ اسپورت با پیراهن سفید و یه ژاکت زرد همونطور که فک میکنید خودش بود این چرا انقد تعغیر کرده ... پیرسینگ زده...موهاش...به کل تعغییر کرده ...الان باید در میرفتم...؟...مخم داشت میپوکید...این اون کوک نی
_خب خانم جئون حالا بدون اجازه من از عمارت میری ؟...هووم؟
_جو...جونگ...کوک...
_حالا بدون اجازه من لباس بازم میپوشی نه؟
_ن...نه
_بدون اجازه من اون کفشایی که بهت هدیه دادمم میپوشی
_بیخیال...خودت گفتی بپوشم
_عااا که اینطور... بدون اجازه من با آقایون هم میگردی؟...این آقا کیه؟
_این... رئی...
_که بدون اجازه من حرف میزنی
_هی...
_بدون اجازه من نفس میکشی؟
_یاااا
_یانگ...بیارش...
یانگ به زور سوار ماشینم کرد با دوتا دستم میکوبیدم به پنجره ... و یانگ بی توجه به رییس راه افتاد
_افرین خانم جئون میخوای بعد از اون همه کاری که کردی چه تنبیهی برات در نظر بگیرم؟...هوم؟...
_یا کوک منم دلم پره هااا
_بهت اجازه حرف زدن نداده بودم لیدی
_خودت گفتی من یه هوسم
کمرشو کج کرد سمتم و انگشت اشارشو روی چونم گرفت
_توکه انقد حرف گوش کنی بهت گفته بودم گورتو گم کنی؟
_هی...ن...نکن
که یهو یانگ ترمز کرد با سر رفتم تو صورت کوک لبام رو لباش بود به همدیگه زل زدیم
یانگ
_چراغ (روشو برگردوند سمت ما)قرمز بود... ب...بخشید
یهو یه صدا توجهمو جلب کرد سرمو بالا گرفتم و چشمامو به سمت صاحب صدا چرخوندم
_از کی تاحالا از من میترسی...
ماسکشو اوورد پایین
_یانگ ...
رفتم سمتش و بغلش کردم دستشو تو موهام کشید
_دلم خیلی برات تنگ شده بود...
_منم همینطور...چه یهویی از پیشمون رفتی...به رفتنت عادت نکردیم هنوز...
رییس هنگ بود رو بهشون
_رییس ایشون یانگن یکی از بهترین دوستام
_خوشبختم
یانگ حتی بهش نگاهم نکرد ...
_یانگ این ریسمه...
_هوم...
یهو در ماشین باز شد یه کفش اومد بیرون ...یه شلوار بگ اسپورت با پیراهن سفید و یه ژاکت زرد همونطور که فک میکنید خودش بود این چرا انقد تعغیر کرده ... پیرسینگ زده...موهاش...به کل تعغییر کرده ...الان باید در میرفتم...؟...مخم داشت میپوکید...این اون کوک نی
_خب خانم جئون حالا بدون اجازه من از عمارت میری ؟...هووم؟
_جو...جونگ...کوک...
_حالا بدون اجازه من لباس بازم میپوشی نه؟
_ن...نه
_بدون اجازه من اون کفشایی که بهت هدیه دادمم میپوشی
_بیخیال...خودت گفتی بپوشم
_عااا که اینطور... بدون اجازه من با آقایون هم میگردی؟...این آقا کیه؟
_این... رئی...
_که بدون اجازه من حرف میزنی
_هی...
_بدون اجازه من نفس میکشی؟
_یاااا
_یانگ...بیارش...
یانگ به زور سوار ماشینم کرد با دوتا دستم میکوبیدم به پنجره ... و یانگ بی توجه به رییس راه افتاد
_افرین خانم جئون میخوای بعد از اون همه کاری که کردی چه تنبیهی برات در نظر بگیرم؟...هوم؟...
_یا کوک منم دلم پره هااا
_بهت اجازه حرف زدن نداده بودم لیدی
_خودت گفتی من یه هوسم
کمرشو کج کرد سمتم و انگشت اشارشو روی چونم گرفت
_توکه انقد حرف گوش کنی بهت گفته بودم گورتو گم کنی؟
_هی...ن...نکن
که یهو یانگ ترمز کرد با سر رفتم تو صورت کوک لبام رو لباش بود به همدیگه زل زدیم
یانگ
_چراغ (روشو برگردوند سمت ما)قرمز بود... ب...بخشید
۱۲.۴k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.