فیک moon river 🌧💙پارت ¹⁵
یوری« دخترم...خودت میدونی چقدر برای من وزیر مین با ارزشی....پس میخوام با دقت به حرفهام گوش کنی و بهشون عمل کنی...اینطوری کسی نمیتونه بهت آسیب بزنه....قول میدی؟
یئون « بله....دارین نگرانم میکنید...چیزی شده؟
یوری « نه اتفاقی نیوفتاده...یعنی هنوز اتفاقی نیوفتاده...میدونی علاقه تو به امپراطور یه عشق ممنوعه....اگه ملکه بفهمه ممکنه حتی جونت رو هم از دست بدی....علاوه بر این اگه امپراطور عاشقت بشن ملکه مادر و جاعه خطرانات بزرگی هستن که میتونن سلامتت رو به خطر بندازن....پس لطفا سعی کن از امپراطور دوری کنی...این به نفع هر دوتاتونه....خودت میدونی توی تاریخ مبارزه برای مقام ملکه و کشتن زنان با سم معروف بوده...باید خیلی مراقب خودت باشی...منو و وزیر مین همه جوره حمایتت میکنیم...اما خودتم باید احتیاط کنی...
یئون « من....من نمیخواستم عاشق امپراطور بشم...اما توی همون نگاه اول توی اقیانوس چشماشو غرق شدم....تلاشم رو میکنم تا به توصیه های شما عمل کنم
یوری « خوشحالم که اینقدر فهمیده و سنجیده عمل میکنی....من باید به دیدن ملکه برم....پس فعلا از حضورتون مرخص میشم....با من امری ندارید بانوی من؟
یئون« نه....خیلی خوشحال شدم که شما رو دیدم....لطفا بیشتر به دیدنم بیاین مادر جان
یوری « حتما ملکه ی من
یئون « برای احترام بانو مین رو تا بیرون اقامتگاهم همراهی کردم....خدای من چقدر ضایع عمل کردم که همه فهمیدن...اومدم برم داخل اقامتگاهم که دیدم سولی شاد و شنگول داره میاد....
سولی « بانوی منننننننن...پرنسس مینننننن
یئون « ندو....خیر سرت ندیمه ملکه ای....چی شده عین بچه ها ذوق کردی؟
راوی « یئون علاقه زیادی به خوندن رمان داشت و سولی اینو فهمیده بود....برای همین به بازار رفت جدید ترین کتاب رمان عاشقانه رو برای یئون خرید....با ذوق کتابی که پشت سرش قایم کرده بود رو بالا اورد و به یئون نشون داد
سولی « دین دین...براتون رمان عاشقانه اوردم....
یئون « وای خدای منننن...رمان جدیددددد...از کجا میدونستی من کتاب هام رو تموم کردم و رمان میخونم
سولی « از قابلیت های داشتن یه ندیمه کار بلد عین منه....لذت ببرید...
یئون « دیوونه....میای بریم بخونیمش؟
سولی « بانوی من کار های مملکت رو ول نکنید هااا..
یئون « باشه...حالا تو بیا
کوک « یک هفته ای از آخرین دیدارم با یئون میگذشت و روز به روز بیشتر بهش وابسته میشدم....دلم براش تنگ شده بود...پس تصمیم گرفتم ساعت استراحتم به دیدنش برم....اقامتگاه یئون تنها جایی بود که زندگی و شادابی توش بیشتر از بقیه جا های قصر بود....توی این مدت کم به خاطر اخلاق خوبش و چهره زیبا و بی همتاش کل قصر و مردم رو شیفته خودش کرده بود....
یئون « بله....دارین نگرانم میکنید...چیزی شده؟
یوری « نه اتفاقی نیوفتاده...یعنی هنوز اتفاقی نیوفتاده...میدونی علاقه تو به امپراطور یه عشق ممنوعه....اگه ملکه بفهمه ممکنه حتی جونت رو هم از دست بدی....علاوه بر این اگه امپراطور عاشقت بشن ملکه مادر و جاعه خطرانات بزرگی هستن که میتونن سلامتت رو به خطر بندازن....پس لطفا سعی کن از امپراطور دوری کنی...این به نفع هر دوتاتونه....خودت میدونی توی تاریخ مبارزه برای مقام ملکه و کشتن زنان با سم معروف بوده...باید خیلی مراقب خودت باشی...منو و وزیر مین همه جوره حمایتت میکنیم...اما خودتم باید احتیاط کنی...
یئون « من....من نمیخواستم عاشق امپراطور بشم...اما توی همون نگاه اول توی اقیانوس چشماشو غرق شدم....تلاشم رو میکنم تا به توصیه های شما عمل کنم
یوری « خوشحالم که اینقدر فهمیده و سنجیده عمل میکنی....من باید به دیدن ملکه برم....پس فعلا از حضورتون مرخص میشم....با من امری ندارید بانوی من؟
یئون« نه....خیلی خوشحال شدم که شما رو دیدم....لطفا بیشتر به دیدنم بیاین مادر جان
یوری « حتما ملکه ی من
یئون « برای احترام بانو مین رو تا بیرون اقامتگاهم همراهی کردم....خدای من چقدر ضایع عمل کردم که همه فهمیدن...اومدم برم داخل اقامتگاهم که دیدم سولی شاد و شنگول داره میاد....
سولی « بانوی منننننننن...پرنسس مینننننن
یئون « ندو....خیر سرت ندیمه ملکه ای....چی شده عین بچه ها ذوق کردی؟
راوی « یئون علاقه زیادی به خوندن رمان داشت و سولی اینو فهمیده بود....برای همین به بازار رفت جدید ترین کتاب رمان عاشقانه رو برای یئون خرید....با ذوق کتابی که پشت سرش قایم کرده بود رو بالا اورد و به یئون نشون داد
سولی « دین دین...براتون رمان عاشقانه اوردم....
یئون « وای خدای منننن...رمان جدیددددد...از کجا میدونستی من کتاب هام رو تموم کردم و رمان میخونم
سولی « از قابلیت های داشتن یه ندیمه کار بلد عین منه....لذت ببرید...
یئون « دیوونه....میای بریم بخونیمش؟
سولی « بانوی من کار های مملکت رو ول نکنید هااا..
یئون « باشه...حالا تو بیا
کوک « یک هفته ای از آخرین دیدارم با یئون میگذشت و روز به روز بیشتر بهش وابسته میشدم....دلم براش تنگ شده بود...پس تصمیم گرفتم ساعت استراحتم به دیدنش برم....اقامتگاه یئون تنها جایی بود که زندگی و شادابی توش بیشتر از بقیه جا های قصر بود....توی این مدت کم به خاطر اخلاق خوبش و چهره زیبا و بی همتاش کل قصر و مردم رو شیفته خودش کرده بود....
۹۴.۲k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.