تک پارتی چویا
درخاستی این سه تا عزیز
https://wisgoon.com/alizadhkll
https://wisgoon.com/kawai8neko
https://wisgoon.com/m.yazdani77.my
چند ساله که با جویا رفیقین و چویا شمارو خیلی ارژشمند میدونه☆
ساعت نه شب*
صدای زنگ گوشی*
ا.ت: کودوم عادم الاغ... نه چیزه عاقلی الان داره میزنگه؟
میبینین چویاس. سریع گوشیو جواب میدین.
ا.ت: سلاام چویاا*خمیازه*
چویا: سلام خابالو
ا.ت: خب تقصیر منه ساعت نه زنگ زدییی؟ منم عادمم به مولا میخام بخابمم.
چویا: میخنده*حاضر شو تا ده دقیقه دیگه روبرو خونتونم.
ا.ت: چییی ده دقیقه؟؟؟ خیلی کمه... الو.. الوووو
گوشیو پرت کردین رو تخت و با سرعت میگ میگ حاضر شدین.
رفتین پایین و دیدین چویا منتظرتونه.
چویا: خنده عصبی*دختر بهت گفتم ده دقیقه الان شده نیم ساعت.
ا.ت: خب... عاره دیگه.... فکر کردی. تو ده دقیقه میتونم حاضر شم؟؟؟
چویا: باشه ولی این به کنار خیلی قشنگ شدی
یکم قرمز میشی و میگی: مرسی توهم خیلی جذاب شدی
میرین سوار ماشین میشین و راه میوفتین*
ا.ت: چویا قراره بریم کجا؟
چویا: سوپرایزه
ا.ت: عه بگوو دیگهه
چویا: نچ نمیگم
ا.ت: اخم کیوتی میکنی و میگی: خیل خب باشه پس منم دیگه باهات حرف نمیزنم
چویا: میخنده*بیخیال دلت میاد بامن حرف نزنی؟
ا.ت: عاره دلم میاااد و باهات صحبت نمیکنممم
چویا: الان که داری باهام حرف میزنی
ا.ت: نخیرممم
چویا: میخنده*چرا داری حرف میزنی
ا.ت: ناکاهارا چویا من باهات حرف نمیزنممم
چویا: بیخیالش پیاده شو رسیدیم.
تو طول مسیر حواست به بیرون نبود ولی چویا خوب حواسش بود که داره شمارو کجا میبره.
یه راه پله بود که میرفت به سمت بالا و بعد از اون یه فضای باز بود که اونجا میشد کل یوکوهاما رو دید زد. چراغ هایی که روشن بودن حکم ستاره رو داشتن. شب قشنگی بود. همینجوری که درحال تماشا بودین چویا گفت: ا.ت این ستاره هارو میبینی که چقد شهر رو روشن کردن؟ توهم اولین بار که دیدمت شدی یه ستاره تو دنیای تاریک من... مایلی تا ابد دنیای تاریک منو با نور خودت درخشان کنی؟
شماهم چویا رو خیلی دوست داشتین و بعد از زدن حرفاش قبول کردین.
خلاصه اون شب کلی باهم خوش گذروندین(خاک تو سر هرچی منحرفه🗿)
ببینید الان ساعت دو و نیم شبه و واقعا مغزم نمیکشه میدونم ریدم🗿💔
https://wisgoon.com/alizadhkll
https://wisgoon.com/kawai8neko
https://wisgoon.com/m.yazdani77.my
چند ساله که با جویا رفیقین و چویا شمارو خیلی ارژشمند میدونه☆
ساعت نه شب*
صدای زنگ گوشی*
ا.ت: کودوم عادم الاغ... نه چیزه عاقلی الان داره میزنگه؟
میبینین چویاس. سریع گوشیو جواب میدین.
ا.ت: سلاام چویاا*خمیازه*
چویا: سلام خابالو
ا.ت: خب تقصیر منه ساعت نه زنگ زدییی؟ منم عادمم به مولا میخام بخابمم.
چویا: میخنده*حاضر شو تا ده دقیقه دیگه روبرو خونتونم.
ا.ت: چییی ده دقیقه؟؟؟ خیلی کمه... الو.. الوووو
گوشیو پرت کردین رو تخت و با سرعت میگ میگ حاضر شدین.
رفتین پایین و دیدین چویا منتظرتونه.
چویا: خنده عصبی*دختر بهت گفتم ده دقیقه الان شده نیم ساعت.
ا.ت: خب... عاره دیگه.... فکر کردی. تو ده دقیقه میتونم حاضر شم؟؟؟
چویا: باشه ولی این به کنار خیلی قشنگ شدی
یکم قرمز میشی و میگی: مرسی توهم خیلی جذاب شدی
میرین سوار ماشین میشین و راه میوفتین*
ا.ت: چویا قراره بریم کجا؟
چویا: سوپرایزه
ا.ت: عه بگوو دیگهه
چویا: نچ نمیگم
ا.ت: اخم کیوتی میکنی و میگی: خیل خب باشه پس منم دیگه باهات حرف نمیزنم
چویا: میخنده*بیخیال دلت میاد بامن حرف نزنی؟
ا.ت: عاره دلم میاااد و باهات صحبت نمیکنممم
چویا: الان که داری باهام حرف میزنی
ا.ت: نخیرممم
چویا: میخنده*چرا داری حرف میزنی
ا.ت: ناکاهارا چویا من باهات حرف نمیزنممم
چویا: بیخیالش پیاده شو رسیدیم.
تو طول مسیر حواست به بیرون نبود ولی چویا خوب حواسش بود که داره شمارو کجا میبره.
یه راه پله بود که میرفت به سمت بالا و بعد از اون یه فضای باز بود که اونجا میشد کل یوکوهاما رو دید زد. چراغ هایی که روشن بودن حکم ستاره رو داشتن. شب قشنگی بود. همینجوری که درحال تماشا بودین چویا گفت: ا.ت این ستاره هارو میبینی که چقد شهر رو روشن کردن؟ توهم اولین بار که دیدمت شدی یه ستاره تو دنیای تاریک من... مایلی تا ابد دنیای تاریک منو با نور خودت درخشان کنی؟
شماهم چویا رو خیلی دوست داشتین و بعد از زدن حرفاش قبول کردین.
خلاصه اون شب کلی باهم خوش گذروندین(خاک تو سر هرچی منحرفه🗿)
ببینید الان ساعت دو و نیم شبه و واقعا مغزم نمیکشه میدونم ریدم🗿💔
۷.۷k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.