دوست پسر جذاب من ( part 6 )
در کلاس :
یونا : فقط ی جا خالی بود پس رفتم همونجا نسشتم یونکی هم یکم جلو تر از من در ی ریدف دیگه نشسته بود.معلم اومد سر کلاس بعد از معرفی و حضور و غیاب شروع کرد درس دادن (اخه زنیکه کی روز اول مدرسه درس میده که تو دومیش باشی)ولی خب بعضی از کلمات رو که معلم میگفت نمیفهمیدم چون تخصصی بود پس تصمیم گرفتم بعدا تو خونه درس رو ترجمه کنم تا بفهمم چی به چیه. بعد از ی مدت طولانی زنگ تفریح خورد.
زنگ تفریح :
تا زنگ خورد یونکی پاشد رفت تو حیاط منم سعی کردم زیاد نزدیکش نشم و بهش کاری نداشته باشم ولی انگار حواسم نبود چون ی مدت به مسیر رفتنش خیره شده بودم همینطور تو حال خودم بودم که ی دختر به شونم زد و گفت
... : سلام من لی مین هی هستم میشه باهم دوست باشیم
یونا : البته من کیم یونا هستم میتونی یونا صدام کنی
مین هی : تو هم میتونی منو مین هی صدا کنی
یونا : باشه حتمی خوشبختم مین هی
مین هی : منم همینطور. یونا میتونم ی سوال ازت بپرسم؟
یونا : بپرس
مین هی : میگم .. تو هم رو مین یونکی کراش داری با میشناسیش؟
یونا : نه همچین چیزی نیست (اخه کی از اون پسره ی نچسب خوشش میاد البته درسته چون خوش قیافه ست طرفتار زیاد داره) ولی...
مین هی : ولی چی؟
یونا : قول میدی سر و صدا نکنی به کسی نگی و دوسم بمونی؟
مین هی : نگو باهاش قرار میزاری
یونا : نه اینطور نیست
مین هی : باشه باشه قول میدم حالا زود بگو دارم از کنجکاور میپیرم
یونا : پس سعی کن اروم باشی
مین هی : (کنجکاو) اوهوم اوهوم
یونا : خوب راستش من با یونکی هم اتاقیم
مین هی : چی میگی اخه دروغ نگو اخه نمیشه ی دختر با ی پسر عمرا نه نه نه نه نپیشه دروغه
یونا : نه درسته ما دفترم رفتم ولی مدیر گفت چون اتاق دیگه ای نبوده ما رو باهم هم اتاقی کردن
مین هی : اهو که اینطور
یونا : چه زود قبول کردی
مین هی : خب چکار کنم به هر حال که من نمیتونم کاریش کنم
یونا : راست میگی ولی میدونی هم اتاقی بودن با اون راحت نیست
مین هی : چرا مگه
یونا : خب خودت فکر کن ی دختر با ی پسر
مین هی : اها از اون نظر
یونا : اره دیگه مثلا همین دیروز اون منو با بالا تنه لخت دید منم همینطور اونو با بالا تنه لخت دیدم
مین هی : چییییییییی نه نمیشه تو اونو لخت دیدی (خیلی بلند
همه نگاه ها به طرف یونا و مین هی چرخید
مین هی : اخ اخ گند زدم
یونا : اره بیا بریم تو حیاط بقیه حرفمون رو بزنیم
تو حیاط : .....
یونا : فقط ی جا خالی بود پس رفتم همونجا نسشتم یونکی هم یکم جلو تر از من در ی ریدف دیگه نشسته بود.معلم اومد سر کلاس بعد از معرفی و حضور و غیاب شروع کرد درس دادن (اخه زنیکه کی روز اول مدرسه درس میده که تو دومیش باشی)ولی خب بعضی از کلمات رو که معلم میگفت نمیفهمیدم چون تخصصی بود پس تصمیم گرفتم بعدا تو خونه درس رو ترجمه کنم تا بفهمم چی به چیه. بعد از ی مدت طولانی زنگ تفریح خورد.
زنگ تفریح :
تا زنگ خورد یونکی پاشد رفت تو حیاط منم سعی کردم زیاد نزدیکش نشم و بهش کاری نداشته باشم ولی انگار حواسم نبود چون ی مدت به مسیر رفتنش خیره شده بودم همینطور تو حال خودم بودم که ی دختر به شونم زد و گفت
... : سلام من لی مین هی هستم میشه باهم دوست باشیم
یونا : البته من کیم یونا هستم میتونی یونا صدام کنی
مین هی : تو هم میتونی منو مین هی صدا کنی
یونا : باشه حتمی خوشبختم مین هی
مین هی : منم همینطور. یونا میتونم ی سوال ازت بپرسم؟
یونا : بپرس
مین هی : میگم .. تو هم رو مین یونکی کراش داری با میشناسیش؟
یونا : نه همچین چیزی نیست (اخه کی از اون پسره ی نچسب خوشش میاد البته درسته چون خوش قیافه ست طرفتار زیاد داره) ولی...
مین هی : ولی چی؟
یونا : قول میدی سر و صدا نکنی به کسی نگی و دوسم بمونی؟
مین هی : نگو باهاش قرار میزاری
یونا : نه اینطور نیست
مین هی : باشه باشه قول میدم حالا زود بگو دارم از کنجکاور میپیرم
یونا : پس سعی کن اروم باشی
مین هی : (کنجکاو) اوهوم اوهوم
یونا : خوب راستش من با یونکی هم اتاقیم
مین هی : چی میگی اخه دروغ نگو اخه نمیشه ی دختر با ی پسر عمرا نه نه نه نه نپیشه دروغه
یونا : نه درسته ما دفترم رفتم ولی مدیر گفت چون اتاق دیگه ای نبوده ما رو باهم هم اتاقی کردن
مین هی : اهو که اینطور
یونا : چه زود قبول کردی
مین هی : خب چکار کنم به هر حال که من نمیتونم کاریش کنم
یونا : راست میگی ولی میدونی هم اتاقی بودن با اون راحت نیست
مین هی : چرا مگه
یونا : خب خودت فکر کن ی دختر با ی پسر
مین هی : اها از اون نظر
یونا : اره دیگه مثلا همین دیروز اون منو با بالا تنه لخت دید منم همینطور اونو با بالا تنه لخت دیدم
مین هی : چییییییییی نه نمیشه تو اونو لخت دیدی (خیلی بلند
همه نگاه ها به طرف یونا و مین هی چرخید
مین هی : اخ اخ گند زدم
یونا : اره بیا بریم تو حیاط بقیه حرفمون رو بزنیم
تو حیاط : .....
۷.۷k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.