p:³²
تهیونگ:تو یه زنی ....از جنس خودت دفاع میکنی
ا/ت:من از کسی دفاع نکردم ...نمیدونم حق با کیه چون از داستان خبر ندارم
حالش بد بود گرمای تنش نشون دهنده حال بدش بود ...اروم دستم و گذاشتم روی شونش و گفتم:الانم دفاعی نکردم
تهیونگ:ادمی ک خیانت میکنه رو بهش میگن خیانت کار درسته؟
به تایید حرفش سرمو تکون دادم ...
تهیونگ:حالا مردی ک عشقش...تمم زندگیش بهش خیانت میکنه باید چیکار کنه؟
ا/ت:خیانت چیزی نیست ک وایسی توضیح بشنوی ...من اگه خیانت ببینم میرم...تا حتی اسممم نباشه ..رابطه ای ک ارزش داره سمت خیانت نمیره..
تهیونگ:منم حذفش کردم از زندگیم....میفهمی زندگیم و از زندگیم حذف کردم....چیزی نموند برام...هیچی
با یکم مکث گفت:....توی عمارت خانوداگیم توی اتاق خودم....سر تختی ک باهاش کلی خاطره داشتم با خود هرزش ....بهم خیانت کرد....وقتی دیدم توی بغل یه مرد دیگ داره به حال خوشش میرسه همون موقع هم از قلبم هم از خونه انداختمش بیرون....
ا/ت:چطور..اخه..
تهیونگ:وقتی بخوای سپرایز کنی باید در نظر بگیریش ن ....خیلی بده موقع سوپرایز کردنش موچش و بگیری....
حس کردم ته قلبم خالی شد ..از این همه درد که کشیده بود ..از این همه رنجی ک دیده بود ...توی چ مدت تونست خودش و پیدا کنه...چقد سختی کشید ک دوباره خودش بشه ...ادمی نبودم ک انقد زود بغضم بگیره ...داستای های عاشقانه زیاد شنیده بودم...مگه اخراشون خوب نمیشد؟...پس چرا....با شنیدن حرفاش بغض بی جهت گلوم و چنگ میزد واسه ادمی ک توی این کره خاکی بیستر از همه از اون متنفر بودم ...حالا دلم واسش میسوخت ...واسه چیزایی ک دیده ...حرفایی ک شنیده و تحقیری ک شده ....
تهیونگ:هیچکس دقیق نمیدونه دلیل رفتنش چیه ...نمیخوامم کسی بفهمه ... وجود همچین هرزه ای توی زندگیم افتخار نداشت ک حالا همه بدونن...
یعنی اینو فقط به من گفت....به یه ندیمه ...به کسی ک میدونه ازش متنفره ....ولی این تنفر کجا رفت ....اون همه تحقیری ک کرد و چرا یادم نمیاد...حس میکنم... شخصیت تهیونگ تو دلم داره عوض میشه ...داره تغییر پیدا میکنه ....ولی من اینو نمیخواستم!....
انقد توی فکر بودم ک متوجه نشدم پام به سینی خورد نزدیک بود ک بیوفته رو پام ...اما قبل از اینکه بیافته تهیونگ گرفتش و گذاشت سر جاش.... بخاطر عکس العمل سریعش تقریبا نیم سانتی صورتم بود...
اروم گفت:مراقب باش...
چشمام توی چشماش افتاد ...ن اون تلاشی داشت بیاد بیرون ..ن من ...این مرد ...داشت یه جایگاه دیگ واسه خودش تو قلبم درست میکرد ...یه ادم جدید ...تهیونگ عصبی و بد اخلاق نیست به هیچ وجه...یه ادم متفاوت ک باید کشف شه ....با قل خوردن قطر اشک از چشمم خیسی روی صورتم حس کردم....این اشک واسه چی بود...دلیل روون شدنش چی بود ...ک با ریخته شدنش نگاه تهیونگم دنبال خودش تا لبم برد ...حس و حالم عجیب بود ...وقتی ک لباش روی لبام نشست ...انقد اروم بوسیده شد ک چشمام روی هم افتاد ...اولین حسی بود ک دوسش داشتم ...دلم نمیخواست تموم بشه ..برای همیشه داشتن باشمش ...باید ممنون اون قطر اشک میبودم؟!...حس ارامشی ک این بوسه بهم داد من و ترسوند...ترسوند از وابسه شدن به مردی ک میدونم این کاراش از روی علاقه نیست ...میدونم و دارم باهاش همراهی میکنم...
ا/ت:من از کسی دفاع نکردم ...نمیدونم حق با کیه چون از داستان خبر ندارم
حالش بد بود گرمای تنش نشون دهنده حال بدش بود ...اروم دستم و گذاشتم روی شونش و گفتم:الانم دفاعی نکردم
تهیونگ:ادمی ک خیانت میکنه رو بهش میگن خیانت کار درسته؟
به تایید حرفش سرمو تکون دادم ...
تهیونگ:حالا مردی ک عشقش...تمم زندگیش بهش خیانت میکنه باید چیکار کنه؟
ا/ت:خیانت چیزی نیست ک وایسی توضیح بشنوی ...من اگه خیانت ببینم میرم...تا حتی اسممم نباشه ..رابطه ای ک ارزش داره سمت خیانت نمیره..
تهیونگ:منم حذفش کردم از زندگیم....میفهمی زندگیم و از زندگیم حذف کردم....چیزی نموند برام...هیچی
با یکم مکث گفت:....توی عمارت خانوداگیم توی اتاق خودم....سر تختی ک باهاش کلی خاطره داشتم با خود هرزش ....بهم خیانت کرد....وقتی دیدم توی بغل یه مرد دیگ داره به حال خوشش میرسه همون موقع هم از قلبم هم از خونه انداختمش بیرون....
ا/ت:چطور..اخه..
تهیونگ:وقتی بخوای سپرایز کنی باید در نظر بگیریش ن ....خیلی بده موقع سوپرایز کردنش موچش و بگیری....
حس کردم ته قلبم خالی شد ..از این همه درد که کشیده بود ..از این همه رنجی ک دیده بود ...توی چ مدت تونست خودش و پیدا کنه...چقد سختی کشید ک دوباره خودش بشه ...ادمی نبودم ک انقد زود بغضم بگیره ...داستای های عاشقانه زیاد شنیده بودم...مگه اخراشون خوب نمیشد؟...پس چرا....با شنیدن حرفاش بغض بی جهت گلوم و چنگ میزد واسه ادمی ک توی این کره خاکی بیستر از همه از اون متنفر بودم ...حالا دلم واسش میسوخت ...واسه چیزایی ک دیده ...حرفایی ک شنیده و تحقیری ک شده ....
تهیونگ:هیچکس دقیق نمیدونه دلیل رفتنش چیه ...نمیخوامم کسی بفهمه ... وجود همچین هرزه ای توی زندگیم افتخار نداشت ک حالا همه بدونن...
یعنی اینو فقط به من گفت....به یه ندیمه ...به کسی ک میدونه ازش متنفره ....ولی این تنفر کجا رفت ....اون همه تحقیری ک کرد و چرا یادم نمیاد...حس میکنم... شخصیت تهیونگ تو دلم داره عوض میشه ...داره تغییر پیدا میکنه ....ولی من اینو نمیخواستم!....
انقد توی فکر بودم ک متوجه نشدم پام به سینی خورد نزدیک بود ک بیوفته رو پام ...اما قبل از اینکه بیافته تهیونگ گرفتش و گذاشت سر جاش.... بخاطر عکس العمل سریعش تقریبا نیم سانتی صورتم بود...
اروم گفت:مراقب باش...
چشمام توی چشماش افتاد ...ن اون تلاشی داشت بیاد بیرون ..ن من ...این مرد ...داشت یه جایگاه دیگ واسه خودش تو قلبم درست میکرد ...یه ادم جدید ...تهیونگ عصبی و بد اخلاق نیست به هیچ وجه...یه ادم متفاوت ک باید کشف شه ....با قل خوردن قطر اشک از چشمم خیسی روی صورتم حس کردم....این اشک واسه چی بود...دلیل روون شدنش چی بود ...ک با ریخته شدنش نگاه تهیونگم دنبال خودش تا لبم برد ...حس و حالم عجیب بود ...وقتی ک لباش روی لبام نشست ...انقد اروم بوسیده شد ک چشمام روی هم افتاد ...اولین حسی بود ک دوسش داشتم ...دلم نمیخواست تموم بشه ..برای همیشه داشتن باشمش ...باید ممنون اون قطر اشک میبودم؟!...حس ارامشی ک این بوسه بهم داد من و ترسوند...ترسوند از وابسه شدن به مردی ک میدونم این کاراش از روی علاقه نیست ...میدونم و دارم باهاش همراهی میکنم...
۲۲۸.۳k
۲۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.