بادیگارد ایرانی من🖤🥷
بادیگارد ایرانی من🖤🥷
نازنین:خوب پس کاری باید انجام بدم الان؟؟
جیمین:بیا اتاقت رو نشون بدم
نازنین:چشم
جیمین:دختر ب این کیوتی بهش نمیخورد انقدر وحشی باشه(تو دلش)
نازنین:واای چقدر بزرگه
جیمین:اتاقت اینه
نازنین:درو اتاق رو باز کردم با چیزی ک دیدم پرام ریخ جون طبقه بالا بود یدونه بالکن داشت کنارش ی صندلی راک میز توالت هم بود تخت و کمد ب شدت اتاقش قشنگ بود رنگ بنفش و مشکی بود
جیمین:خوشت اومد؟؟؟
نازنین:عالیه ممنونم
جیمین:آدرس خونه رو بنویس برن وسایلت رو بیارن
نازنین:الان؟؟
جیمین:آره او راستی تو گفتی پنج تا رفیقات پدر و مادرچی؟؟
نازنین:خووب داستانش طولانیه
جیمین:خوب میتونی بگی؟؟
نازنین:الناز پدر نداره ولی مادر داره مادرش همراه یکی از بهترین دوست های من رفته آلمان مادر بهترین دوستمم همراهشون رفته ملیکا و حنانه توی مغازه مادرم گارسون بودن مائده هم دانشگاه باهاش آشنا شدم پدرو مادرش بزور میخواستن شوهرش بدن فرار میکنه از خونه با داداشش حالا هم فقط داداشش رو داره ک اونم زن داره
جیمین: اون بهترین دوستت کیه
نازنین:لپش رو کشیدم و گفتم اون رو نمیگم راهم رو گرفتم و رفتم توی اتاق
برگه کاغذ
جیمین:توی کشو هست
نازنین:خوووب تهران خیابان....
بیا مال همه رو نوشتم
جیمین:مطمئنی پیشت میمونن؟؟
نازنین:دیشب باهاشون صحبت کردم
جیمین:کلید؟؟
نازنین:از کیفم در آوردم همشون رو اسم زده بودم
اوو راستی قبلش برو به این هتل با جت شخصیت باید چند نفرو ببری
جیمین:باشه
رفتم پیش نگهبان ها همه چیو دادم ساعت ۱۲ بود خوب فک کنم فردا این موقعه وسایل آماده باشه
نازنین:رفتم خونه رو بگردم چقدر تمیزه
جیمین:دست ب سینه تکیه داده ب دیوار
اتفاقی افتاده؟؟
نازنین:اوو ببخشید فقط خواستم خونه رو بگردم
جیمین:ورزشگاه اون سمته بقیه بادیگارد ها میرن توی حیاط اون سمت ولی تو از اینجا استفاده کن
نازنین:اهوم ممنون
فردا ساعت ۳
پارت۴🖤🥷
نازنین:خوب پس کاری باید انجام بدم الان؟؟
جیمین:بیا اتاقت رو نشون بدم
نازنین:چشم
جیمین:دختر ب این کیوتی بهش نمیخورد انقدر وحشی باشه(تو دلش)
نازنین:واای چقدر بزرگه
جیمین:اتاقت اینه
نازنین:درو اتاق رو باز کردم با چیزی ک دیدم پرام ریخ جون طبقه بالا بود یدونه بالکن داشت کنارش ی صندلی راک میز توالت هم بود تخت و کمد ب شدت اتاقش قشنگ بود رنگ بنفش و مشکی بود
جیمین:خوشت اومد؟؟؟
نازنین:عالیه ممنونم
جیمین:آدرس خونه رو بنویس برن وسایلت رو بیارن
نازنین:الان؟؟
جیمین:آره او راستی تو گفتی پنج تا رفیقات پدر و مادرچی؟؟
نازنین:خووب داستانش طولانیه
جیمین:خوب میتونی بگی؟؟
نازنین:الناز پدر نداره ولی مادر داره مادرش همراه یکی از بهترین دوست های من رفته آلمان مادر بهترین دوستمم همراهشون رفته ملیکا و حنانه توی مغازه مادرم گارسون بودن مائده هم دانشگاه باهاش آشنا شدم پدرو مادرش بزور میخواستن شوهرش بدن فرار میکنه از خونه با داداشش حالا هم فقط داداشش رو داره ک اونم زن داره
جیمین: اون بهترین دوستت کیه
نازنین:لپش رو کشیدم و گفتم اون رو نمیگم راهم رو گرفتم و رفتم توی اتاق
برگه کاغذ
جیمین:توی کشو هست
نازنین:خوووب تهران خیابان....
بیا مال همه رو نوشتم
جیمین:مطمئنی پیشت میمونن؟؟
نازنین:دیشب باهاشون صحبت کردم
جیمین:کلید؟؟
نازنین:از کیفم در آوردم همشون رو اسم زده بودم
اوو راستی قبلش برو به این هتل با جت شخصیت باید چند نفرو ببری
جیمین:باشه
رفتم پیش نگهبان ها همه چیو دادم ساعت ۱۲ بود خوب فک کنم فردا این موقعه وسایل آماده باشه
نازنین:رفتم خونه رو بگردم چقدر تمیزه
جیمین:دست ب سینه تکیه داده ب دیوار
اتفاقی افتاده؟؟
نازنین:اوو ببخشید فقط خواستم خونه رو بگردم
جیمین:ورزشگاه اون سمته بقیه بادیگارد ها میرن توی حیاط اون سمت ولی تو از اینجا استفاده کن
نازنین:اهوم ممنون
فردا ساعت ۳
پارت۴🖤🥷
۸.۰k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.