رویایه ریون پارت ۱ 🖤🌙💫
[ علامت ریون : + / علامت تهیونگ _ ]
* دخترک کل کوچه هارو که با بارون شدید خیس بودو نگاه کرد اشک هاش با بارون یکی میشد و به نمایش نمیزاشت صدایه بارون نمیذاشت هق هقایه دختر خودشو نشون بده .
دلیل نگرانی و اشک دختر این بود که دنبال خواهراش میگشت اونا قرار گذاشته بودن قبل ساعت ۹ خونه باشن ولی الان ساعت ۱ بود و خونه خالی بود .
ریون نا امید یه کنار نشست و زانو هاشو بغل کرد و خودشو سرزنش میکرد که چرا نتونسته از یادگاری های مادرش محافظت کنه .
* ۲ ساعت بعد *
+ ساعتها گذشت و من از گریه ی شدید همه جارو تار میدیدم ولی یهو یه کالسکه مشکی با تزئینات قرمز جلوم وایساد به اون فردی که پیاده شد نگا کردم .
* اون فرد چتر رو رو سر دخترش گرف .
اگه منظور دخترش رو فهمیده باشید بله اون پدر ریون بود کسی که دخترشو با هزارتا قرض و قسط تنها گذاشت ..... ریون با سردی زیادی پرسید:
+ چی میخوای ؟
/ دنبال خواهرات میگردی ؟
* ریون که با حرف پدرش چشماش از حدقه زده بود بیرون پاشد و با حالت سوالی از پدرش پرسید :
+ اونا پیش توعن ؟
/ بیا به قصر پادشاه.
* مرد حرفشو گف و سوار کالسکه شد و راه افتاد ریون با شنیدن حرف " قصر پادشاه " ترسیده بود ، چون اونجا جای خیلی خطرناکی بود ، ریون با سرعت خیلی زیادی دوید به طرف قصر موهاش بخاطر بارون خیس بود و بخاطر باد و بارون بازم تکون میخورد .... ریون به قصر رسید با اومدن پدرش دنبال پدرش رف ریون و پدرش به گوشه ای از قصر رفتن تو اون لحظه هیچی جز خواهراش براش مهم نبودن رسید به اون در پدرش درو باز کرد که با خواهراش مواجه شد خواهراش با دیدن ریون دویدن طرفش و بغلش کردن ریون هم همینطور ....
ریون بعد اینکه مطمئن شد حال خواهراش خوبه به پدرش خیره شد .....
ادامه دارد .....
واستون عکس قصرو میزارم
* دخترک کل کوچه هارو که با بارون شدید خیس بودو نگاه کرد اشک هاش با بارون یکی میشد و به نمایش نمیزاشت صدایه بارون نمیذاشت هق هقایه دختر خودشو نشون بده .
دلیل نگرانی و اشک دختر این بود که دنبال خواهراش میگشت اونا قرار گذاشته بودن قبل ساعت ۹ خونه باشن ولی الان ساعت ۱ بود و خونه خالی بود .
ریون نا امید یه کنار نشست و زانو هاشو بغل کرد و خودشو سرزنش میکرد که چرا نتونسته از یادگاری های مادرش محافظت کنه .
* ۲ ساعت بعد *
+ ساعتها گذشت و من از گریه ی شدید همه جارو تار میدیدم ولی یهو یه کالسکه مشکی با تزئینات قرمز جلوم وایساد به اون فردی که پیاده شد نگا کردم .
* اون فرد چتر رو رو سر دخترش گرف .
اگه منظور دخترش رو فهمیده باشید بله اون پدر ریون بود کسی که دخترشو با هزارتا قرض و قسط تنها گذاشت ..... ریون با سردی زیادی پرسید:
+ چی میخوای ؟
/ دنبال خواهرات میگردی ؟
* ریون که با حرف پدرش چشماش از حدقه زده بود بیرون پاشد و با حالت سوالی از پدرش پرسید :
+ اونا پیش توعن ؟
/ بیا به قصر پادشاه.
* مرد حرفشو گف و سوار کالسکه شد و راه افتاد ریون با شنیدن حرف " قصر پادشاه " ترسیده بود ، چون اونجا جای خیلی خطرناکی بود ، ریون با سرعت خیلی زیادی دوید به طرف قصر موهاش بخاطر بارون خیس بود و بخاطر باد و بارون بازم تکون میخورد .... ریون به قصر رسید با اومدن پدرش دنبال پدرش رف ریون و پدرش به گوشه ای از قصر رفتن تو اون لحظه هیچی جز خواهراش براش مهم نبودن رسید به اون در پدرش درو باز کرد که با خواهراش مواجه شد خواهراش با دیدن ریون دویدن طرفش و بغلش کردن ریون هم همینطور ....
ریون بعد اینکه مطمئن شد حال خواهراش خوبه به پدرش خیره شد .....
ادامه دارد .....
واستون عکس قصرو میزارم
۳.۳k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.